شبکه نمایش غیرخانوادگی

ظاهرا در سرمایه‌گذاری و تولید سریال مانکن پای یکی از کشورهای عربی در میان است

شبکه نمایش غیرخانوادگی

کامینگ سون! عبارتی که اگر مثل ما در پی سرمایه‌گذار سریال اخیر شبکه نمایش خانگی باشید به آن بر خواهید خورد. داریم از سریال «مانکن» صحبت می‌کنیم. سریالی که هرچند انتقادات محتوایی و مضمونی بسیاری به آن وارد است و رنگ و لعاب بسیاری از سریال‌های چند سال اخیر شبکه نمایش خانگی را هم دارد ولی آن طور که از حواشی آن پیداست، رد پای مشخصی از سرمایه‌گذار آن هم به چشم نمی‌خورد. اگر اخبار سریال را دنبال کرده باشید نام فردی به نام علی طلوعی به چشم می‌خورد. نامی که اسم و رسم مشخصی از او در سینما وجود ندارد و به جز چند پروژه معدود سینمایی مانند «خداحافظ دختر شیرازی» نام و نشانی از او نیست. ما البته به همین بسنده نکردیم. رفتیم سراغ خود سریال و تیتراژ پایانی و ابتدایی آن تا ببینیم رد و نام و نشانی از سرمایه‌گذارهای آن به چشم می‌خورد یا نه. این مرتبه هم دوباره نام علی آقای طلوعی توی تیتراژ بود. نامی که از آن چیز زیادی عایدمان نمی‌شد. توی تیتراژ البته یک داده اطلاعاتی دیگر هم بود. شرکتی به نام «Nebras Pictures» که اسم و لوگویش کنار نام سرمایه‌گذار درج شده بود. تجربه خبرنگاری حکم می‌کند که این شرکت باید سرمایه‌گذاری اصلی فیلم باشد. همین هم شد که دوباره فرایند جستجو را با نام این شرکت آغاز کردیم. نتیجه جالب بود. به جز یک صفحه اینستاگرامی با حدود 5800 فالوئر. مدیران صفحه در توضیح فعالیت‌هایش عبارت «تهيه كننده و سرمايه گذاري در فيلم هاي سينمايي و شبكه نمايش خانگي» درج کرده‌اند. از بالا و پایین کردن توی صفحه اینستاگرامی چیز زیادی عایدمان نشد جز دو نکته! شماره تلفنی که برای تماس در این صفحه ذکر شده مربوط به یکی از کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس است. نشانی یک پایگاه اینترنتی هم تحت عنوان «http://nebraspictures.com/» به چشم می‌خورد. با مراجعه به این سایت اما چیزی عایدتان نخواهد شد چرا که سایت هنوز بالا نیامد. عبارتی انگلیسی هم ذکر شده که به زودی می‌آییم: «کامینگ سون!» این یکی از چالش‌ها و ابهامات این سریال شبکه نمایش خانگی است. ابهاماتی که البته محدود به سریال مانکن نیست و بعضی دیگر از آثار این سال‌های این شبکه پرحاشیه هم مبتلای به آن هستند. شفاف نبودن و ابهام هم البته تنها نقد وارد به این شبکه نیست. فارغ از فضای مبهم و خاکستری و غیرشفاف این فضا و دستمزدها و سرمایه‌هایی که در آن رد و بدل می‌شود، مضمون و محتوای سریال‌های این شبکه هم در سال‌های اخیر به شدت محل مناقشه و نقد و حاشیه شده. آثاری مملو از فضای پرزرق و برق زندگی مدرن شهری که عمدتا از ضعف فیلمنامه هم رنج می‌‍برند اما گویی با دست گذاشتن روی مسائل و موضوعات خط قرمزی و حساس دوست دارند ضعف فیلمنامه را جبران کرده و دوپینگ کنند. موضوعاتی که عمدتا برای خانواده‎‌های ایرانی، مسائلی چالش و اخلاقی محسوب می‌شوند. همین‌ها هم باعث شده که بعضا تولیدات این فضا دچار ممیزی‌ها و حساسیت‌های افکار عمومی شوند و بعضا در بند ممیزی ارشاد هم گیر کنند. فضایی که شاید عنوان «شبکه نمایش غیرخانوادگی» عبارت مناسب‌تری برای توصیف آن باشد. در این گزارش سعی کردیم بعضی آثار مهم این شبکه را زیر ذره‌بین ببریم و برسی کنیم.

