شبی كه سردار، عماد و سید در تیررس اسرائیل بودند

شبی كه سردار، عماد و سید در تیررس اسرائیل بودند


یك شب كه در اتاق عملیات بودیم و تقریبا همه مسؤولان اداره جنگ در آن اتاق عملیات حضور داشتند، حدود ساعت 11 شب، بعد از این‌كه ساختمان‌های اطراف‌مان را زدند و منهدم كردند، احساس كردم كه یك خطر جدی نسبت به سید وجود دارد و تصمیم گرفتم سید را جابه‌جا كنیم. من و عماد با هم مشورت كردیم، سید به‌سختی می‌پذیرفت كه از اتاق عملیات خارج شود. خارج شدن او هم این‌گونه نبود كه از ضاحیه خارج شود بلكه باید از یك ساختمانی كه فكر می‌كردیم دشمن ممكن است به‌دلیل ترددی كه در داخل آن وجود دارد به آن حساس شده باشد، به جای دیگری منتقل می‌شد. هواپیماهای اِم‌كا یعنی هواپیماهای بدون سرنشین اسرائیل پیوسته روی آسمان ضاحیه، سه تا سه تا پرواز می‌كردند و بر همه رفت‌وآمدها كنترل دقیق داشتند؛ حتی از یك موتورسیكلتی كه تردد می‌كرد نمی‌گذشتند. ساعت 12شب، ضاحیه سوت‌وكور بود و اصلا انگار در آنجا، در آن قلب ضاحیه كه مركز اصلی حزب‌ا... بود هیچ‌كس زندگی نمی‌كرد. توافق كردیم از این نقطه به ساختمان دیگری منتقل شویم و منتقل شدیم. فاصله زیادی هم بین آن ساختمان و ساختمان دیگر نبود. وقتی منتقل شدیم به‌محض این‌كه داخل آن ساختمان شدیم، بمباران دیگری صورت گرفت و كنار همان ساختمان را زدند. در همان ساختمان صبر كردیم، چون در آنجا خط امن داشتیم و نباید ارتباط سید و مخصوصا ارتباط عماد قطع می‌شد. مجددا بمباران دیگری صورت گرفت و یك پل را در كنار این ساختمان زدند. احساس می‌شد كه این دو بمباران، زدن سومی هم دارد و ممكن است به این ساختمان برسد. در آن ساختمان فقط سه نفر بودند: من و سید و عماد. لذا تصمیم گرفتیم از این ساختمان هم بیرون برویم و به سمت ساختمان دیگری رفتیم. آمدیم بیرون، ما سه نفر، هیچ خودرویی نداشتیم، ضاحیه تاریك تاریك و در سكوت كامل بود. فقط صدای هواپیماهای رژیم بالای سر ضاحیه می‌آمد. عماد به من و سید گفت «شما بنشینید زیر این درخت، از باب این‌كه از دید محفوظ بشوید.» اگرچه محفوظ نمی‌كرد چون دوربین هواپیمای اِم‌كا حرارت بدن انسان را از حرارت دیگر اشیا تفكیك می‌كرد، لذا آن نقطه غیر قابل مخفی كردن بود. وقتی در آن نقطه نشستیم، من یاد قصه حضرت مسلم افتادم؛ نه برای خودم بلكه برای سید؛ چراكه سید صاحب اینجا بود. عماد رفت، یك ماشین پیدا كرد، چند دقیقه بیشتر طول نكشید كه به‌سرعت برگشت. عماد بی‌نظیر بود؛ مخصوصا در طراحی. تا قبل از این‌كه ماشین به ما برسد، هواپیمای اِم‌كا روی ما متمركز بود. ماشین كه رسید به ما، اِم‌كا بر ماشین متمركز شد. می‌دانید كه اِم‌كا اطلاعات دوربینش را مستقیما به تل‌آویو منتقل می‌كرد و آنها این صحنه را در اتاق عملیاتشان می‌دیدند. طول كشید تا ما توانستیم با رفتن به زیرزمین، به زیرزمین دیگری برویم و بعد، از این خودرو به چیز دیگری كه الان قابل بیان نیست منتقل بشویم و بتوانیم دشمن را گول بزنیم. تقریبا ساعت 2 نیمه‌شب مجددا به اتاق عملیات بعدی رسیدیم.