مامور فداكار، ناجی دختر 4 ساله از قتلگاه اغتشاشگران

مامور فداكار، ناجی دختر 4 ساله از قتلگاه اغتشاشگران

مامور فداكار که در درگیری‌های اغتشاشات اخیر برای نجات جان یك كودك چهارساله از ناحیه دست دچار آسیب جدی شده بود، بعد از عمل جراحی دست هنوز هم بهبود كامل پیدا نكرده است.
به گزارش خبرنگار جام‌جم، اواخر آبان‌ امسال، زمانی كه بعد از اعلام خبر گرانی بنزین، اعتراضات مردمی و اغتشاشات به خیابان‌ها كشیده شد؛ صدای بوق ممتد ماشین‌ها و شكسته شدن شیشه چند ساعتی بود كه آرامش جاده بومهن و رودهن را برهم زده بود.
لاستیك‌هایی كه به آتش كشیده و وسط جاده رها می‌شد، بیش از هر چیزی در ایجاد راهبندان نقش داشت و ماموران پلیس برای برقراری نظم و امنیت از همان ساعات اولیه بعد از شروع درگیری در محل حاضر بودند و تلاش خود را برای آرام كردن منطقه و باز شدن جاده آغاز كرده بودند.
استوار یكم جابر خداپرست، یكی از مامورانی بود كه با دستور فرمانده از ساعت 12 برای ایجاد امنیت منطقه به محل درگیری‌ها در پردیس اعزام شد.
او در گفت‌وگو با جام‌جم درباره آن روز گفت: «گزارش درگیری‌های مردمی حدود ساعت 12 ظهر به ما رسید و به محل اعزام شدیم. زمانی كه به محدوده پردیس رسیدیم، جاده‌های منتهی به تهران و شهرهای شمالی بسته شده بود. عده‌ای ماشین‌هایشان را خاموش كرده و در مسیر توقف كرده بودند. چند آمبولانس هم كه بیماران را از بیمارستان‌های شمال شهر به تهران منتقل می‌كردند، در ترافیك پیش‌آمده گرفتار شده بودند و نجات جان بیمارانی كه در آن آمبولانس‌ها بودند یكی از مهم‌ترین دغدغه‌هایی بود كه در آن لحظات داشتیم و سعی می‌كردیم با آرام كردن جو، به باز شدن راه كمك كنیم.»
درگیری هر لحظه بیشتر می‌شد و نزدیك غروب بود كه حمله عده‌ای نقابدار به منطقه اوضاع را بیش از پیش بحرانی كرد: «ناآرامی‌های مردمی ادامه داشت و عده‌ای با شكستن شیشه و داد و فریاد و سر دادن شعار، سعی داشتند جو را متشنج كنند. اما نزدیك غروب بود كه عده‌ای نقابدار كه مشخص بود از قشر مردم عادی منطقه نیستند و بیشتر به نظر می‌رسید افراد شرور و اراذل و اوباشی باشند كه با طرح و برنامه قبلی سعی در ایجاد ناامنی و سوءاستفاده از موقعیت را داشتند، وارد محل شدند. شیشه خودروی مردم را می‌شكستند و با فحاشی و توهین، رعب و وحشت زیادی در بین مردم ایجاد كرده بودند. عده‌ای از آنها چماق به دست داشتند و تعداد زیادی از آنها با پرتاب سنگ و شیشه نوشابه به سمت مردم، آنها را مجروح می‌كردند. بعد به سمت بانك‌ها و فروشگاه‌ها حمله و اقدام به تخریب این اماكن می‌كردند.»
در چنین شرایطی بود كه عده‌ای از مردم فرار را بر قرار ترجیح داده و حتی خودروهای خود را در خیابان رها كردند و سعی می‌كردند خودشان را به كوچه‌ها و خیابان‌های فرعی برسانند تا جان‌شان را نجات دهند.
خداپرست در ادامه گفت: «مردم به هر سمتی می‌دویدند و كسی نمی‌توانست در میان جاده رودهن به بومهن قرار گیرد. چون هر لحظه امكان اصابت سنگ یا شیشه به افراد وجود داشت. در همان وضعیت در حالی كه ساعت نزدیك 7 شب بود، عده‌ای از نقابداران به طرف مسجد صاحب‌الزمان (عج) كه در نزدیكی سیاه‌سنگ رودهن واقع شده است، حمله كردند و من و تعدادی از همكاران برای متوقف كردن آنها و جلوگیری از آسیب‌های احتمالی به مردم به سمت پلی رفتیم كه روی رودخانه‌ای در نزدیكی سیاه‌سنگ قرار دارد.»
در همان حال بود كه ناگهان دست دختربچه‌ای از دست مادرش رها شد و در میان جاده ماند: «افراد در پیاده‌روها می‌دویدند و مادر دخترك كه از اهالی همان منطقه بود و داشت پیاده به سمت خانه‌شان می‌رفت، در میان آشوب غافلگیر شده بود و بعد از این‌كه مسافتی را دوید متوجه شد كه دست دخترش در دستش نیست. دختربچه چهار ساله وسط جاده دوید. سنگباران از سوی نقابداران به حدی زیاد بود كه اگر كسی در میان جاده قرار می‌گرفت قطعا آسیب می‌دید. دخترك در میان راه رها شده و به‌شدت ترسیده بود و گریه می‌كرد. مادرش اطراف را نگاه می‌كرد و او را نمی‌دید و پریشان بود. سپر تونفا را برداشتم و سریع به سمت دختربچه دویدم و او را در آغوش گرفتم و سرش را میان دستانم گرفتم. همان موقع بود كه یك سنگ به مچ دستم اصابت کرد. اما سریع سرم را پایین انداختم و سمت مادر كودك دویدم و دختربچه چهارساله را به مادرش سپردم. دخترك با گریه به مادرش چسبید و مادرش او را در آغوش خود پنهان كرد و از محل درگیری دور شدند.»
آسیبی كه به مچ دست استوار یكم خداپرست رسیده جدی بود، اما علاوه‌بر آن از ناحیه گردن هم دچار آسیب شده بود. برای همین همكارانش خیلی سریع او را به بیمارستان نیروهوایی ارتش رساندند.
پزشكان بیمارستان با تشخیص خردشدگی استخوان مچ دست، انجام عملی جراحی را ضروری دانستند: «دو روز بعد از حادثه، در یك جراحی چند ساعته پیوند استخوان از لگن به مچ دست انجام شد. 72 ساعت در بیمارستان بودم و حالا بعد از گذشت بیش از یك ماه هنوز هم دستم در گچ است. همكارانم برای آرام كردن جو منطقه خیلی زحمت كشیده بودند. ما مسؤول برقراری نظم و امنیت هستیم و كار من تنها انجام وظیفه‌ای ناچیز بود.»