هیولاهای اقتصادی
محبوبیت مهران مدیری كه وامدار حضور و درخشش تلویزیونی او طی سال‌هاست در شبكه نمایش خانگی هم موثر واقع شده و در صورت ایده و فضایی جذاب و فیلمنامه‌ای خوب، رضایت مخاطب را هم به همراه داشته است. هیولا به عنوان آخرین كارگردانی مدیری تا اینجا  كنجكاوی‌های زیادی برای تماشا ایجاد كرد؛ یكی از آنها حضور فرهاد اصلانی در نقش اصلی و به نوعی جایگزین سیامك انصاری شد كه نقش‌های اصلی آثار مدیری را بازی می‌كرد و دیگر هم همكاری دگرباره مدیری با پیمان قاسمخانی پس از سال‌هاست.
با این حال هیولا  گرچه هنگام توزیع همه 19 قسمتش، از پرمخاطب‌ترین سریال‌های شبكه نمایش خانگی بود، اما به دلیل حركت قصه در عرض و درجا زدن قهرمان اثر در یك موقعیت در طول چند قسمت، آن‌طور كه باید به سریال مهم و ماندگاری تبدیل نشد. برای همین چیزهای دیگری برای تماشاگر مهم جلوه داده شد، مثل برخی شوخی‌ها و اشارات اروتیك.
اما مهم‌تر از متن سریال، مراکز اقتصادی پشت این كار بیشتر قابلیت توجه را دارند، سامانه‌هایی چون فیلیمو و نماوا به عنوان توزیع‌كننده‌های سریال كه اساسا منبع و منشأ مالی آنها از فضایی غیر از سینما و شبكه نمایش خانگی می‌آید و والدهای هر دو سازوكار اقتصادی و تجاری دارند، والد اولی شركت فناوران ایده‌پرداز صبا (صباایده) و والد دومی شركت اینترنتی شاتل است. امثال همین سامانه‌ها هستند كه سرمایه‌ای فراتر از سرمایه‌های معمول و رایج در سینما و تلویزیون را وارد بازار تولید فیلم و سریال می‌كنند و آن نظم و نظام اقتصادی سینما را به شكل جدی تهدید می‌كنند. این تبعیض هم در بخش تولید و قراردادهای بالای عوامل و به‌ویژه ستاره‌ها و چهره‌های شناخته شده خودش را نشان می‌دهد و هم در بخش توزیع و نمایش كه در قالب تبلیغات فراوان و میلیاردی خود را نمایان می‌كند كه كمتر رقیبی می‌تواند با آن
وارد رقابت شود.




شاهگوش کجایی که یادت بخیر
وقتی اولین بار تیزری درباره تولید شاهگوش 2 دیدیم، متعجب شدیم داوود میرباقری كه اهل این كارها و ساخت قسمت دوم آثارش نیست. جلوتر كه آمدیم متوجه شدیم قرار است اولین اسپین آف (اثری كه مشتق از سریال یا فیلم دیگری است و امر رایج و مرسومی در سینمای جهان به حساب می‌آید) ایرانی ساخته شود و دو تا از شخصیت‌های فرعی و مكمل سریال شبكه نمایش خانگی در چند سال قبل یعنی شاهگوش (ساخته داود میرباقری) نقش‌های اصلی سریالی به نام سال‌های دور از خانه خواهند بود. خب، همین اولین اسپین آف بودن، خودش جلب توجه كرد و كنجكاوی‌هایی را برای تماشا به وجود آورد.   ضمن این که به دلیل نمك ذاتی بازیگرانی چون احمد مهرانفر و هادی كاظمی و بامزگی‌هایشان در شاهگوش، امیدواری‌هایی هم برای جذابیت سال‌های دور از خانه وجود داشت، اما وقتی با خود سریال مواجه شدیم، دریغ از نمك و خنده درست و درمان. به جز برخی صحنه‌ها و دیالوگ‌ها، با سریالی بی‌نمك روبه‌رو بودیم كه پر از نقش‌های زائد و صحنه‌های دورریختنی بود و حتی دو شخصیت اصلی و قصه هایشان هم چفت و بست درستی نداشت و در مجموع نتوانست رضایت بیننده‌ها را به دست آورد. هرچند به هرحال سال‌های دور از خانه باتوجه به فضای كمدی و بازیگران دوست‌داشتنی، با اقبال در شبكه نمایش خانگی روبه‌رو شد و از پرفروش‌های این رسانه بود.  اما در غیاب فیلمنامه‌ای درست و دقیق و شخصیت‌هایی خام، سازندگان برای جذابیت كاذب در قصه روی چیزهای دیگری متمركز شدند؛ یك زندگی اشرافی و خانه‌ای قصرگونه كه به پاتوق خنجری تبدیل می‌شود و سبك زندگی از ما بهتران را دنبال می‌كند؛ همچنین شوخی‌های سطح پایین و سخیف برای خنده گرفتن از مخاطبان.


