امام رضا(ع) ضامنم شد

پسر دانش‌آموز 9 سال بعد از قتل دوستش از قصاص رهایی یافت

امام رضا(ع) ضامنم شد

پسر 26 ساله كه دردعوا با همكلاسی‌اش در مدرسه‌شان در شهر یاسوج او را به قتل رسانده بود 9 سال بعد از این قتل، از سوی والدین مقتول بخشیده شد. در «پشت صحنه یك جنایت» این هفته سراغ قاتل بخشیده شده و خانواده مقتول رفتیم و آنها از 9 سال پر از بیم و امید گفتند كه در ادامه می‌خوانید. به گزارش خبرنگار جام‌جم، ایرج بعداز ظهر بیست و نهم فروردین 89، زمانی كه 17 ساله بود ناخواسته و در جریان شوخی با دوست و همكلاسی‌اش مجید با ضربه چاقو وی را در حیاط دبیرستانی در شهر یاسوج به قتل رساند و به زندان افتاد. او در دادگاه محاكمه و به قصاص محكوم شد. سرانجام با تلاش خانواده، اقوام و نیكوكاران و مسؤولان شهرشان توانست رضایت خانواده مقتول را جلب كند و بخشیده شود.

3 سال به ملاقاتش نرفتم
جهانبخش، دایی ایرج به جام‌جم گفت: سرانجام تلاش‌های چند ساله‌مان نتیجه داد و او آزاد شد. سه سال بابت كاری كه خواهرزاده‌ام كرده بود به ملاقاتش نرفتم اما بعد از آن‌كه او را ملاقات كردم، تصمیم گرفتم برای نجاتش تلاش كنم. هر فردی، مسؤولی و امام جمعه شهرمان را برای میانجیگری فرستادیم، حتی خادمان امام رضا(ع) را هم فرستادیم.  سرانجام بعد از 9 سال تلاش‌ها به ثمر نشست و برای ایرج رضایت گرفتیم و از خانواده مقتول بابت این بخشش سپاسگزاریم. ایرج با من تلفنی زیاد حرف می‌زد و نگران بود اما وقتی گفتم رضایت دادند خیلی خوشحال شد كه كابوس قصاص بعد از 9 سال پایان یافته است.
برای رضای خدا بخشیدیم
مادر مقتول نیز بعد از این بخشش گفت: به احترام سادات امامزاده فرج‌ا... (ع) یاسوج قاتل را بخشیدم. اگر فعالیت سادات جلیل‌القدر این امامزاده نبود این بخشش انجام نمی‌شد، چون وظیفه اسلامی و سیدی خود را به‌جا آوردند. برای رضای خدا بخشیدیم. سید علیرضا سادات‌فرجی، پدر مقتول هم بعد از بخشش قاتل فرزندش سخنان خود را با تلاوت سوره مباركه كوثر آغاز كرد و گفت: برای رضای خدا و جد بزرگوارم و همه فامیل و برادرانم، روحانیون و ریش‌سفیدان و بزرگان ایل بویراحمد او را بخشیدم. وظیفه دارم از آیت‌ا... سید شرف‌الدین ملك‌حسینی كه نماینده ولی فقیه در شهرمان هستند و زحمت كشیدند، تشكر كنم. ما هم برای رضای خدا بخشیدیم.
فرآیند جلب رضایت
مذكور سادات فرجی، پسردایی پدر مقتول كه معلم بازنشسته است به جام‌جم گفت: خانواده مجید در این سال‌ها داغ از دست دادن پسر 17ساله‌شان را داشتند و شرایط سختی را بابت دوری او تحمل كردند. اوایل تصمیم به قصاص داشتند. حتی چند سال پیش هم خانواده ایرج نزد مرحوم آیت‌ا... سید كرامت‌ا... ملك حسینی - كه نماینده ولی فقیه در شهرمان بود - رفته بودند.  ایشان گفته بودند خداوند بخشش‌كنندگان را دوست دارد و خواستند كه خانواده بخشش را پیش بگیرند. بعد از فوت ایشان پسرشان هم چنین گفته‌هایی را به خانواده مقتول گفتند. افراد زیادی را برای گفت‌وگو و جلب رضایت نزد خانواده مقتول فرستادند و بعد از چند سال این رضایت شكل گرفت .
