همسایه دیوار به دیوار سردار

كسی كه حاج قاسم وصیت كرد كنارش دفن شود

همسایه دیوار به دیوار سردار

حاج قاسم طبق وصیتش در همسایگی دوست شهیدش حسین یوسف الهی به خاك سپرده شد. سردار از او به عنوان یك عارف یاد می‌كرد. وقتی داستان زندگی‌اش را می‌خوانید انگار كه زندگینامه یك عارف 80 ساله را مرور می‌كنید با همان جذابیت‌ها و لطافت‌ها و كرامت‌ها. سه خاطره‌ای كه از او اینجا نقل كرده‌ایم سه قطره است از اقیانوس روح ِ این شهیدِ عارف.

حسین پسر غلامحسین این را می‌گوید!
به روایت سردار سلیمانی:  قبل از عملیات بدر می‌خواستیم در منطقه شلمچه عملیاتی انجام دهیم. خیلی مراقبت می‌كردیم كه عملیات لو‌نرود. یك طرف خاكریز دژ ایران در آب بود. بچه‌ها با مسؤولیت یوسف الهی مشغول شناسایی بودند. چند شب پشت سرهم می‌رفتند شناسایی. اولین تیم شناسایی كه رفت اكبر موسایی و حسین صادقی بودند كه برنگشتند. نمی‌دانستم اسیر شده‌اند یا شهید. من خیلی نگران و ناراحت بودم كه آیا دشمن فهمید؟ عملیات لو رفت؟ روز بعد حسین مرا صدا زد و گفت: بچه‌ها فردا برمی گردند. گفت: در عالم خواب اكبر موسایی به من گفته ما اسیر نشدیم شهید شدیم و خواهیم آمد. من فردا می‌آیم و صادقی روز بعد. قدری با حسین شوخی كردم و گفتم: مگر تو علم غیب داری؟ گفت: حسین پسر غلامحسین این را می‌گوید. این تكیه‌كلامش بود. من در خط بودم همین خط شلمچه. بچه‌ها صدا زدند و گفتند یك سیاهی روی آب است. با این كه آب كم‌عمق بود و احتمال این كه جنازه‌ها را بیاورد در حقیقت كم بود، ولی همین اتفاق افتاد و روز دوزادهم آب اكبر موسایی را به لب ساحل جایی كه بچه‌ها كنار نهر زیارت عاشورا می‌خواندند، آورد. روز سیزدهم هم جنازه حسین صادقی آمد. این اتفاقی نبود كه درست جنازه‌ها در همان زمان كه حسین گفته بود و همان‌جایی كه بچه‌ها زیارت عاشورا می‌خواندند به ساحل بیایند.
اهل نظر 2 عالم در یك نظر ببازند
محمدحسین قطعه زمینی در كرمان داشت كه پدرش به او بخشیده بود و او به دلیل حضور در جبهه خیلی كم به آن سركشی می‌كرد. آخرین بار وقتی بعد از حدود یك سال به آنجا رفت در كمال تعجب دید یك نفر زمین را ساخته و در آن ساكن شده است. بعد از پرس و جو و تحقیق فهمید آن شخص یك نفر از بچه‌های جهادی است! یكی از دوستان محمدحسین كه از قضیه با خبر می‌شود به او می‌گوید برود دادگاه و شكایت كند، از طریق دادگاه به حقش می‌رسد. اما شهید یوسف الهی در جواب می‌گوید: نه! من نمی‌توانم این كار را بكنم. او یك نفر جهادی است و حتما نیازش از من بیشتر بوده است. هرچند نباید چنین كاری می‌كرد و در زمین غصبی می‌نشست اما حالا كه چنین كرده دلم نمی‌آید پایش را به دادگاه بكشم، عیبی ندارد! من زمین را بخشیدم و گذشت كردم!
(منبع: كتاب حسین پسر غلامحسین،
نوشته مهری پور منعمی)