حكایت 2 برادر  و غربال و پنبه و آب و آتش

حكایت 2 برادر و غربال و پنبه و آب و آتش

 حكیمی كه دو پسر داشت، شبی در ناحیه قلب خود دچار درد شد و پیش از آن‌كه مریدان وی را به بیمارستان برسانند جان خود را به جان‌آفرین تسلیم كرد. پسران حكیم پس از آن‌كه او را كفن و دفن كردند و مراسم ختم و هفتم و چهلم را برگزار كردند و در بزرگداشت‌های نهادها و ارگان‌های مختلف نیز شركت كردند، از یكدیگر جدا شدند و هریك به راه خود رفتند و سبك زندگی خود را دنبال كردند. پسر اول به دنیا پشت پا زد و ارثیه خود را به فقرا بخشید و به غاری در خارج از شهر رفت و در آنجا به عزلت و عبادت مشغول شد. پسر دوم نیز با استفاده از ارثیه خود یك مغازه دودهنه طلافروشی در بازار خرید و به فروش طلا و جواهرات و سكه مشغول شد. یك‌سال بعد جمعی از حكمای شهرهای مختلف كه برای پاسداشت مقام علمی حكیم درگذشته به شهر می‌رفتند در راه از مقابل غار پسر حكیم عبور كردند. پسر حكیم وقتی دانست كاروان حكما به شهر می‌روند، برای آن‌كه حال برادر دوم را بگیرد و برتری عزلت و عبادت را بر زندگی عادی ثابت كند، یك غربال برداشت و داخل آن آب كرد و به دست یكی از كاروانیان داد تا به برادرش برساند. كاروانیان به شهر رسیدند و به مزار حكیم درگذشته رسیدند و به پاسداشت مقام علمی او پرداختند و به نزد برادر دوم رفتند و غربال آب را به او دادند. برادر دوم غربال را گرفت و به دیوار آویخت. سپس برای آن‌كه برتری زندگی عادی به‌صورت درست و انسانی و با توجه را بر عزلت و عبادت بی‌فایده ثابت كند، مقداری پنبه برداشت و در وسط آن یك تكه آتش گذاشت و به دست یكی از كاروانیان داد تا به برادرش برساند.  كاروانیان وقتی به نزدیك غار رسیدند پنبه حاوی آتش را به برادر اول دادند. برادر اول چون چنین دید از كرده خود پشیمان شد و برخاست و به نزد برادر دوم رفت و گفت: ای برادر دوم، من به خود و خلوت‌گزینی خود غره شده بودم. اما تو با كرامت خود غرور مرا شكستی. بده دستت را ببوسم. برادر دوم دستش را به برادر اول داد و برادر اول دست او را بوسید. برادر اول سپس افزود: مقداری سرمایه به من می‌دهی كه من هم چون تو در بطن و متن زندگی به توجه و عبادت و معنویت بپردازم؟ برادر دوم گفت: خیر. وی افزود: آن‌موقع كه اموال به جامانده از پدرمان را بذل و بخشش می‌كردی باید به برتری فلان بر فلان فكر می‌كردی. به این ‌ترتیب برادر دوم چیزی به برادر اول نداد و برادر اول به‌ناچار خاموش شد و غربال خود را برداشت و به كنج عزلت خود بازگشت.