قبرستان گردی یکی از زیر شاخه های گردشگری شهری است که هنوز پایش به کشور ما باز نشده
قصههای زیر خاكی در ابن بابویه
وقتی گفتم میخواهم بروم قبرستان، راننده چپ چپ نگاهم كرد وگفت: خب برو؛ توضیح دادم كه قصدم ابنبابویه است، نگاهی عاقل اندر سفیه انداخت كه: این مدلش را دیگر ندیده بودیم! قبرستانگردی گرچه زیرمجموعه گردشگری شهری است، اما هنوز ناشناخته و نوظهور است. درواقع گردشگری شهری سر از بازار درآورده و كوچهگرد و خانهرو شده و در میانه این راه به گورستانها هم رسیده است؛ آرامستانهایی كه به خاطر شخصیتهای فرهنگی ـ علمی قدیمی كه در آنها آرمیدهاند، جنبه تاریخی و حتی میراثی پیدا كرده و امروزه در جهان به یكی از اماكن گردشگری تبدیل شدهاند. در كشور ما هم از این گورستانهای تاریخی فرهنگی كم نیست؛ آرامستانهایی كه گشت و گذار و تفرجی در آنها، هم پیامد عبرتآموزی دارد و هم نوعی آشنایی با اهالی بافرهنگ و بیصدای آرامستانها. امروز سراغ یكی از این همین آرامستانها رفتهایم كه به احتمال زیاد نامش را شنیدهاید، اما كمتر كسی خبر دارد كه چه فرهیختگان و شخصیتهای سیاسی، تاریخی و فرهنگی در آن آرام گرفتهاند؛ ابن بابویه در شهرری كه آرامگاه بزرگان و اسطورههایی چون جهان پهلوان تختی و شیخ صدوق است و برای قدیمیها شناخته شدهتر از نسل جوان و امروزی. این بابویه امروز محل شنیدن قصههای ناگفته مردگان مشهوری است كه حتی مرگ هم نتوانسته اثرشان را در جریان روزمرگیها از میان بردارد؛ مردگانی كه رفتن پای سنگ قبرشان، حال آدم را بهتر میكند، چون روایتهایی از جنس ناب با خود دارند، آنقدر كه آدم را پای قصه خود بنشانند. ابن بابویه اصلا شبیه یك هزارخم قصههای رویایی است؛ قصه آدمها و حرفهای نگفته بسیار بر زمین مانده...
17 دی یكی از سالهای پیش از انقلاب تهران با مرگ تختی، تكان سختی خورد. مزارش اما خاك شهر ری شد. او نخستین مدال طلای ایران در بازیهای المپیك به دست آورد و بر سر مزارش، قصه مدالهایش بر دیوار سنگی حك شده است.بیشتر مردم تختی را با همان نام جهانپهلوان میشناسند اما كمتر كسی از فعالیتهای سیاسی او خبر دارد. او یكی از اعضای فعال جبهه ملی بود و شاید كمتر كسانی بدانند تنها فردی كه در سالهای تبعید، هر ماه سراغ دكتر مصدق میرفت و از این عملش هم نمیترسید، تختی بود. قصه مرگ تختی پر سوال و پر ابهام است. این سوالات و سوالات بسیار دیگری درباره مرگ تختی وجود دارد كه خیلیهایش سر مزار وی در ذهن آدم رژه میرود.
قصههای تختی را بر سر مزارش میگذارم و میروم. پهلوانان دیگری هم در ابن بابویه آرام گرفتهاند؛ افرادی چون پهلوان اكبر یا پهلوان حسین كه سال 1329 فوت شده است، نامهایشان را قدیمیها بلدند مثل اصغر شاطر رضا یا پهلوان آقا بابا.
در ابن بابویه كه میان قبرها راه بروی، آنقدر قصه كف زمین ریخته كه اعجاب عجیبی دارد. مثل نام تقی ربیع زاده آلتون تاش را كه ببینی میگویند از پیشروان تاسیس سازمان راهنمایی و رانندگی بوده است و البته نام سید ابراهیم ضیاء كه در مجلس بود و از نفوذش برای گرفتن بودجه و راهاندازی اولین هنرستانهای ایران استفاده كرد.
