دست‌و دلباز بود و یکرنگ

گفت‌وگو با مهران امامیه در سالروز درگذشت زنده‌یاد منوچهر نوذری

دست‌و دلباز بود و یکرنگ

 من دوبار منوچهر نوذری را در سال‌های آخر عمرش از نزدیك دیدم؛ بار اول زمانی بود كه از زندان آزاد شده بود و به روزنامه جام‌جم آمد.صورتش مثل همیشه خندان بود، اما ته نگاهش غمی نشسته بود كه بعد از گذشت این همه سال یادم مانده.چاق هم شده بود، خیلی زیاد.با او گفت‌وگو كردیم. از گذشته‌های دور گفت، از روزی كه بازیگر و بعد وارد دنیای دوبله شده و
بعد به رادیو آمده بود. این كه به بداهه گفتن اعتقاد دارد و همیشه در این كار موفق بوده. این كه دوبله‌هایش باعث فروش بالای فیلم‌ها می‌شده.بعد هم گفت در ساخت یك مجتمع در جزیره كیش سرمایه‌گذاری و مشاركت كرده، اما شریكش پول‌ها را برداشته و از ایران رفته و او مانده و كلی بدهی و همین نامردی، او را روانه زندان كرده است.گفت، بی‌تقصیر بوده و الان می‌خواهد از تریبون روزنامه ماوقع را توضیح دهد تا سوء تفاهم را برای مردم حل كند. ما كه رو در رویش نشسته بودیم حرفش را باور كردیم و خواننده‌‌های روزنامه هم حتما باور كردند.در همان روز گفت، یكی از بامزه‌ترین حاشیه‌هایی كه شنیده این است كه مهران مدیری دامادش است ! كه نبود.
بار دوم روزی بود كه آقای محمد مهاجری -كه آن زمان معاون سردبیر روزنامه جام‌جم بود و طراح سوالات برنامه صندلی داغ- دعوتم كرد پشت صحنه برنامه صندلی داغ بروم.اجرای این برنامه را سپرده بودند به زنده یاد نوذری. رفتم با همان لبخند همیشگی نشسته بود پشت میز اجرا. اما چشم‌هایش باز هم غمگین بود. نوذری با اجرای مسابقه هفته، نامش را در فهرست بهترین مجریان برنامه‌های تلویزیونی ثبت كرده بود؛همان مسابقه‌ای كه15 شركت كننده داشت و به شكل دایره می‌ایستادند. یكی از تكیه‌كلام‌های نوذری كه هنوز هم برای دهه شصتی‌ها خاطره است، می‌پرسید: از كی بپرسم؟ در اجرای این مسابقه هم نوذری نشان داد حضور ذهن خیلی خوبی دارد و می‌تواند در وسط مسابقه‌ای جدی، كلمه‌ای یا جمله‌ای بگوید كه هم فضا را تغییر دهد، هم بیننده را پای مسابقه نگه‌دارد. اجرای صندلی داغ را اما با فرمان و سكان دیگری به مخاطب عرضه كرد و باز هم موفق شد. مردم دوست داشتند پای گفت‌وگویی بنشینند كه سوال كننده‌اش نوذری است.
امروز چهاردهمین سالی است كه نوذری از این دیار به دیار باقی رفته است. بعد از بازی در فیلم «چند میگیری گریه كنی»؛ فیلمی با موضوعی تلخ كه نوذری نقش اول آن را عالی بازی كرد.فیلم داستان مردی بود كه می‌دانست بعد از مرگش كسی برایش سوگواری نخواهد كرد. اماواقعیت نوذری با آنچه در فیلم دیدیم، فرق داشت. او بازیگر، دوبلور و گوینده محبوبی بود. همه عمر مردم را خنداند و آنها را شاد كرد، حتی زمانی كه بعد از آن ماجرای نامردی شریكش، چشمانش همیشه غمگین بود. حالا 14 سال از رفتنش گذشته، اما نامش فراموش نمی‌شود، چون دلش زنده بود به عشق، عشق به مردم.
 مُلون نبود
مهران امامیه را همه مخاطبان برنامه‌های طنز رادیو، مخاطبان صبح جمعه با شما و جمعه ایرونی می‌شناسند. بازیگری كه به سق سیاه شهرت داشت و كنار مرحوم نوذری سال‌های زیادی بازیگری كرده بود.
