داستان عاشقانه شهرام و ساناز
در روزگاران قدیم، پسر جوانی بهنام شهرام دلباخته دختر جوانی بهنام ساناز شد. دلباختگی شهرام به ساناز به حدی رسید كه از حد گذشت و اطرافیان به او لقب مجنون دادند و شهرامدیوونه صدایش كردند. شهرام هرروز به سر كوچهای كه ساناز و خانوادهاش آنجا زندگی میكردند میرفت و خودش را به زمین میانداخت و روی خاك غلت میزد و پس از غلت زدنهای فراوان به بیابانهای خارج از شهر میرفت و در آنجا آههای سوزناك میكشید. روزی ساناز كه از حالات شهرام متاثر شده بود، با اطلاع خانوادهها به شهرام پیغام داد كه اگر قصد دیدار او را دارد، شبهنگام به رستوران سنتی آشپزباشی واقع در منطقه ییلاقی شمال شهر برود و منتظر او باشد تا به دیدارش برود. شهرام كه بهخاطر این پیغام سر از پا نمیشناخت از هنگام غروب آفتاب به رستوران سنتی یادشده رفت و در آنجا به انتظار نشست.
ساعتی نگذشت كه خستگی ناشی از غلت زدنهای بسیار بر او غلبه كرد و به خوابی عمیق فرو رفت. در این هنگام ساناز وارد رستوران شد و شهرام را در حالیكه خوابیده بود مشاهده كرد. مدتی آنجا ماند شاید شهرام از خواب بیدار شود، اما وقتی دید خوابش سنگین است و حالا حالاها بیدار نخواهد شد، چند عدد گردو در جیب او گذاشت و محل را ترك كرد. فردا صبح شهرام از خواب برخاست و گردوها را مشاهده كرد و فهمید ساناز شب گذشته آنجا بوده است. بسیار اندوهگین شد و از روی زمین مقداری خاك حسرت جمع كرد و بر سرش ریخت. در این هنگام صاحب رستوران نزد شهرام آمد و گفت: ای شهرام، به این بیندیش كه معشوق نخواست تو را از خواب بیدار كند و گردو در جیبت گذاشت كه وقتی از خواب بیدار شدی بخوری تا ضعف نكنی و این نشان میدهد او نیز تو را دوست دارد. شهرام گریست و گفت: هیچ هم اینطور نیست. او گردو در جیب من گذاشت تا بهطور غیرمستقیم به من بگوید تو لیاقت عشق و عاشقی را نداری و بهتر است بروی گردوبازیات را بكنی.
نظر شما چیست؟ معنی گردو گذاشتن ساناز در جیب شهرام چیست؟ آیا ساناز هم به شهرام علاقه دارد؟ آیا آنها عاقبت با یكدیگر ازدواج خواهند كرد و پس از دریافت وام ازدواج و تهیه مسكن استیجاری زیر یك سقف خواهند رفت؟
پاسخ صحیح را به بعضی روزنامهها پیامك كنید و بدون قرعهكشی برنده جایزه یك دستگاه خودروی سواری میانقیمت شوید!
ساعتی نگذشت كه خستگی ناشی از غلت زدنهای بسیار بر او غلبه كرد و به خوابی عمیق فرو رفت. در این هنگام ساناز وارد رستوران شد و شهرام را در حالیكه خوابیده بود مشاهده كرد. مدتی آنجا ماند شاید شهرام از خواب بیدار شود، اما وقتی دید خوابش سنگین است و حالا حالاها بیدار نخواهد شد، چند عدد گردو در جیب او گذاشت و محل را ترك كرد. فردا صبح شهرام از خواب برخاست و گردوها را مشاهده كرد و فهمید ساناز شب گذشته آنجا بوده است. بسیار اندوهگین شد و از روی زمین مقداری خاك حسرت جمع كرد و بر سرش ریخت. در این هنگام صاحب رستوران نزد شهرام آمد و گفت: ای شهرام، به این بیندیش كه معشوق نخواست تو را از خواب بیدار كند و گردو در جیبت گذاشت كه وقتی از خواب بیدار شدی بخوری تا ضعف نكنی و این نشان میدهد او نیز تو را دوست دارد. شهرام گریست و گفت: هیچ هم اینطور نیست. او گردو در جیب من گذاشت تا بهطور غیرمستقیم به من بگوید تو لیاقت عشق و عاشقی را نداری و بهتر است بروی گردوبازیات را بكنی.
نظر شما چیست؟ معنی گردو گذاشتن ساناز در جیب شهرام چیست؟ آیا ساناز هم به شهرام علاقه دارد؟ آیا آنها عاقبت با یكدیگر ازدواج خواهند كرد و پس از دریافت وام ازدواج و تهیه مسكن استیجاری زیر یك سقف خواهند رفت؟
پاسخ صحیح را به بعضی روزنامهها پیامك كنید و بدون قرعهكشی برنده جایزه یك دستگاه خودروی سواری میانقیمت شوید!