رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
دوربین اتفاقی خیلی جای خوبی قرار گرفته. از دور میآیند، بسان سردارانی فاتح با شمشیرهایی رقصان، عباراتی به عربی میخوانند كه كم از رجزهایی كه در تاریخ شنیدهایم، ندارد. رجز میخوانند تا محو شود و نفهمیم خستهاند و غبار گرفته با ریشهای چندروزه و نتراشیده و زبر و چهرههایی از آفتابسوخته...
من اگر روزی بخواهم فیلمی راجع به سیل خوزستان بسازم حتما این صحنه را در یك پلان شاهكار خواهم گنجاند و یك صدای كل كشیدن زنهای عشیره و یك صدای نیانبون و دمام هم بگذارم و به خورد مخاطب بدهم، مطمئنم خواهد تركاند. سرداران فاتح از جنگ با اژدهای هزار سر برمیگردند؛ اژدهایی كه خیس است و كثیف و بدبو و خانمانبرانداز. اما شكستش دادهاند، به بندش كشیدهاند، مهارش كردهاند و حالا حق دارند دورش برقصند و جشن فتح برگزار كنند. حالا 24 ساعت از پخش این ویدئوی غرورآفرین در فضای مجازی میگذرد. دلم ضعف میرود برای ذوق دختران جنوبی وقتی با شرمی شرقی ویدئو را برای دوستانشان در دورهمیهای زنانه بعدها، سالها بعد، پلی میكنند و ناخن حنا بستهاش را روی چهرهای مات و آفتابسوخته میگذارند و میگویند: ای جاسم مویه ... این عبدالقاهر مویه و خون توی شقیقههایشان بدود و كیف كنند.
اصلا به این كار ندارم كه این كارشان جلوی سیل را صددرصد گرفته یا نه، اصلا نمیدانم این كارشان اصولی بوده یا نه و حتی نمیدانم الان در چه وضعیتی هستند، مهم این است كه دلشان یكی شده. مهم این است كه یك نفر شدهاند. ما خیلی نسل خوشبختی هستیم كه این همدلی با شور و هیجان و بغضآفرین را دیدیم. خدایا این شادیهای حال خوب كن را در سرزمین ما بیشتر كن... .