این گلشیفته آن گلشیفته نبود، پس چه بود؟
«گلشیفته» از حواشی و سر و صداهای معمول در پیش‌تولید مجموعه‌های شبكه نمایش خانگی به دور بود؛ تهیه‌كننده‌ و سرمایه‌گذارانش ظاهرا دچار كارنامه سیاه نبودند و همه اخباری كه از طی مراحل پیش‌تولید و تولید این سریال مخابره می‌شد، نوید اثری بی‌حاشیه و شاید جذاب می‌داد. می‌گوییم شاید، جذاب چون هم عواملی در كار بودند كه ممكن بود ما را با سریالی ساختارشكن مواجه كنند و هم نگرانی‌ها بابت كلیشه‌های احتمالی می‌توانست مطرح باشد. بهروز شعیبی قرار بود كمدی اجتماعی بسازد و با توجه به كارنامه‌اش، كنجکاو‌برانگیز می‌نمود ورود او به مقوله كمدی و از سوی دیگر، حرف و حدیث‌ها درباره ایده مضمونی سریال كه قرار بود در حمایت از حقوق زنان باشد، نگرانی‌ها بابت باسمه‌ای و شعارزده‌بودن چنین رویكردی را تقویت می‌كرد.
اما پیش از شروع پخش سریال در شبكه نمایش خانگی، اخبار مرتبط با آن، چندان هم بی‌سروصدا دنبال نمی‌شد. مثلا خیلی‌ها با توجه به مضمون فمینیستی و نام سریال كه یادآور یكی از بازیگران زن لژیونر ایرانی بود، گمان می‌كردند ربطی بین پرداختن به حقوق زنان و گلشیفته فراهانی در كار است. البته خود اهالی گلشیفته بر این تصور دامن نمی‌زدند و شائبه‌ای هم از این بابت مطرح نمی‌كردند اما خب لابد از دور به این انطباق می‌نگریستند و خوشحال بودند كه چنین تصوری می‌تواند به مخاطبان بالقوه این سریال پیش از پخش بیفزاید.
گلشیفته در همان یك فصل 16قسمتی‌اش به پایان رسید اما آن‌طور كه انتظار می‌رفت نتوانست مخاطبان خودش را راضی نگه دارد. تركیب بازیگران ظاهرا چیزی كم نداشت و گلشیفته می‌توانست با روایتی كه چهار خرده‌‌روایت از چهار زن را دنبال می‌كند و در بزنگاهی مهم آنها را هم‌هدف و هم‌سو می‌كند، سریال موفقی باشد، اما دلایل متعددی باعث شدند این مجموعه مطلقا نتواند به عنوان اثری در خور قابل بررسی باشد. فیلمنامه پر از حفره‌های روایی بود و از منطق‌هایی متناسب با یك كمدی اجتماعی تبعیت نمی‌كرد. اتحاد زنان ستمدیده به رهبری راحله گلشیفته [با بازی مهناز افشار] پیش از آن‌كه به عنوان رفتاری برابری‌طلبانه از سوی این زنان تبدیل شود، نقض غرض خودش بود و به تمسخر این برابری‌طلبی می‌انجامید. گلشیفتــه را می‌تـوان یـكــی از نــاموفق‌تــرین
الگوهای سریال‌های كم‌‌حاشیه نمایش خانگی
در نظر آورد.



