گفتوگو با مردی كه همسرش را به خاطر سوءظن كشت
قول داده بود خیانت نكند
حرف و حدیث اهل محل در مورد زن جوان تمامی نداشت و بذر شك را در دل شوهرش كاشت. بالاخره كار را به خون و جنایت كشاند. مرد جوان كه بعد از قتل همسرش با ضربههای چاقو سر او را بریده بود و میخواست غیرقانونی از كشور خارج شود، قبل از عملی كردن نقشه فرارش به دام ماموران پلیس افتاد و در دادگاه به اتهام قتل همسرش به قصاص محكوم شد. این هفته در «پشت صحنه یك جنایت» در گفتوگو با قاتل و قاضی پرونده، ابعادش را بررسی كردهایم.
به گزارش خبرنگار جامجم، تیر 97 بود كه تلفن برادر آزاده زنگ خورده بود و خبر شوكهكننده مرگ آزاده باعث شد گوشی در دست برادرش خشك شود. مرد جوان از عجله و گرما نفس نفس میزد و همین كه وارد خانه خواهرش شد، صدای فریادهایش همسایهها را به خانه آزاده دعوت كرد.
جسد بیسر آزاده وسط اتاق خواب خانهاش افتاده بود. همسایهها تاب دیدن آن صحنه فجیع را نداشتند، اما پلیس را در جریان ماجرا قرار دادند. برادر آزاده كف حیاط خانه خواهرش نشسته بود. یكی از همسایهها هم بالای سرش ایستاده بود و لیوان آب قند را هم میزد و چند ثانیه یكبار یك قاشق از آن را ته حلق مرد جوان میریخت.
برادر آزاده با گریه و صدایی كه انگار از ته چاه شنیده میشد به پلیس گفت: «یك ساعت پیش بود كه شوهر آزاده به من زنگ زد. میگفت خودم را سریع به خانهشان برسانم. آشفته بود و گفت امروز زودتر از همیشه به خانه آمده و دیده آزاده را كشتهاند و بچههایشان دارند گریه میكنند. من سریع به خانه خواهرم آمدم اما وقتی به خانه خواهرم رسیدم،
نه خبری از شوهرش بود و نه از دو بچه كوچك او.»
آثار شكستگی قفل روی در خانه دیده نمیشد و فراری بودن همسر آزاده باعث شد ماموران پلیس به او شك كنند. ردیابی تماسهای حسام - شوهر آزاده - باعث شد كه او در كمتر از ده ساعت پس از قتل دستگیر شود.
حسام داستانی را كه برای برادر همسرش گفته بود باردیگر برای افسر پرونده هم سرهم كرد.افسر با خونسردی او را سوال پیچ كرده بود و حسام یكدفعه سرش را میان
دستهایش گرفت و زد زیر گریه. بعد با هق هق گفت: به من خیانت كرده بود. خودم كشتمش. خودم سرش را بریدم.
بعد كمی آرامتر شد و گفت: پنجشنبه ظهر بود. زودتر از همیشه از سركار برگشته بودم. همین كه پایم را داخل كوچهمان گذاشتم با چشم خودم دیدم كه یك مرد غریبه از حیاط خانهمان بیرون آمد. به خانه كه رسیدم در را محكم كوبیدم. آزاده با دیدن چهره عصبانی من وسط پذیرایی خانه خشكش زد. گفتم سریع بگو چه كسی اینجا بود. اما او طفره میرفت. میگفت از سر راهم برو كنار میخواهم بروم دندانپزشكی. من داد میزدم و میگفتم باید توضیح دهی كه این مرد كه بود. او هم جیغ میزد و میگفت دندانم درد میكند میخواهم بروم بیرون.»
حسام نفس عمیقی كشید و اشكهایش را پاك كرد: «حرفهایی كه این اواخر همسایهها در مورد آزاده میگفتند در سرم دور میزد. آنها میگفتند همسرم با كسی رابطه دارد. عصبانی بودم و با آزاده درگیر شدم. نفهمیدم چند ضربه با چاقو به او زدم. بعد هم سرش را بریدم. تند تند وسایل خودم و بچههایم را جمع كردم و میخواستم فرار كنم كه دستگیر شدم.»