و این خیاط عارفِ دوست داشتنی
بارگاه شیخ رجبعلی خیاط هم فرش شده تا جوان و پیر بروند برای درد دل. حال خوبی دارد كلا. باید رفت و به تماشا نشست. ابنبابویه قصههای خودش را دارد.
و مشروطه خواهان...
نزدیك قبر میرزاده سنگ قبر كوچكی از محمود محمود هم هست. هر دوی آنها معترض به رضا خان بودند. هر دو اهل قلم. یكی ترور شد و محمود هم صدای اعتراضش را حتی با سنگ قبرش بر جا گذاشت. در سالهای آغازین ثبتنام خانوادگی قرار بود از ثبتنامهای تكراری خودداری شود. محمود محمود نام «پهلوی» را برای خویش برگزیده بود. پس از آن كه رضاشاه همان نام را برای نام خانوادگی خود خواست و باخبر شد كه كسی قبل از او این نام را انتخاب كرده، محمود تحت فشار مجبور شد آن نامخانوادگی را واگذار كند و پس از آن نام خانوادگی دیگری نپذیرفت و به اعتراض نام خودش (محمود) را به عنوان نامخانوادگی انتخاب كرد. حالا هر دو مشروطهخواه كنار هم دفن هستند و تاریخ، نامشان را از خاطر نبرده است.
ماجرای شیخ و آرامگاهی كه بنا میشود
شیخ صدوق را به حكم شیعه بودن میشناسیم. عالم شیعهای كه سرآمد حدیث شناسان شیعه بود و رئیسالمحدثین لقب داشت. نامش
محمد بن علی بن بابویه قمی بود، اما صدوق شهرت داشت چون در نقل روایات جز به راستی سخن نمیگفت. روایت زندگی اش، اعجازی از خاص بودن است؛ از ماجرای تولدش گرفته تا ... پدر شیخ صدوق از علمای زمان خود نزد سومین نایب امام زمان(عج) در قم میرود و از ابوالقاسم روحى میخواهد كه صاحبالزمان(عج) در باره او دعا كند كه خدا پسرى به او عطا كند... در هر روی ایشان بشارت ولادت شیخصدوق را دریافت میكند كه حكایتی مفصل است و از حوصله این صفحه خارج. اما از این خاصتر برای گردشگری كه پا در مسیر زیارت شیخ صدوق میگذارد، ماجرای آمدن فتحعلی شاه برای دیدن پیكر شیخ است. تقریبا هشتصد سال پس از وفات شیخ، باغ مستوفی در ری خبرساز میشود، چراكه سیلی در ری جاری و در باغ حفرهای ایجاد میشود. در حفره سردابی بوده كه گفتند مرقد شیخ است و جسد آن بزرگوار در آن سالم است. انتشار خبر در تهران، پای شاه قاجار را به ماجرا باز میكند. شاه دستور میدهد سرداب را نپوشانند تا او شخصا جسد را ببیند... دیدن سنگ قبر از یك طرف و صحت ادعا به رایالعین، باعث میشود تا فتحعلیشاه دستور بازسازی بقعه را صادر كند. به این ترییب از زمانه قاجار به بعد، این محل گورستان بوده است.
خروار خروار هنر زیر خاك ابن بابویه
نزدیك در شمالی ابن بابویه اتاقكی است شبیه بقیه آرامگاههای خانوادگی این آرامستان. اما بیشتر مردم آن را میشناسند. آرامگاه خانوادگی خاندان دهخدا كه درش بسته است، اما پنجرهای دارد رو به قبری در گوشه چپ اتاقك كه تصویر مردی با عینك فلزی گرد بر آن آشنای آشناست؛ علامه علی اكبر دهخدا كه 40سال از عمرش یعنی بیشتر عمرش را صرف تالیف لغت نامه كرد و نزدیك به چهار میلیون فیش برای بنیان این كار تهیه كرد.
درست بیرون اتاق، قبر بانوی نقاش، مریم حكیمی هم قرار دارد. پیدا كردن خوابگاه ابدی استاد حسین بهزاد و همسرش كار سختی است. آنها هم گوشه یكی از اتاقكها هستند و در حاشیه، اما جوینده یابنده است. باید با حوصله گشت. شاید در میان هنرمندان، قبر میرزاده عشقی جالبتر باشد. قبری كه بر آن شماره تلفنهمراه هم دیده میشود و البته گواهی بر آن است كه طرفداری پر و پا قرص دارد كه نه تنها عاشقانه سراغ مراد خود میآید، بلكه شماره تماسی هم گذاشته تا بتوانیم برای بیشتر دانستن سراغش را بگیریم. این بیت معروف از مدیر روزنامه قرن بیستم هم بر مزارش هست كه سروده بود: خاكم به سر، ز غصه به سر خاك اگر كنم، خاك وطن كه رفت چه خاكی به سر كنم....
