حكایت مرد ماهیگیر  و غول + پایان ناگهانی

حكایت مرد ماهیگیر و غول + پایان ناگهانی

 مرد ماهیگیری كه هرروز با قایق به دریا می‌رفت و ماهی صید می‌كرد و با فروش آنها زندگی خود و خانواده‌اش را تأمین می‌نمود، روزی وقتی خواست تورش را كه به دریا انداخته بود بالا بكشد، متوجه شد كه تورش به چیزی گیر كرده است و به‌سادگی بالا نمی‌آید. بالاخره با تلاش و زور بسیار تور را بالا كشید و مشاهده كرد خمره‌ای از ناحیه گردن در تور او گیر كرده است. مرد ماهیگیر وقتی خمره را به داخل قایق آورد و درش را كه به‌سفتی بسته شده بود باز كرد، دودی از خمره بیرون آمد و در بالای سر قایق مرد ماهیگیر به‌ شكل یك غول زشت و بزرگ درآمد. مرد ماهیگیر كه به‌شدت ترسیده بود گفت: تو كی هستی؟ غول گفت: من غولم و اكنون بیش از 3000 سال است كه در این خمره زندانی‌ام و با خود عهد كرده‌ام به كسی كه مرا از خمره آزاد می‌كند اول نشانی گنج پنهان را بدهم و سپس او را بخورم. مرد ماهیگیر گفت: اول نشانی گنج بدهی، بعد بخوری؟ چه كاری است؟ غول گفت: كاری است كه پیش آمده و تصمیمی است كه اتخاذ شده. سپس محل اختفای گنج پنهان را كه در خرابه‌ای در 20 كیلومتری محل سكونت مرد ماهیگیر بود به او گفت و مرد ماهیگیر بلافاصله نشانی را برای همسرش پیامك كرد. غول سپس گفت: آماده مردن شو. مرد ماهیگیر وقتی دید غول در تصمیم خود مصمم است و احتمال تأثیر خواهش و التماس را هم نزدیك به صفر ارزیابی كرد،‌ تصمیم گرفت وی را گول بزند. پس رو به دیو كرد و گفت: من آماده مرگم. فقط پیش از مردن سوالی دارم. دیو گفت: بپرس. مرد ماهیگیر گفت: چرا شما غول‌ها اینقدر دروغگویید؟
غول گفت: چه دروغی گفتم؟ مرد ماهیگیر گفت: من شاید باور كنم كه تو3000  سال داخل خمره بوده‌ای، اما نمی‌توانم باور كنم داخل خمره بوده‌ای. غول به این بزرگی داخل خمره جا نمی‌شود. غول گفت: جا می‌شوم. مرد ماهیگیر گفت: نمی‌شوی. غول گفت: می‌شوم. مرد ماهیگیر گفت: عمرا. غول گفت: می‌خواهی دوباره توی خمره بروم تا ببینی جا می‌شوم؟ مرد ماهیگیر گفت: بلی. در آن‌صورت باور می‌كنم. غول گفت: زكی. بعد هم تو دوباره در خمره را ببندی و بروی در اینستاگرام بنویسی و پز بدهی و لایك و كامنت جمع كنی و دوستانت را منشن كنی و تعداد فالوورهایت را افزایش بدهی؟ و پیش از آن‌كه مرد ماهیگیر جوابی بدهد تا از این داستان نتیجه‌ای حاصل شود وی را به‌طور درسته خورد و خاموش كرد.