عاشقانه‌ای در حاشیه  شکار پهپاد

عاشقانه‌ای در حاشیه شکار پهپاد

مرد نوشت: خب دیگه من میرم، زن نوشت: برای تولد ادوارد كه میایی؟ مرد نوشت: اینجا آخر جهانه هیچی معلوم نیست ...دوست داشت دوتا استیكر گل بفرستد دوتا بوس در اتاق را زدند، فقط استیكر گل فرستاد، مرد گفت بله، سرجوخه گفت ده دقیقه دیگه روی باند باشین. مرد گفت چشم، بالاپوش نظامی اش را پوشید. نگاهی به پاكت سیگارش كرد، نصفه نیمه بود دو پاكت زاپاس برداشت توی جیب شلوار نظامی اش گذاشت از پاكت نصفه یك نخ روشن كرد و تند تند كام گرفت، ساعت جی ژاكش را نگاه كرد . پنج دقیقه وقت مانده بود . تا باند سه دقیقه راه بود.دو دقیقه را سیگار كشید و كام حبس رفت . یكی دوكام ته دیگی‌اش را انداخت توی آبجوی
نیم خورده از دیشب مانده، چراغ اتاق را خاموش كرد و راهروی منتهی به باند را گز كرد.
فضای كافه رو باز بود. اما بوی تند قهوه عربی و ممزوج شده به تنباكوهای تند دوسیب و پرتقال و نعنا و عطرهای تند مشتری‌های كافه مشام را پریشان كرد. مرد شكم گنده‌ای كه رگ‌های شقیقه هایش از اثر الكل بیرون زده با دشداشه‌ای بلند و عگال تصنیفی عربی و قدیمی می‌خواند . نوازنده‌ای پیر، یك عود كهنه عربی دستش گرفته و بی حوصله جواب آواز می‌دهد . چند دختر هندی و بنگلادشی و اوكراینی با لباس‌هایی براق و پولك دوزی شده وسط كافه می‌رقصند . مشتری‌ها بیشتر حواسشان به دخترك اوكراینی است . گونی گونی زغال است كه روی سر قلیان‌ها می‌سوزد . مشتری‌ها وای فای پرسرعت كافه را به رقص دخترها ترجیح می‌دهند . هیچ كس حواسش نیست یك شاهین چل متری و چهادره تنی آرام مثل رقص دختر اوكراینی مانند خیال از بالای سرشان در حال عبور است و بنا دارد مهم ترین ماموریت جهان را با خفن ترین پرنده گمنام جهان انجام بدهند .
نیم ساعت به اذان صبح است. مرد وضو گرفته، نشسته دارد پیامك بازی می‌كند، حق ندارد گوشی دوربین دار و هوشمند برد. مرد می‌نویسد: بیداری؟ زن می‌نویسد: به به پسر پیغمبر ما چطوره؟ همه بی معرفتا آقا سید؟ مرد می‌نویسد: دورت بگردم تیكه ننداز گفتم كه تو ماموریتم ! زن می‌نویسد: هفت ساله سایه ات رو سرمه نمی‌دونم شغلت چیه؟ باحال نیست ؟ مرد می‌نویسد: عمرم رو عمرت من كه گفتم راننده ام، یه راننده ساده، باس برم این ور و اون ور ! حالا به دل نگیر فردا شیفتم تمومه ! یه روسری خوشگلم خریدم بیارم سرت كنی ماه تر شی! زن می‌نویسد اون كجاست كه راننده هاش ارشد هوافضا دارن؟ مرد می‌گوید: بگذر. دورت بگردم می‌دونی كه ... زن دو نقطه پرانتز می‌فرستد . بیسیم خش خش می‌كند . مرد براق می‌شود . هول هول دو تا قلب قرمز ارسال می‌كند ...