بانوی بنیانگذار نخستین موسسه تاكسیرانی
برای گردشگران، نام فخرالدوله بیشتر با همان عنوان سنگ قبرش شناخته میشود كه روی مرمر حجاری شده نوشتهاند صبیه مظفرالدین شاه، اما شاید كمتر كسی بداند كه بنیانگذار نخستین مؤسسه تاكسیرانی در تهران همین بانو بوده، یعنی زنی به نام فخرالدوله. حتی او قصد تأسیس یك مؤسسه بورس ملی در ایران داشت كه به علت فراهم نبودن شرایط، موفق نشد. درباره او گفتهاند كه مورد تحسین رجال سیاسی زمان خود بود. مشهور است كه رضاشاه درباره او گفته:
«قاجاریه یك مرد و نیم داشت، مردش فخرالدوله، و نیممردش
آغا محمدخان بود.» او مادر علی امینی، نخستوزیر دوران پهلوی هم بوده و گفته شده كه این زن بخش عظیم زمین كهریزك را وقف كرد كه بعدها سرای سالمندان كهریزك در آن بنا شد.
داغ مصدقیها در دل ابن بابویه
از همان در اصلی كه وارد شوید و از كنار بارگاه شیخ صدوق كه بگذرید، سكویی قابل رویت است كه دورش دیوار سیمانی است. مثل یك حیاط كوچك میماند، سكویی ساختهاند و بر بالایش قبرهای كنار هم جلب توجه میكند. نام شهید بر بالای اسم هر سنگ است و كمی آن طرفتر هم سنگ یادبود شكستهای كه به زحمت میشود از تهماندهاش زادروز 1261 و درگذشت در 1345 را دید. سنگ تكهشده و زمینخورده غمانگیزترین یادبود برای یك وطنپرست است. كسی كه تمام تلاشش را برای ملی كردن صنعت نفت كرد و به گفته دكتر مصدق پیشنهاددهنده طرح ملی شدن صنعت نفت بود؛ دكتر حسین فاطمی.دقیقا از ورودی شهدای 30 تیر یك قدم آن طرفتر مزار دكتر فاطمی است. همعرضش دو قبر آن طرفتر هم نام سلطنت فاطمی بر قبر همتراز دیگری پیداست. خواهر و برادر قصه غریبی دارند. روی قبر دكتر سید حسین فاطمی نوشتهاند، وزیر امور خارجه دكتر مصدق... قصه خواهر اما شنیدنیتر است؛ ظاهرا بعد از كودتای
28 مرداد تصمیم گرفته میشود دكتر فاطمی در حین دادرسی توسط یك حركت به ظاهر خودجوش مردمی به دست شعبان جعفری و مریدانش به قتل برسد. سلطنت فاطمی، خواهر دكتر فاطمی كه از طریق خبر رادیو از دستگیری برادرش مطلع میشود، خود را به دفتر فرمانداری نظامی تهران كه آن موقع در داخل كاخ شهربانی (ساختمان فعلی وزارتخارجه روبهروی كتابخانه ملك) میرساند كه مصادف با حمله چاقوكشان به دكتر فاطمی است و خود را سپر بلا میكند. حملهكنندگان شش ضربه به دكتر فاطمی و 11 ـ10 ضربه چاقو به خواهرش وارد میكنند. قصه خواهر همان جا تمام نمیشود. سلطنت فاطمی با زحمت زیاد توانسته جنازه را بگیرد و با تاكسی از محل دور كند. روزی هم كه دكتر فاطمی را در ابن بابویه به خاك میسپردند، وی سخنرانی غرایی كرده و رژیم پهلوی را زیر سؤال میبرد، این سخنرانی حتی نظامیانی كه در آنجا بودند را به گریه میاندازد و حالا خواهر و برادر سالهاست كه در ابن بابویه كنار هم آرام گرفتهاند.