با اعتراف متهم، پرونده برای رسیدگی به دادگاه كیفری یك استان تهران ارجاع شد و حسام پای میز محاكمه رفت. مادر آزاده به عنوان ولی دم پرونده تقاضای قصاص متهم را كرد. این در حالی بود كه معاون اول قوه قضاییه هم به نیابت از دو طفل صغیر مقتول تقاضای قصاص متهم را كرده است.
متهم در دادگاه اتهام خود را پذیرفت و در دفاع از خود گفت: آزاده به من خیانت كرده بود و برای همین عصبانی شدم و او را به قتل رساندم. متهم با رای دادگاه به قصاص
محكوم شد.
موانع جدایی خطرساز است
قاضی محسن زالی، مسؤول رسیدگی به پرونده قتل آزاده؛ بعد از پایان جلسه محاكمه درباره این پرونده گفت: در بین ایرانیها موانع جدایی زن و مرد زیاد است و سختگیریهای قانون و خانوادهها باعث میشود زن و شوهر نتوانند دوستانه از هم جدا شوند.
در نتیجه كار آنها به خشونت و مجادله كشیده میشود. وقتی زن و مردی احساس میكنند دیگر نمیتوانند كنار هم بمانند بهتر است قبل از تشكیل پروندههای قضایی در دادگاه خانواده علیه همدیگر و قبل از اینكه كار به شكایت و توهین كشیده شود، با گفتوگو سعی در توافق برای جدایی
كنند.
گاهی ممكن است در روند گفتوگو و مشاوره، مشكل طرفین حل شود و حتی ادامه زندگی برایشان میسر شود.
نمیخواستم خیانتش را باور كنم
محاكمه حسام تمام شد و پشت در دادگاه ایستاده تا به زندان برگردد. زندان همان جایی است كه بیش از یك سال است به جای خانهاش در آنجا روزگار میگذراند. از زمانی كه وارد دادگاه شد و چشمش به مادر همسرش افتاد، گریه امانش نداد. تمام دفاعیاتش را هم با بغض گفت و بعد از محاكمه هنوز اشك مهمان خانه چشمهایش بود. او در گفتوگو با جامجم به تشریح این جنایت پرداخت كه در ادامه میخوانید.
چند سال داری؟
متولد سال 70 هستم. 19 سالم بود كه عاشق آزاده شدم، اما خانوادهام موافق ازدواج ما نبودند و میگفتند هنوز برای ازدواج تو زود است. آنها داشتند كارهای مهاجرتشان را میكردند تا به آلمان بروند. بالاخره هم از ایران رفتند. اما من با آزاده ازدواج كردم و به خاطر او در ایران ماندم.
زندگی تو و آزاده خوب بود؟
اول خیلی خوب بود. من كارگری میكردم و وضع مالیمان خوب نبود، اما دستمان به دهانمان میرسید. یك بار آزاده را به زیارت امام حسین (ع)بردم و آنجا قسم خوردیم به هم وفادار باشیم. اما دو سال آخر دیگر خوب نبود. انگار آزاده دیگر من را دوست نداشت. بهانهگیر شده بود و به من محبت نمیكرد.
چه بهانههایی میگرفت؟
میگفت تو به من خرجی نمیدهی و سر همین بارها قهر كرده و به خانه پدرش رفته بود. برادرش دفعههای اول از من جانبداری میكرد اما چند بار آخر از او پشتیبانی میكرد و میگفت تو كاری میكنی كه آزاده از او گلایه دارد.
