آقازاده زدگی

آقازاده زدگی

    مجری تلویزیون با مقام مسؤول بلندپایه نشسته است به صحبت. می‌گوید: راستی برویم سراغ بحث پسرتان... مقام مسؤول خنده‌ معناداری می‌كند. مجری می‌گوید: ایشان چطور در این سن جوانی رئیس فلان سازمان مهم شدند و بعد چطور با این سن و تجربه به عضویت فلان نهاد مهم درآمدند؟ مقام مسؤول بلند‌پایه با همان لبخند پاسخ می‌دهد: من اصلا خبر نداشتم ایشان مدیر فلان‌جا شده‌اند. یك روز آمد و گفت مدیر شده‌ام. با توجه به توانایی‌های شخصی خودش انتخاب شده است. درباره فلان نهاد هم آنها می‌خواستند جوانگرایی كنند و پسر من را براساس توانایی‌های شخصی‌اش انتخاب كردند...
شبكه را عوض می‌كنم. مجری اخبار از هوای ناامیدی در كاخ باكینگهام و از شكاف و اختلاف بین خاندان سلطنتی بریتانیا می‌گوید. این خبر را قبلا در اینترنت به تفصیل خوانده‌ام. شاهزاده هری و همسرش مگان ماركل اعلام كرده‌اند دیگر نمی‌خواهند عضو خاندان سلطنتی باشند. می‌خواهند باقی عمرشان را مستقل باشند. شاهزاده گفته می‌خواهیم در آمریكای شمالی و بریتانیا كار كنیم و استقلال مالی خود را به دست آوریم و بدون حاشیه، بدون ارتباط با رسانه‌ها و بدون دخالت در امور سلطنتی به زندگی خود ادامه دهیم.
شاید اگر تحلیلگر سیاسی بودم فورا ذهنم شروع به پردازش این كنش از سمت شاهزاده و این اختلاف در خاندان سلطنتی می‌رفت. اما حالا فقط به وجه دراماتیك داستان نگاه می‌كنم. یاد ادوارد هشتم می‌افتم كه سال 1936 به خاطر ازدواج با یك مطلقه‌ آمریكایی از طرف خاندان سلطنتی سرزنش شد. در نهایت مجبور شد برای ادامه زندگی با همسرش، تاج و تخت سلطنت را رها كند و از كاخ بیرون برود. همیشه داستان آدم‌هایی را كه چیزی در زندگی پیدا می‌كنند كه ارزشش بیشتر از تاج و تخت است، دوست داشتم؛ خواه آن چیز عشق به یك زن یا طلب زندگی بی حاشیه باشد یا مثل جریان ادوراد آنیلی، كشف حقیقت و عشق به اعتقاد باشد.
ادواردو آنیلی، عضوی از خاندان آنیلی بود. خاندان آنیلی یك خانواده میلیاردر ایتالیایی است كه كارخانه فیات، باشگاه یوونتوس و... تنها بخشی از ثروت این خانواده است. اما ادواردو وقتی به دین اسلام و مذهب شیعه گرایش پیدا كرد، تمام ثروت و اعتبار خاندانش را رها كرد و به جست‌وجوی حقیقت رفت. چندبار در ایران با امام خمینی دیدار كرد و در چند مصاحبه علیه نظام سرمایه‌داری موضع گرفت. آخر سر هم به طرز مشكوكی گوشه‌ یك خیابان خلوت به قتل رسید. شبكه را عوض می‌كنم. هنوز آن مقام مسؤول از توانایی‌های شخصی پسرش می‌گوید و من همچنان به كسانی فكر می‌كنم كه به چیزهایی رسیده‌اند كه ارزش‌شان از پول و مقام و قدرت بیشتر است.