حكایت مرد خداناباور و زن‌خداباور

حكایت مرد خداناباور و زن‌خداباور

  زن فقیری كه شوهر علیلی داشت، پس از تحمل چند ماه فقر و نداری و ناتوانی از تهیه مایحتاج روزانه زندگی خود و خانواده‌اش و عقب‌افتادن اجاره ‌خانه، از آنجا كه هیچ راه دیگری نداشت، با زحمت بسیار با یكی از اینفلوئنسرهای شبكه اجتماعی اینستاگرام تماس گرفت و از او خواست تا بدون آن‌كه مشخصات وی را اعلام كند، پیامی از طرف او در صفحه‌اش درج كند و در آن پیام از خداوند خواست تا به او و خانواده‌اش كمك كند. اینفلوئنسر قبول كرد و پیام او را در قالب پستی در صفحه‌اش منتشر كرد.
شخص خداناباوری كه صفحه آن اینفلوئنسر را دنبال می‌كرد، با دیدن آن پست فكری شیطانی به ذهنش خطور كرد كه با آن ایمان آن زن را به خدا متزلزل كند. پس تصمیم گرفت به زن كمك كند و به او بگوید این كمك‌ها از طرف شیطان است و در حالی‌كه تو از خدا كمك خواسته بودی، خدا به تو كمكی نكرد و شیطان این كار را كرد. سپس در دایركت نشانی زن را از اینفلوئنسر گرفت و به یك فروشگاه زنجیره‌ای رفت و مقدار زیادی برنج و روغن و ماكارونی و گوشت تازه گوسفندی و گوشت چرخ‌كرده و مرغ و ماهی و رب گوجه‌فرنگی و حبوبات شامل عدس، نخود و لوبیا و میوه و سبزی و صابون و شامپو و دستمال كاغذی و مایع ظرفشویی خرید و بار ماشین شاسی‌بلند خود كرد و به سمت خانه زن به راه افتاد. وقتی به خانه زن در پایین‌شهر رسید و در زد و زن در را باز كرد، گفت: خانم، با كمال احترام و ادب و تواضع، این اجناس به همراه مقدار زیادی پول نقد برای پرداخت اجاره خانه و گذران زندگی برای چند ماه، هدیه‌ای ناقابل است متعلق به شما.
 زن گفت: خدا را شكر، خدا را شكر. و در خانه را باز كرد تا اجناس را به داخل خانه ببرند. وقتی اجناس را به داخل خانه بردند، مرد خداناباور از زن پرسید: خانم، بسیار ناقابل بود، اما آیا نمی‌خواهی بدانی این اجناس از طرف چه كسی فرستاده شده است؟ زن گفت: چه فرقی می‌كند؟ مرد گفت: عه. خیلی فرق می‌كند. زن گفت: ببین برادر من، اگر خدا اراده كند، حتی شیطان هم فرمان می‌برد، چه برسد به هركس دیگر. و پس از اظهار تشكر فراوان از مرد، در را بست.
مرد خداناباور كه توقع چنین پاسخی را نداشت، پس از آن‌كه چند دقیقه به در بسته خانه زن نگاه كرد، در سكوت سوار ماشینش شد و به بالای شهر بازگشت و آی‌دی اینستاگرامش را غیرفعال كرد و به روح پدر استیون هاوكینگ و دكتر هلاكویی ناسزا گفت و قرص ضدافسردگی‌اش را خورد و خوابید.