داستان پندآموز قهرمان افسانهای و بچه مریض
مارتین هایزنبرگ، قهرمان افسانهای پرورش اندام جهان كه بارها در مسابقات جهانی و قویترین مردان جهان به قهرمانی رسیده بود، به مرام، مردانگی، كاردرستی، مشدیگری، لوطیگری، درخونهبازی و سفرهبندازی مشهور بود و همواره به ضعفا و فقرا و اقشار فرودست و دهكهای پایین درآمدی رسیدگی میكرد. هایزنبرگ پس از آن كه در مسابقات جهانی آریزونا برای بار سوم به قهرمانی دست یافت، از سكوی قهرمانی بالا رفت و از آن بالا زنی را مشاهده كرد كه به سویش میدوید. زن وقتی به هایزنبرگ رسید به پای او افتاد و گفت: ای قهرمان افسانهای كه مشدی و لوطی هستی و همواره به ضعفا و فقرا و اقشار فرودست و دهكهای پایین درآمدی كمك میكنی، فرزند خردسال من كه بیماری خاص دارد نیاز به داروهای گرانقیمت و عمل جراحی دارد و اگر نتوانم داروهای او را تهیه و هزینه عمل او را تأمین كنم، از دست خواهد رفت. هایزنبرگ بلافاصله مبلغ جایزه نقدی خود را كه در قالب یك چك به وی اهدا شده بود به زن داد. زن چك را گرفت و بوسید و از هایزنبرگ تشكر بسیار كرد. چند روز بعد رئیس فدراسیون گلف با هایزنبرگ كه در سالن باشگاه مشغول حركات سرشانه و جلوبازو بود تماس گرفت و گفت: برایت خبر بدی دارم. هایزنبرگ گفت: خیر است مشدی، بفرما. رئیس فدراسیون گلف گفت: زنی كه چك جایزهات را به وی دادی نهتنها بچه بیمار ندارد بلكه اساسا بچه ندارد و این به آن علت است كه اساسا ازدواج نكرده است. او تو را فریب داده و از تو كلاهبرداری كرده است. هایزنبرگ گفت: باید میگفتی خبر خوبی برایت دارم. رئیس فدراسیون گلف گفت: چرا خب؟ هایزنبرگ گفت: این كه آن زن بچه ندارد و بچه او مریض نیست، به این معنی است كه بچهای وجود ندارد كه بر اثر بیماری در حال مرگ باشد و نیاز به دارو داشته باشد. این خبر خوبی است مشدی. رئیس فدراسیون گلف گفت: واقعا مدل ذهنیات اینگونه است؟ هایزنبرگ گفت: مدل ذهنی همه انسانهای بزرگ و موفق اینگونه است. رئیس فدراسیون گلف پس از چند دقیقه سكوت گفت: خیلی خری و تلفن را قطع كرد. هایزنبرگ نیز به سالن برگشت و به ادامه حركات سرشانه و جلوبازو پرداخت.