واقعا ممنوعه!
آسیب‌شناسی مسائل روز جوانان و خانواده‌ها بهانه خوبی شد برای این‌كه در سریال ممنوعه، صحنه‌هایی ببینیم یا دیالوگ‌هایی بشنویم كه كمتر در آثار دیگر دیده‌ایم یا دست‌كم به‌ندرت پیش آمده انواع آسیب‌ها را یكجا در یك فیلم و سریال ببینیم. ممنوعه دقیقا مصداق اسمش عمل كرد و همین فضای باز و رها و بدون قید و بند و فضای جوان‌پسندش باعث كنجكاوی و جلب توجه اولیه برای دیدن این سریال شد. البته ارشاد در معدود موارد نظارتی، به محتوا و مضمون یك سریال شبكه نمایش خانگی ورود كرد و انتشار سریال پس از عرضه سه قسمت متوقف شد. دلیل توقیف ممنوعه، به‌جز كلیت سریال، یكی از سكانس‌های جنجالی و غیراخلاقی آن بود كه اعتراض برخی خانواده‌ها را در پی داشت و باعث بروز حساسیت‌هایی در جامعه شد.
از سر گرفتن انتشار ممنوعه البته باعث فروش و اقبال بیشتر مخاطبان شد، اما شاید همه آن مخاطبانی كه به دلیل همین حاشیه ایجاد شده و جذابیت‌های ظاهری تماشای این سریال را دنبال می‌كردند هم از كیفیت و ساختار و روند قصه راضی نبودند.
ممنوعه به لحاظ فنی و به‌ویژه در بازیگری هم كم و كاستی‌هایی داشت و برخی بازیگران در حد و اندازه‌های خودشان ظاهر نشدند كه یكی از آنها هادی حجازی‌فر بود كه ظاهرا با قبول این نقش می‌خواست آن شمایل شكل گرفته از او در فیلم‌های محمدحسین مهدویان را بشكند. او در مصاحبه‌ای با همشهری به‌صراحت اعلام كرد بازی در سریال ممنوعه را فقط به خاطر پولش پذیرفته است.
یكی دیگر از حاشیه‌های ممنوعه به انتقال نام صادق یاری، سرمایه‌گذار اصلی كار بود كه اسمش پس از انتشار دوباره سریال از روی جلد دی‌وی‌دی به پشت آن منتقل شد! بهاره افشاری یكی از بازیگران ممنوعه با واكنشی نسبت به این جابه‌جایی در صفحه شخصی اش در فضای مجازی مطلبی نوشت كه اشاره به سرمایه‌های مشكوك در شبكه نمایش خانگی كرد: «اگر این سرمایه‌گذار هم مستقل نبود و از آن سرمایه‌گذارانی بود كه بعدا می‌فهمیم چه كاره بوده‌اند و برای چه مقاصدی به شبكه خانگی آمده‌اند آن‌گاه باز هم جرأت می‌كردید اسمش را
پنهان كنید؟»



برند مخدوش شبكه نمایش خانگی
«شهرزاد»، بی‌تردید برند شبكه نمایش خانگی در ایران است. پر بی‌راه نیست اگر بگوییم با این سریال بود كه عموم مردم حواس‌شان به شبكه نمایش خانگی جلب شد. البته پیش از شهرزاد، «قلب یخی» و «قهوه تلخ» به عنوان اولین سریال‌های شبكه نمایش خانگی، جاده را صاف كرده بودند تا مخاطبان آثار نمایشی با شبكه‌ای جدید در این رابطه آشنا شوند اما با شهرزاد این شیوه از نمایش، بیش از پیش بین عموم مخاطبان جا باز كرد.
نخستین فصل این سریال سه ‌فصله، آن‌قدر مورد استقبال قرار گرفت و آن‌قدر همه چیز از پیش‌تولید تا تولید و توزیع سر جای خودش بود كه می‌رفت برند آسیب‌دیده شبكه نمایش خانگی را احیا كند، اما انگار قرار نبود این شبكه روز خوش به خود ببیند. پس از پایان فصل اول، حاشیه‌ها یكی‌یكی سربرآوردند؛ حاشیه‌هایی كه البته اگر در همان زمان توزیع فصل اول هم رو می‌شدند می‌توانستند از موفقیت اولیه سریال جلوگیری كنند. اتهام‌های اقتصادی علیه دو تهیه‌كننده شهرزاد یعنی سیدمحمد امامی و سیدهادی رضوی كار دست سریال داد. البته ابتدای امر، رضوی كه سرمایه‌گذار اصلی بود كنار رفت تا سریال با حواشی كمتری ادامه پیدا كند، اما خود امامی هم از این دادگاه به آن دادگاه می‌شد. اتهام‌های او متعدد بود و در این میان، یكی از آنها بیشتر از باقی اتهام‌ها مخاطبان شهرزاد را آزار می‌داد و آن هم اتهام به امامی در رابطه با اخلال در صندوق ذخیره فرهنگیان بود. فرهنگیان مدام بابت مطالبات مختلفشان اعتراض می‌كردند و كسی نمی‌توانست تحمل كند با پول آنها سریالی در ستایش آزادیخواهان و در مذمت قدرت‌طلبان ثروتمند ساخته شود. هر دو تهیه‌كننده و سرمایه‌گذار شهرزاد سر آخر به دام قانون افتادند و اعتراض‌ها به عوامل سریال بالا گرفت. بسیاری از مخاطبان شهرزاد از همان آغاز فصل دوم آن را تحریم كردند و از عوامل سریال هم خواستند از چنین طرحی كه پول مشكوك در تولید آن جاری بوده كناره بگیرند. با این حال شهرزاد، فصل دوم و سومش را هم روانه بازار شبكه نمایش خانگی كرد و در دو فصل بعدی قسمت به قسمت افت كرد. خیلی‌ها كناررفتن علی نصیریان به عنوان محوری‌ترین بازیگر این سریال را عامل افت كیفیت آن عنوان كردند اما بدیهی بود چنین حاشیه‌هایی هم شهرزاد را از صدرنشینی‌اش بر شبكه نمایش خانگی
به زیر كشید.


