حكایت تاجر زشت و دختر زیبا و كپشن آموزنده

حكایت تاجر زشت و دختر زیبا و كپشن آموزنده

امید مهدی‌نژاد / طنزنویس

 در زمان‌های قدیم تاجر موفقی زندگی می‌كرد كه به‌رغم آن‌كه از هوش بالایی برخوردار بود و قله‌های موفقیت متعددی را فتح كرده و دارای اموال و املاك بسیاری بود، بغایت زشت و كریه‌المنظر بود و علاوه بر صورت زشت، هیكلی زشت نیز داشت و قوز بزرگی بر پشتش روییده بود. كراهت منظر تاجر به‌حدی بود كه هیچ‌كس تمایلی به نشست و برخاست با او نداشت و او نیز دل از مهر مردمان بریده و وقت خود را صرف تجارت و موفقیت كرده بود. در یكی از روزها كه تاجر از بالكن دارالتجاره خود بیرون را نگاه می‌كرد،‌ ناگهان دختری را مشاهده كرد كه چون پنجه آفتاب می‌درخشید و شیفته زیبایی و حسن اخلاق وی شد. پس از تحقیقات متوجه شد كه دختر به خانواده‌ای اصیل و شرافتمند از خانواده‌های قدیمی شهر تعلق دارد. پس پیكی فرستاد تا با پدر دختر صحبت كند و اجازه دهد تا تاجر با دختر صحبت نماید. پدر دختر پذیرفت و چند روز بعد دختر برای ملاقات با تاجر به كافه طبقه زیرین دارالتجاره كه متعلق به تاجر بود و اجاره‌اش را می‌گرفت آمد. دختر پس از دیدن تاجر روی در هم كشید و نگاهش را به سمت دیگری دوخت. تاجر گفت: می‌دانم كه چهره و هیكل زشتی دارم. اما به شما علاقه بسیار پیدا كرده‌ام و مال و اموال فراوانی دارم. دختر گفت: مال و اموال خوشبختی نمی‌آورد و محبت یكطرفه نیز نمی‌تواند ضامن زندگی موفق باشد. تاجر كه خود را در آستانه شكست عشقی می‌دید، هوش خود را به كار انداخت و گفت: آیا می‌دانید پیوند ازدواج در آسمان‌ها بسته می‌شود و هر آدمی وقتی به دنیا می‌آید زوج وی را به وی نشان می‌دهند، اما در ادامه فراموش می‌كند؟ دختر گفت: خب؟ تاجر گفت: وقتی من به دنیا آمدم همسر مرا به من نشان دادند. دختر گفت: خب؟ تاجر گفت: او شخصی زشت و گوژپشت بود. من از ته دل فریاد برآوردم و تقاضا كردم قوز و زشتی او را به من بدهند و به جای آن هرچه زیبایی است را به او عطا كنند. دختر گفت: خب؟ تاجر گفت: همین دیگر. دختر گفت: من هوش، تخیل خلاق و مدیریت بحران شما را ستایش می‌كنم، اما نمی‌توانم با شما ازدواج كنم. سپس از جا برخاست تا از كافه خارج شود، و پیش از رفتن گفت: اجازه می‌دهید این را كه تعریف كردید در اینستاگرامم بنویسم؟ تاجر گفت: مال شما. وی كه شكست عشقی‌اش كامل شده بود سپس تمامی اموال خود را در راه خدا به فقیران بخشید و سر به بیابان گذاشت و تا پایان عمر در نقش غول بیابان به زندگی
ادامه داد.