رابطه مادر و فرزندی
كامیار شاپور در اذهان عموم هویتی مجزا از فروغ فرخزاد ندارد، با این همه، هم درباره مادرش كمصحبت میكرد و هم هنگامی كه در مصاحبهها درباره او سؤال میشد، از پاسخ طفره میرفت. غوقاسیان درباره رابطه كامیار و مادرش به این موارد اشاره كرده است:
هیس! نامی از فروغ نبر
كامیار به خانه ما هم كه میآمد، اگر صحبتی از فروغ میشد، گوش نمیداد! همیشه میگفت: من از بچگی از مادرم دور بودم و پدرم هم خوشش نمیآمد درباره او حرف بزنم! چند بار كه من و مهرداد به خانه پرویزخان (پرویز شاپور همسر فروغ فرخزاد و پدر كامیار شاپور) رفتیم، پرویزخان هم اسمی از فروغ نمیآورد. یادم هست كه یك بار كه مهمان داشتند و خواستند من و مهرداد را معرفی كنند، نگفتند برادر زن من یا دایی كامیار، گفتند مهرداد، دیانا! من فكر میكنم یك دلیلش همین میتواند باشد.
پنهان از پدر
خود كامیار در مصاحبههایش هم دقیقا این را گفته كه در خانه ما، هیچ اسمی از فروغ نبود و زمانی كه از انگلیس برگشت و به خانه پدربزرگ و مادربزرگش، سرهنگ فرخزاد و خانم وزیریتبار رفت، موضوع را از پدرش پنهان كرده بود! میگفت: پدرم اگر میفهمید كه من با خانواده مادریام رفت و آمد دارم، ناراحت میشد!
آشنایی دیرهنگام با مادر
اوایل بیشتر تحتتأثیر خانواده پدر بود. چندوقت قبل با یكی از دوستان كه تور تهرانگردی دارد صحبت میكردم. ایشان در برخی از این تورها، بازدید از خانه پدری فروغ در كوچه خادمآزاد را هم در برنامه دارد. ایشان كتابهای فروغ را از خیابان انقلاب میخرید و میبرد میداد كامیار امضا كند و بعد به افراد میداد. این جمله كامیار خیلی جالب است كه پرسیده بود: «این زن چه داشته كه بعد از این همه سال، هنوز همه دنبالش هستند؟» من فكر میكنم كامیار در سالهای اخیر مادرش را پیدا و كشف كرد، چون قبل از آن در محیطی بزرگ شده بود كه به قول خودش، حتی چهره مادرش را هم درست ندیده بود.
واژه مامان به جای فروغ
تصویر فروغ در ذهن كامیار به قدری محو بوده كه به قول خودش وقتی فروغ را دیده بود، میخواست فرار كند! موقعی كه فروغ به او میگوید: برویم كافه نادری و با هم یك چای یا قهوه بخوریم، كامیار به او میگوید نه... و سریع به خانهشان میرود. به همین دلیل فكر میكنم گریزان بودن اولیه كامیار از خانه مادر و نزدیكان او تبعات فضای خانه پدری است، والا این اواخر خیلی راحت درباره فروغ صحبت میكرد. حتی چند بار شنیدم كه دیگر نمیگفت: فروغ و میگفت: مامانم كه برای همه خیلی جالب بود، چون همیشه میگفت فروغ.
مادر ناشناخته
كامیار یك بار داشت در كتابخانه كتابهای مرا زیر و رو میكرد كه از او پرسیدم: «فلان مجموعه شعر فروغ را خواندهای؟» میخواستم به نوعی از زیر زبانش بكشم كه تو اصلا كتابهای مادرت را میخوانی؟ گفت: نه! در حالی كه مثلا وقتی با مهرداد درباره موسیقی حرف میزد، اطلاعات بسیار وسیعی در این زمینه داشت. در مورد گیتار، خوانندهها، فوتبال، ولی در مورد كتابهای مادرش حرفی نمیزد و اگر هم از او سؤال میكردی، سریع طفره میرفت! اهل دروغ نبود. اگر این مجموعهها را میخواند، خیلی صریح میگفت: «آره! گاهی یواشكی میخوانم»، ولی من فكر نمیكنم كه میخواند. وقتی اشتباه میكرد و آن را به او میگفتید، خیلی راحت میگفت: قبول دارم، اینجا اشتباه كردم! به همین دلیل هم من خیلی دوستش داشتم. خیلی صادق بود.
تصویر مبهم مادر
اشاره كردم كه شاید اوایل دلخور بود، ولی بعدا متوجه شده بود كه دارد اشتباه میكند. از انگلیس كه برگشت، رفت و آمد با خانواده مادریاش را شروع كرد و متوجه شد تصویری را كه خانواده پدری از مادرش برای او ساختهاند، چندان درست نبوده. از مادرش عصبانی یا دلخور نبود، ولی او را نمیشناخت. در تمام مصاحبههایش هم گفته كه تصویر درستی از مادرم ندارم! نقاشیهایی هم كه از مادرش كشیده، از روی عكسهایی است كه از مادرش دیده. چندان هم شبیه نیست.