امامیه درباره نوذری می‌گوید: حامی واقعی جوانان بود. وقتی جوانی را می‌دید كه استعداد داشت و علاقه‌مند بود هر چه در چنته داشت را به او آموزش می‌داد. آقای نوذری با نقش‌های ملون و دست و دلباز شهرت داشت. ملون آدمی بود كه هر لحظه چهره عوض می‌كرد و به رنگ آدم‌ها و شرایط محیطش در می‌آمد و دست و دلباز، آدم خسیسی بود كه برای بخشیدن چیزی به دیگران مدام
دو دو تا چهار تا می‌كرد؛ اما شخصیت آقای نوذری دقیقا عكس این شخصیت‌ها و تیپ‌ها بود.
امامیه درباره توانمندی نوذری در نقش‌آفرینی می‌گوید: ریزبین بود، اطرافش را رصد و آدم‌ها را آنالیز می‌كرد و آنها را كه مابه ازای بیشتری داشتند به تیپ‌های طنز تبدیل می‌كرد. برای همین ماندگار می‌شدند.از تولد و حضور تیپ آقای ملون سال‌های زیادی می‌گذرد، اما این تیپ هنوز زنده‌ است. دور و بر ما پر است از آدم‌ها ملون. روز به روز بیشتر می‌شوند، ولی كمتر نه ! بعد از آقای نوذری برخی آمدند كه این تیپ را تكرار كنند اما نشد كه نشد. شد كپی.آن‌قدر آقای ملون را خوب و كامل اجرا كرده بود كه هیچ‌كس نتوانست چیز جدیدی به آن اضافه كند.
آن سال‌ها هر چند شبكه‌های تلویزیون و رادیو كم بودند و شمار برنامه‌ها به اندازه امروز نبود و مثلا یك رادیو بود و یك صبح جمعه با شما و مردم چاره‌ای نداشتند كه همان را گوش كنند، اما الان كه از دور به آن‌سال‌ها نگاه می‌كنم، متوجه خوب و بی‌نظیر بودن آنها می‌شوم.همه گروه یك هفته تلاش می‌كردند تا چند ساعت بهترین برنامه طنز را روی آنتن بفرستند. تیپ‌هایی كه در صبح جمعه با شما ارائه شد و هنوز هم محبوب است، حاصل كار یك گروه زبده بود.نویسنده یك طرح می‌داد و بازیگران برای كامل كردن آن تیپ همه حواسشان را جمع می‌كردند و از همه خلاقیتشان استفاده می‌كردند.
 6 ماه فقط نگاه كردم
بازیگر تیپ ناصر خنگه می‌گوید: سال 68 كه وارد رادیو شدم، عده‌ای از بهترین بازیگران رادیو دور یك میز جمع شده بودند، از آقای مقبلی بگیر تا خانم دیهیم و آقای نوذری.من شش ماه از دور فقط آنها را نگاه كردم. روی یك صندلی می‌نشستم و همه حواسم را جمع می‌كردم كه آنها چگونه نقش‌هایشان را می‌گویند تا این كه یك روز صدایم زدند و اجرای یك لطیفه را در یك برنامه به من دادند.كم كم اعتماد بین ما شكل گرفت و من هم وارد آن جمع شدم.
الان اما جوان‌ها صبر و حوصله شاگردی ندارند. می‌آیند و می‌گویند ما سه ماه فلان جا آموزش دیده‌ایم، نقش بدهید. به نقش‌های كوچك هم راضی نمی‌شوند، از راه می‌آیند و می‌خواهند نقش اول را بگویند. شتاب در تولید برنامه، شتاب‌زدگی در اجرای نقش‌ها و عجله در همه چیز به همه زندگی ما سایه انداخته برای همین است كه كمتر اتفاقی دوام می‌آورد.برای همین است كه برنامه‌های رادیو وتلویزیون مخاطب سابق را ندارد.هر چند رسانه‌ها متنوع‌تر و گسترده‌تر شده‌اند، اما اگر كاری خوب باشد مردم حتما مخاطب آن می‌شوند.آنها سره را از ناسره می‌شناسند. این روزها شبكه‌های اجتماعی پر شده از طنز و لطیفه. برای همین خنداندن مردم خیلی سخت شده است. باید خیلی خلاق باشی كه بتوانی با طنز و لطیفه مردم را بخندانی.