به بهانه سالمرگ حسین منزوی سراغ تنها كتابی رفتیم كه دربردارنده بخش مهمی از خاطرات این غزلسرای معاصر است
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟!
«ببندید این را یك لحظه عزیزم...» و بعد از این چند نقطه دیگر هیچ چیز نوشته نشده است. وقتی ابراهیم اسماعیلی اراضی ضبط را خاموش كرده و ادامه گفتوگویش با زندهیاد منزوی به زمانی دیگر موكول شده است، فكرش را هم نمیكرد ادامهای در كار نباشد و همین چند نقطه بشود سطر پایانی گفتوگویی كه حالا در كتاب «از عشق تا عشق» منتشر شده و همین چند نقطه پایانی هم بهتر از هر چیزی نشان میدهد كه اجل منزوی را مهلت نداده و .... عنوان گفتوگوی ناتمام را روی جلد كتاب افزوده است. در سالروز درگذشت حسین منزوی، غزلسرایی كه جامعه هنوز برای فهم بهتر و رفاقت بیشتر با او و زلال شعرهایش به زمان نیاز دارد، رفتیم سراغ «از عشق تا عشق» تا بخشهایی از خاطرات جذاب و خواندنی منزوی را با هم مرور كنیم.
گفتوگوی بلند ناتمام كتاب «از عشق تا عشق» شامل فصلهای به نگارش درآمده درخصوص دوران مختلف زندگی «منزوی» همچون كودكی، نوجوانی و دوران تحصیل این شخصیت شناختهشده كشور است. نام برخی از اساتید دانشگاه تهران و دانشكده هنر در این كتاب آمده و در این میان نام شعرا و ادیبانی چون خانلری، سیمین دانشور، جلال آلاحمد و رضا فراهانی بهوضوح دیده میشود.
دری كه نباید گشود
آغاز كتاب با خاطرات كودكی و نوجوانی منزوی پیش میرود و كمكم میرسد به اینكه شعر چگونه او را مبتلا كرده است. او بارها درباره شاعری پدرش هم حرف میزند، منزوی دفتر شعر پدرش را پیدا كرده و میخواند و این اقدام خود را اینطور توصیف میكند: وقتی این دفتر را كشف كردم انگار یكی از آن درهای عجیب و افسانهای باز شد. همان درهایی كه معمولا توی قصهها به قهرمان داستان سفارش میكنند «از بین هزار در، این 999 تا برای تو هستند... ولی به این یك در دست نزنیها!» و خب قهرمان داستان هم چون آدمیزاد است و سرشت انسانی دارد، طبیعتا اولین دری كه باز میكند همان در است. این هم یكی از درهایی بود كه صدایی كه نمیدانستم منشا آن كجاست، به من میگفت بازش نكن. برای اینكه باز كردن این در مساوی خواهد بود با سرگردانی ابدی تو در زندگیات. برابر خواهد بود با مصائب بسیار. اما صدای دیگری بود كه میگفت بازش كن. ارزش انسان بودن به این است كه چنین درهایی را باز كند. بدون این عصیان و سركشیها اصلا انسان نیست. گوسفند است. نمیخواستم گوسفند باشم...... پشیمان نیستم از این همه مصیبتی كه تحمل كردهام. باورم این است كه یك معادله مستقیم هست تلخی و شیرینیها، بدی و خوبیها.... اگر كسی اندوهش بزرگ باشد، حتما شادیاش هم بزرگ خواهد بود.
پشت صندلیهای دانشگاه
منزوی زنجانی در دانشكده ادبیات دانشگاه تهران قبول میشود. میآید تا درس بخواند، اما آنطور كه مفصل در كتاب میگوید، دانشگاه ذوقش را كور میكند. او در این باره میگوید: وقتی آمدم و پشت صندلیهای دانشكده ادبیات نشستم، كمجاذبه بودن آن را حس كردم. وقتی از سیستم مسلط بر دانشگاهها صحبت میكنم میگویم دانشگاههای ما مثل موجودی بودند و یا هستند كه انگار سزارین شده باشند، یا سقط شده باشند. متوجه هستید؛ یعنی میشود گفت پیش از وقت بهوجود آمده اند انگار. به همین دلیل سیستم حاكم بر آنها ناقص است. سیستم كمال نیافتهای است و طبیعتا این اثر میگذارد روی رفتار اساتیدش، رفتار معلم و دانشجو، رابطه دانشجو و كلاس...
میرسیم به خانم دانشور
منزوی در دانشگاه دو درس اختیاری زیباییشناسی هنر و تاریخ هنر هند را با سیمین دانشور میگذراند. او دانشور را استادی میداند كه حرفهای بسیار تندی مطرح میكرده است، مثلا در زمان حكومت پهلوی بیپروا در كلاس از نفت و بلایای آن برای ایران و برخوردهای چندگانه حكومت وقت با هنرمندان و روشنفكران حرف میزده است. تنها كسی كه موفق میشود در درس زیباییشناسی هنر از دانشور نمره 20 بگیرد، منزوی است. منزوی بعدها از این موضوع در شوخیهای دوستانهشان بسیار استفاده كرده است. خودش ماجرا را اینطور روایت میكند: این دیگر برای ما دستمایه شد بین بچهها. دیگر هر وقت صحبت زیبایی به میان میآمد، مثلا قرار میشد به زیبایی یك خانمی نمره بدهیم، تا میآمدند حرف بزنند به شوخی میگفتم خفه! اول من نمره میدهم، تنها كسی كه در درس زیباییشناسی 20 گرفته منم. ... تا مدت مدیدی بین خودمان سر این قضیه شوخیهای بامزهای پیش میآمد.
مگر تو نامزدش بودی؟
صفحات پایانی كتاب یك ماجرای عاشقانه را در خود دارد. ماجرایی كه از آن چیزی نمینویسیم و طعم گس آن را میگذاریم برای اینكه خودتان بخوانید و مزه مزهاش كنید. اما این را خودتان میدانید كه صفحات پایانی كتاب چه ماجرایی دارد و با چه سطری تمام میشود، با همان سطری كه در ابتدای مطلب خواندیم و خبر از ناتمام ماندن این روایت عاشقانه میدهد. شاعر كه فقط شنیدنی نیست، خواندنی هم هست، هم شعرهایش و هم روایتهای سخت و آسانش از لحظات زندگی. میشود این عاشقانه نیمهكاره مانده را خواند و بقیهاش را با خواندن غزلهای منزوی در ذهن كامل كرد. به تجربهاش میارزد، عجیب و شیرین است...