نهنگ   قرمز !
اسم‌های فریدون جیرانی و بهرام توكلی و سعید ملكان به ترتیب به عنوان كارگردان، نویسنده و تهیه‌كننده، به طور بالقوه حكایت از اثری جذاب و تماشایی و تاثیرگذار دارد، اما با عرض شرمندگی همكاری این سه سینماگر در نهنگ آبی، چیزی است در حد فاجعه یا اگر بخواهیم كمی خوشبینانه‌تر نگاه كنیم، با سریالی متوسط رو به پایین مواجهیم. سازندگان نهنگ آبی چیزهایی از سریال‌های خوش رنگ و لعاب جهان و موضوعات داغ و ملتهب و نوجوان‌پسند دیده بودند و خواستند آن را با دلنگرانی‌ها و دلواپسی‌های پدرانه و مادرانه و فضای ایرانی تركیب كنند، اما نتیجه سریال الكن و مبهم و بیهوده و پیچیده‌ای شد كه احتمالا دیده باشید. به‌جز شخصیت‌پردازی ضعیف و خام با رفتار و گفتاری غریب و گاهی غیرقابل باور، نهنگ آبی در سبك زندگی هم، عجیب و دور از ملاحظات مرسوم بود و رابطه‌های بدون قید و بند كم نداشت.
نهنگ آبی سریال پرحاشیه‌ای بود؛ اول اعتراض علی احمدزاده، كارگردان فیلم مادر قلب اتمی كه معتقد بود سعید ملكان (تهیه‌كننده نهنگ آبی كه در فیلم مادر قلب اتمی طراح چهره‌پردازی بود) از كلاه‌گیس و گریم ترانه علیدوستی در آن فیلم برای شخصیت لیلا حاتمی در نهنگ آبی استفاده كرده است. همچنین باید به اعتراض ساعد سهیلی نسبت  به 20 دقیقه سریال در یكی از قسمت‌ها اشاره كرد كه حسین پارسایی، مدیر وقت دفتر نمایش خانگی آن را نادرست دانست و اعلام كرد بنابر ضرورت و با رعایت مفاد آیین‌نامه نظارت و ارزشیابی دستورالعمل ابلاغی سازمان سینمایی دقایقی از آن با هماهنگی تهیه‌كننده حذف شده است.
اما حتما مهم‌ترین حاشیه نهنگ آبی، جدا شدن لیلا حاتمی، نقش اصلی زن سریال از این طرح بود. این بازیگر دلیل این كناره‌گیری را وعده‌های عمل نشده درباره بازنویسی فیلمنامه و عمق پیدا نكردن شخصیت آناهیتا دانست.
این جدایی ضربه مهلكی به سریال زد و پس از آن تا پایان مشخص است كه سازندگان اثر، به هیچ وجه نتوانستند این فقدان را در قصه پر و فكر درستی برای آن كنند و البته اینجا هم پای جناب فیلیمو در میان است، به عنوان یكی از سرمایه‌گذاران نهنگ آبی. اما همه این هیاهوها و بریز و بپاش‌ها نتیجه خوبی نداشت و این اثر با اقبال و فروشی میانه در شبكه نمایش خانگی روبه‌رو شد.



