حكایت عبرتآموز قبیله سو و دخانیات
رئیس قبیله سو از قبایل سرخپوستان، دو پسر داشت كه هر یك دارای عرفان انحرافی خاصی بودند و همواره بر سر مباحث معرفتی و امور اجرایی قبیله با یكدیگر اختلاف داشتند و در بیشتر ایام در حال جدال قلمی و نزاع عملی با یكدیگر بودند.
روزی رئیس قبیله در ناحیه قفسه سینه احساس درد نمود و فهمید زمان مرگش فرارسیده است. پس تصمیم گرفت دو پسرش را نزد خود بخواند و برای آنها وصیت كند و آنها را از اختلاف پرهیز دهد. پسران رئیس قبیله نزد پدر آمدند و بدون اینكه به هم نگاه كنند با فاصله از یكدیگر نشستند. پس از صرف ناهار، رئیس قبیله رو به پسران كرد و گفت: «ای فرزندانم، میدانم كه شما با یكدیگر مشكلات عمیق فكری دارید، اما بدانید میتوان در عین اختلافات با یكدیگر دوست و برادر بود و اختلافات معرفتی را در امور مدیریتی دخالت نداد.» سپس افزود: «ای فرزندانم، به مادرتان نگویید، اما مرگ من نزدیك است. من میخواهم به شما راهكاری بیاموزم كه طی آن هرگاه پس از من اختلافاتتان بالا گرفت، با به كار بستن آن از ایجاد دعوا ممانعت به عمل بیاورید.»
پسر بزرگتر گفت: «آن راهكار چیست؟»
رئیس قبیله گفت: «این است: هرگاه با برادرت اختلاف شدید پیدا كردی و احساس كردی دوست داری او را بكشی، پیش از هركار بنشین و یك چپق چاق كن. وقتی چپق را میكشی به این فكر میكنی كه هیچ چیزی ارزش خون و خونریزی ندارد.
در این لحظه دوست داری صرفا بروی و با او دعوای لفظی كنی. آنگاه چپق دوم را چاق كن. وقتی چپق دوم را میكشی به این فكر میكنی كه اصلا بفرستی برادرت هم بیاید با هم چپق بكشید، چون تنهایی حال نمیدهد. به این ترتیب دعوا به رفاقت تبدیل میشود.» سپس دستور داد سه چپق بیاورند تا با هم بكشند.
چندی بعد رئیس قبیله پیش از آنكه به پسرانش یادآوری كند دخانیات عامل اصلی سرطان و برای سلامت زیانآور است، لااقل كم مصرف كنید، درگذشت و پسران او نیز كه بر اثر شدت اختلافات فكری در مصرف دخانیات زیادهروی كردند (پنجبار در روز)، اندكی بعد به سرطان ریه مبتلا شدند و دارفانی را وداع گفتند و قبیله سو بهكلی از بنیاد متلاشی شد.
روزی رئیس قبیله در ناحیه قفسه سینه احساس درد نمود و فهمید زمان مرگش فرارسیده است. پس تصمیم گرفت دو پسرش را نزد خود بخواند و برای آنها وصیت كند و آنها را از اختلاف پرهیز دهد. پسران رئیس قبیله نزد پدر آمدند و بدون اینكه به هم نگاه كنند با فاصله از یكدیگر نشستند. پس از صرف ناهار، رئیس قبیله رو به پسران كرد و گفت: «ای فرزندانم، میدانم كه شما با یكدیگر مشكلات عمیق فكری دارید، اما بدانید میتوان در عین اختلافات با یكدیگر دوست و برادر بود و اختلافات معرفتی را در امور مدیریتی دخالت نداد.» سپس افزود: «ای فرزندانم، به مادرتان نگویید، اما مرگ من نزدیك است. من میخواهم به شما راهكاری بیاموزم كه طی آن هرگاه پس از من اختلافاتتان بالا گرفت، با به كار بستن آن از ایجاد دعوا ممانعت به عمل بیاورید.»
پسر بزرگتر گفت: «آن راهكار چیست؟»
رئیس قبیله گفت: «این است: هرگاه با برادرت اختلاف شدید پیدا كردی و احساس كردی دوست داری او را بكشی، پیش از هركار بنشین و یك چپق چاق كن. وقتی چپق را میكشی به این فكر میكنی كه هیچ چیزی ارزش خون و خونریزی ندارد.
در این لحظه دوست داری صرفا بروی و با او دعوای لفظی كنی. آنگاه چپق دوم را چاق كن. وقتی چپق دوم را میكشی به این فكر میكنی كه اصلا بفرستی برادرت هم بیاید با هم چپق بكشید، چون تنهایی حال نمیدهد. به این ترتیب دعوا به رفاقت تبدیل میشود.» سپس دستور داد سه چپق بیاورند تا با هم بكشند.
چندی بعد رئیس قبیله پیش از آنكه به پسرانش یادآوری كند دخانیات عامل اصلی سرطان و برای سلامت زیانآور است، لااقل كم مصرف كنید، درگذشت و پسران او نیز كه بر اثر شدت اختلافات فكری در مصرف دخانیات زیادهروی كردند (پنجبار در روز)، اندكی بعد به سرطان ریه مبتلا شدند و دارفانی را وداع گفتند و قبیله سو بهكلی از بنیاد متلاشی شد.