داغ می‌خواند خواهر، داغ می‌خواند مادر

در آستانه سالروز شناسایی پیكر شهید بهروز صبوری، نوار زمان زندگی او و انتظار مادرش را مرور كرده‌ایم

داغ می‌خواند خواهر، داغ می‌خواند مادر

 «انسان برای پیروزی آفریده شده است. او را می‌توان نابود كرد ولی نمی‌توان شكست داد»؛ روزی كه ارنست همینگوی پشت ماشین حروفچینی‌اش نشست تا این را بنویسد و خالق یكی دیگر از ده‌ها جمله قصار در رمان‌هایش باشد، هنوز سال‌ها مانده بود تا بهروز صبوری در منطقه 17 تهران به دنیا بیاید؛ یكی از صدها نوجوانی كه در سال‌های دهه 60 رفتند و بازنگشتند. او اما امروز، یكی از مابه‌ازاهای مهم كسانی است كه همینگوی دهه‌ها پیش از آنها به عنوان انسان‌هایی یاد كرد كه حتی اگر از بین بروند، شكست نمی‌خورند. سندِ شكست‌ناپذیری بهروز، اشك‌های 31ساله مادرش است؛ مادری كه بی‌تابی‌اش پای تشییع پیكر شهدای گمنام، آن‌قدر با ذات درد عجین بود كه ویدئوی آن تشییع در شش سال پیش، یكی از پربازدیدترین ویدئوهای شبكه‌های اجتماعی باشد. اگر آن ویدئو را دیده باشید حتما می‌دانید از كدام لحظه و از كدام فراغ حرف می‌زنیم. مگر می‌شود آن بی‌تابی و آن درد را حتی شده به‌واسطه یك ویدئو چشید و فراموش كرد. مادر بهروز صبوری كه بی‌خبری از پسرش را آنجا 30 ‌ساله می‌دید، عكس پسرش را به دست گرفته و خودش را به تشییع پیكر شهدای گمنام رسانده بود. سردرگم بود و گریان؛ از كسانی كه تابوت‌ها را مشایعت می‌كردند می‌پرسید:
«آقا گمنام 61 رو دارین
هجده ساله...
آره هجده ساله... [صدای هق‌هق]
سومار...»
و اشك كه با «نه مادر، سومار نداریم» بند نمی‌آمد. می‌گفت در خیالاتش حنا بسته دست عروسش و گریه می‌كرد... گریه می‌كرد. آن ویدئوی دو دقیقه‌ای برای همیشه چسبیده به حافظه بصری ما از جنگ.
اسفندماه پنج سال پیش بود كه بالاخره پیكر بهروز را به مادر رساندند و این انتظار پایان یافت. در آستانه پنج‌سالگی پایان این انتظار، نوار زمانِ بهروز صبوری را مرور كرده‌ایم.