قهوه تلخ؛ موفق‌ترین یا ناكام‌ترین؟
همین كه با  سی‌دی كار را شروع كردند و نه با دی‌وی‌دی، نشان‌دهنده قدمتشان است. هر چند قدمتی كمتر از ده سال. پس از «قلب یخی» كه توزیعش مرداد 1389 آغاز شد، «قهوه تلخ» با آغاز توزیع از شهریور همان سال، دومین محصول نمایشی شبكه نمایش خانگی در ایران محسوب می‌شود؛ شبكه‌ای كه به این اعتبار حالا باید 9ساله‌اش بدانیم. مدیری با سابقه‌ای درخشان در تلویزیون، سر از نمایش خانگی درآورده بود و با خوشبینی رفته بود تا آنجا سرزمینی تازه برای خودش دست و پا كند. سرزمینی كه البته او را در همان گام نخست زمین زد. پخش قهوه تلخ ناتمام ماند و مدیری نخستین كارگردانی بود كه زهر نابه‌سامانی‌ها در تهیه و توزیع سریال‌های شبكه نمایش خانگی را چشید. همین بدقولی قهوه‌تلخی‌ها، مهم‌ترین ضربه‌ای بود كه به این شبكه وارد شد و تا مدت‌ها طول كشید تا مخاطبان بتوانند دوباره به سریالی كه آغاز به كار می‌كند، اعتماد كنند. قهوه تلخ را هنوز خیلی‌ها موفق‌ترین سریال شبكه نمایش خانگی می‌دانند، اما خب موفقیتی كه مخدوش شد و با بدقولی‌اش به اعتبار شبكه نمایش خانگی هم صدمه زد.


شاهگوش؛ حركت در عرض
این روزها دوباره «شاهگوش» داوود میرباقری سر زبان‌ها افتاده است آن هم نه به خاط خودش بلكه به خاطر اسپین‌آفش كه سریالی است با نام «سال‌‌های دور از خانه». در همین صفحه درباره‌اش نوشته‌ایم. سریال عجیبی بود این شاهگوش. تك به تك اگر به بازیگرانش نگاه كنید، جز یكی دو مورد، یكی از بهترین بازی‌های كارنامه‌شان را ارائه داده‌اند. سریال سال 1392 پخش می‌شود و در جشن حافظ سال 93، جایزه‌های بهترین بازیگران زن و مرد را به همراه چند جایزه دیگر می‌برد.  حتی شخصیت‌های فرعی سریال، آن‌قدر مخاطب را می‌خندانند كه وجوه كمیك اثر گاهی كاملا بیرون از سیر قصه می‌ایستد. مهم‌ترین آسیب این سریال محبوب اما از همین‌جا سربرمی‌آورد. هر قسمت، سر و كله‌ مظنونی تازه به پاسگاه سرگرد خفته [با بازی فرهاد اصلانی] باز می‌شود و این ماجرا چندین قسمت ادامه می‌یابد. چه كسی كله‌پز را كشته است، سوالی است كه پاسخ به آن در عرض قصه ادامه می‌یابد. همین باعث می‌شود قصه شاهگوش بیش از آن كه در طول پیش برود  در عرض فربه می‌شود.


دندون‌طلا؛ استراحت بدموقع
دو سال بعد، داوود میرباقری با پروژه‌ای به ظاهر جاه‌طلبانه‌تر به شبكه نمایش خانگی بازگشت، این بار با سریالی به نام «دندون‌طلا». آنها كه در دهه 70 اهل تماشای نمایش بودند، می‌دانستند كه  دندون‌طلا  یكی از نقاط عزیمت تئاتر ایران در این دهه بود و بسیاری را به سالن اصلی تئاتر شهر كشاند. میرباقری قرار بود همان قصه را با تغییراتی به یك سریال تبدیل كند.  قصه، همانی بود كه میرباقری به فضاهایش علاقه‌مند بود و این علاقه‌مندی با ترانه‌ها و موسیقی كوچه بازاری فردین خلعتبری، تركیبی  از ایران دهه 40 و 50 ارائه می‌داد. حامد بهداد در این سریال می‌درخشید و آوازهایش در نقش یك آوازخوان تا مدت‌‌ها دست‌به‌دست می‌شد. دندون‌طلا را این بار نه حركت در عرض قصه كه پایان بد، زمینگیر كرد. قصه داشت درست و به‌قاعده پیش می‌رفت، اما انگار كه فیلمنامه‌نویس و كارگردان به ایستگاه  پایانی رسیده و ناگهان برای استراحت پیاده شده باشند، دندون‌طلا را در قسمت پایانی رها كردند تا  با سر زمین بخورد.