​​​​​​​
تا یك قدمی مرگ رفتم
9 سال با كابوس چوبه دار زندگی كرد و تنها امیدش در زندگی بخشش اولیای دم بود. در زندان بین رهایی و قصاص در بیم و امید بود تا این‌كه توانست به این كابوس پایان دهد. ایرج در گفت‌وگو با جام‌جم به تشریح روز قتل و 9 سال زندان پرداخت.
با مقتول آشنا بودی؟
ما از دوستان صمیمی بودیم. پنج سال هم محلی و هم مدرسه‌ای بودیم. در رشته كامپیوتر در دبیرستان شهر یاسوج همكلاس بودیم.
پس چرا او را كشتی؟
ساعت 14 و 30 دقیقه 29فروردین 89 و زنگ تفریحمان بود. ما و چند نفر از همكلاسی‌ها كنار آبخوری بودیم. دوستانمان شوخی شوخی گل‌های باغچه را پرپر كرده و روی سر و گردنم ریخته و بعد آب رویم ریختند. حالم خوب نبود و از كارشان عصبی شدم. همین شوخی باعث دعوای من و مجید شد. عصبانی شدم، چاقویی در جیبم بود و یكدفعه پرت كردم كه به مجید خورد و زخمی و فوت شد. 
چرا چاقو حمل می‌كردی؟
دوستی داشتم كه با خودرویش برای تفریح می‌رفتیم. چاقو متعلق به او بود و همان روز به من داد تا برایش نگه دارم و عصر به وی تحویل بدهم.
 بعد از فرار كجا رفتی؟
سراغ همان دوستم رفتم و به او گفتم دعوا كرده و فردی را با چاقو زخمی كردم. همان موقع خانواده‌ام به من تلفن كردند و گفتند خانه خاله‌ام بروم. رفتم آنجا و متوجه مرگ دوستم شدم .بعدهم همراهشان رفتم و خودم را به پلیس تسلیم كردم. شش روز در بازداشتگاه بودم و بعد صحنه جنایت را در مدرسه بازسازی كرده و به زندان منتقل شدم.
از اولین شب كه به زندان منتقل شدی بگو.
17 ساله بودم و رفتن در فضای زندان برایم ترس آوربود. 70 زندانی با سن و سال‌های بالاتر از من بودند. 
كوچك‌ترین آنها من بودم. از همه می‌ترسیدم. موهایم را تراشیدندو بعداز چند روز از قرنطینه به بند زندان رفتم. در بندی كه رفتم همه قصاصی بودند. كمی كه به خودم آمدم به تلفن همراه مجید زنگ زدم كه جواب نداد. وحشت كرده و به سلول برگشتم و فقط گریه می‌كردم.
 با خانواده‌ات ملاقات داشتی؟
چند ماه اول خجالت می‌كشیدم با خانواده‌ام حرف بزنم. یك روز تماس گرفتم و حرف زدم و بعد از آن به ملاقاتم آمدند.  كارهای فرهنگی انجام می‌دادم و به دارالقرآن می‌رفتم. خانواده‌ام دلداری‌ام می‌دادند، اما كابوس زندان و قصاص با من بود. در این سال‌ها صد زندانی معتاد را ترك دادم.
در این مدت خواب مقتول را دیدی؟
یك بار خواب دیدم در میان افراد زیادی هستیم كه همه لباس سرمه‌ای به تن داشتند، دنبال مجید رفتم تا با او حرف بزنم كه مرا ببخشد، ولی از دستم فرار كرد. یكبار هم خواب دیدم او در یك تپه سرسبز و پر از گل و گیاه است كه مغازه‌های فروش طلا و نقره آنجا هستند، سیم‌خارداری میانمان بود. هرچه گفتم بگذار حرف بزنیم و بیایم آن طرف، می‌گفت همان‌جا بمان جای تو خوب است.