 زبونمو افعی بزنه آقا اگه دروغ بگم، داغ ابوالقاسمم ‌رو ببینم اگه واوی دروغ باشه . ترسالی بود گفتم برم توی یال مبارك كوه و دامنه هاش تازه تره گفتم شب رو به كوه سر می‌كنم،صبا برمی گردم، روحم خبر نداشت عروسی جن هاست به كوه ... دم اذون بود رمه رو زده بودم پایین تپه كه پرت و پلا نشه، تو چاك دره نمازمو به كمرم بزنم، یهو آسمون سرخ شد، انگار تو تنور تازه گر گرفته یه تغار بنزین بریزی، به سیدعباس قسم دروغ نمی‌گم، بیابونی مردم نون مفت نخورده كه حرف مفت بزنه، اژدها بود آقا اژدها . اندازه كرت علفی سیدیعقوب قواره داشت . بال داشت سه تای خیمه تعزیه سیداسحاق، یهو گلوله آتش شد. چرخید چرخید عین دوك نخریسی سكینه زنم، بعد یهو چغل شد تو دریا و فسسسس خاموش شد، خدا میدونه دریا به جوش اومد.دریا بخار می‌كرد این اژدها آقا ... غروب آفتاب رو نبینم اگه دروغ بگم، اصن من دروغگو، خودت بیا میش هاموببین، سه تاشون از شیر افتادن. پستوناشون شده ترك ترك، دوتاشون به ریق افتادن، هول كردن آقا، زبون بسته‌ها ...
فضای داخل هواپیما ساكت است. یك هووومی دارد مثل داخل رحم مادر، دنیا اسلوموشن است، دلش سیگار می‌خواهد...یك نخ در می‌آورد، فندك لج می‌كند، روشن نمی‌شود، . بی خیال می‌شود . سیگار را تف می‌كند . جان یك بطری كوكا می‌دهد دستش، یك نفس سر می‌كشد، گازش می‌پیچد توی مغزش می‌سوزد. درد محوی توی مثانه اش می‌پیچد . هیچكس حرف نمی‌زند . هر از گاهی صدای رادار و بیسیمی سكوت هواپیما را نخ كش می‌كند . گوشی‌اش را درآورده دارد به عكس ادوارد پسر پنج ساله اش نگاه می‌كند. باز هم تیرشان به سنگ خورده . جلوی چشم خودشان دویست و بیست میلیون دلار در كثری از ثانیه پودر شد رفت و تمام ... یاد فیلم نجات سرباز رایان می‌افتد لحظه اولی كه دنیا اسلوموشن بود و هیچ چیز نمی‌شنید.
خیلی سخت است . این‌كه یك كاری بكنی و نتوانی بگویی آن كار را من كرده ام، آن‌هم در دوره‌ای كه خیلی‌ها یاد گرفته‌اند كارهای نكرده را هم برای خودشان فاكتور كنند و از نمدش كلاهی بدوزند . نشسته است توی خانه بالا پوش نظامی‌اش را در آورده زن با یك دامن گل گلی دارد چایی می‌ریزد . روسری كه آورده را هنوز نپوشیده . انداخته روی شانه هایش، مرد قد و بالایش را می‌بیند ضعف می‌كند . زن همین‌طور كه با دقت دارد كف سینی چای را كه لك افتاده با دستمال متقال پاك می‌كند، می‌گوید: آره سید مصطفی جونم . دیشب كه باهات حرف زدم بعدش سپاه یك كاری كرده تركونده، مرد نخودی می‌خندد: خب چیكارا كردن ؟ زن مو پشت گوش می‌اندازد: آره بابا یه دونه بهباده پهباده چیه؟ همین هواپیماها كه خیلی خفنن و كلی پولشونه اومده نزدیك مرزای ما شده، پدافند هوایی با موشك سوم خرداد زدن نابودش كردن، دنیا كپ كرده، زن چایی را سمت
مرد هل می‌دهد به چهره زن می‌دهد خیره می‌شود به چهره مرد: الهی بمیرم چقد سوختی ! مرد می‌گوید خدا نكنه . زن شاداب می‌گوید . لباستو بده بشورم ماشین روشن كردم . مرد می‌گوید روی مبل است . زن توی خم آشپزخانه چشم‌هایش را می‌بندد، یقه لباس را می‌چسباند به پره‌های بینی اش با تمام وجود بو می‌كشد . بوی عرق مردش است و بویی شبیه بوی باروت، دلش ضعف می‌رود . مرد قند توی دهانش می‌اندازد قند را می‌مكد . نعلبكی اول را هورت می‌كشد و بغض می‌كند: خیلی دلش می‌خواهد بگوید: مریم جانم من بودم كه شاسی كنترل را زدم و پهپاد ساقط شد! مردت شكارچی پهپاد است، زن پودر ریخته توی ماشین، تا ماشین آب شود، گوشی اش را چك می‌كند، پیامك نخوانده مردش را می‌بیند: دو تا قلب قرمز!