خانواده مقتول را دیدی؟
در جلسه دادگاه با پدر و مادر مجید رو به رو شدم، مادرش به من گفت چطور دلت آمد مجید را بكشی. خجالت كشیده و گریه كردم و حتی در زمان دفاع نتوانستم درست حرف بزنم.
 بعد چه شد؟
50 روز بعد از دادگاه مرا صدا زدندو به واحد مددكاری رفتم. برگه‌ای را دادند امضا کردم كه روی آن نوشته شده بود، ایرج محكوم به یك بار قصاص.
دستانم یخ كرده بود و فكر كردم تا چند روز دیگر قصاص می‌شوم. برگه حكم را گرفتم و به سلولم رفتم تا چند روز با كسی حرف نزدم. بعداز چند روز كه با خانواده‌ام تلفنی حرف زدم دلداری‌ام دادند و گفتند، خدا كمك می‌كند و صبور باشم. 
پای چوبه دار رفتی؟ 
قبل از محرم سال 1392 یك روز برای اجرای حكم مرا بردند. با هم‌سلولی‌ها خداحافظی كرده و حلالیت گرفتم و بعدازظهر هم خانواده و اقوام را برای آخرین بار دیدم. ساعت 18 مامور زندان آمد و گفت حكم اجرا نمی‌شود و خانواده مقتول 12 روز مهلت برای جلب رضایت دادند. از خوشحالی گریه كردم هم‌سلولی‌هایم باورشان نمی‌شد حكم متوقف شده است. آن روز تا یك قدمی مرگ رفتم و دوباره زنده به سلول بازگشتم.
شاهد اعدام هم‌سلولی‌هایت بودی؟
 در این 9 سال هر بار از بلندگو صدا می‌زدند یا شایع می‌شد حكم قصاص داریم همه می‌گفتیم نوبت‌مان است. 50 نفر از هم‌سلولی‌هایم در این سال‌ها قصاص شدند. هر بار می‌گفتم امروز نوبتم است.
 فكر می‌ كردی بخشیده شوی؟
نه، احساس می‌كردم قصاص می‌شوم. سال 95 گروهی از خادمان امام رضا (ع) از مشهد برای بازدید به زندان آمدند. روی دیوار كنار تختم نوشته بودم یا امام رضا (ع) تو كه ضامن آهو شدی ضامن من هم بشو و بارها جمله را تكرار می‌كردم. یك تسبیح از خادمان گرفتم و پرچم را بوسیدم و گریه كرده و خواستم ضامنم شود. بعد از چند روز خانواده‌ام تلفنی به من خبر دادند با خادمان حرف زدند و آنها برای ملاقات خانواده مقتول رفته‌اند. باورم نمی‌شد امام رضا (ع) صدای ناله‌هایم را شنیده است. آن موقع خانواده مقتول به خانواده‌ام گفتند ممكن است حكم قصاص را اجرا نكنند. سال بعد كه دوباره خادمان دیگری رفتند، اولیای دم همان حرف را تكرار كردند، امیدی به بخشش و زندگی در دلم جوانه زد .
 بعد از آزادی چه می‌كنی؟
 زمانی كه در زندان باز شد و بیرون آمدم اولین نفری كه دوست داشتم ببینم پدرم بود. 
خیلی پیر شده بود. بوسیدمش و اشك ریختم و بعد مادر و بقیه را دیدم. باورم نمی‌شد از قصاص رها شدم. 
دوست دارم كسب و كاری با روزی حلال راه بیندازم و درسم را بخوانم و در دانشگاه در رشته مدیریت ادامه تحصیل بدهم. می‌خواهم خانواده مقتول را از نزدیك ببینم و تشكر كنم. سر خاك دوستم مجید بروم و از او حلالیت بگیرم.