به او بدبین شده بودی؟
نه به هیچ وجه. چون قسم خورده بود، از چشمانم هم بیشتر به او اعتماد داشتم. حتی یك بار یكی از همسایهها جلوی من را گرفت و گفت وقتی تو خانه نیستی یك مرد غریبه به خانهات رفت و آمد میكند اما من باور نكردم. گفتم شاید برادر همسرم بوده و شما او را نمیشناسید. گفتم كه همسر من مادر دو فرزند است و امكان ندارد خطایی كرده باشد. اما چند وقت بعد از آن یكی از همسایهها باز جلوی من را گرفت و گفت آزاده بچهها را تنها در خانه رها میكند و صدای جیغ و گریه این دو بچه تا سر كوچه میرود. یك بار وسط روز به خانه آمدم و دیدم بچههایم در خانه تنها بودند. در حیاط نشستم و به آزاده زنگ زدم. نگفتم خانه هستم. گفتم كجایی و او گفت خانه است. گفتم گوشی را بده با پسرم حرف بزنم و گفت خواب است. با این وجود باز هم به او شك نداشتم. فكر میكردم به خانه مادرش رفته و چون بچهها را تنها گذاشته به من دروغ گفته كه از تنهایی بچهها عصبانی نشوم. فكر بدی در موردش نكردم.
با این همه اعتماد چرا دست به قتل همسرت زدی؟
آن روز با چشم خودم دیدم كه یك نفر از خانهمان بیرون آمد و بعد هم آزاده با زبان خودش گفت كه دلباخته كس دیگری شده است. اول او را قسم دادم كه اگر كسی اذیتش كرده به من بگوید تا از آن فرد شكایت كنم. طفره میرفت و میخواست به بهانه دنداندرد از خانه بیرون برود. بعد كه دید من مانعش میشوم عصبانی شد و با گریه گفت یك سال است كه من را دوست ندارد و میخواهد طلاق بگیرد. میگفت اگر طلاقش ندهم خودكشی میكند. نمیدانم چه شد كه عصبانی شدم و او را با چاقو زدم. بعد هم سرش را بریدم. بچههایم را برداشتم و میخواستم فرار كنم و به خارج از كشور بروم و در كنار خانوادهام زندگی كنم.
الان دلت چه میخواهد؟
من زندگیام را دوست داشتم. حالا در زندان در حالت شوك و ناباوری روزهایم را شب میكنم. بیماری اعصاب گرفتهام.
خانوادهام از این اتفاق بیخبرند و كسی را ندارم كه برایم از خانواده آزاده رضایت بگیرد. دلم برای بچههایم تنگ شده است. برای آزاده هم دلتنگم؛ كاش زمان به عقب برمیگشت و میگذاشتم از خانه برود. طلاقش میدادم و با بچههایم زندگی میكردم.
به گزارش خبرنگار جامجم، تیر 97 بود كه تلفن برادر آزاده زنگ خورده بود و خبر شوكهكننده مرگ آزاده باعث شد گوشی در دست برادرش خشك شود. مرد جوان از عجله و گرما نفس نفس میزد و همین كه وارد خانه خواهرش شد، صدای فریادهایش همسایهها را به خانه آزاده دعوت كرد.
جسد بیسر آزاده وسط اتاق خواب خانهاش افتاده بود. همسایهها تاب دیدن آن صحنه فجیع را نداشتند، اما پلیس را در جریان ماجرا قرار دادند. برادر آزاده كف حیاط خانه خواهرش نشسته بود. یكی از همسایهها هم بالای سرش ایستاده بود و لیوان آب قند را هم میزد و چند ثانیه یكبار یك قاشق از آن را ته حلق مرد جوان میریخت.
برادر آزاده با گریه و صدایی كه انگار از ته چاه شنیده میشد به پلیس گفت: «یك ساعت پیش بود كه شوهر آزاده به من زنگ زد. میگفت خودم را سریع به خانهشان برسانم. آشفته بود و گفت امروز زودتر از همیشه به خانه آمده و دیده آزاده را كشتهاند و بچههایشان دارند گریه میكنند. من سریع به خانه خواهرم آمدم اما وقتی به خانه خواهرم رسیدم،
نه خبری از شوهرش بود و نه از دو بچه كوچك او.»
آثار شكستگی قفل روی در خانه دیده نمیشد و فراری بودن همسر آزاده باعث شد ماموران پلیس به او شك كنند. ردیابی تماسهای حسام - شوهر آزاده - باعث شد كه او در كمتر از ده ساعت پس از قتل دستگیر شود.
حسام داستانی را كه برای برادر همسرش گفته بود باردیگر برای افسر پرونده هم سرهم كرد.افسر با خونسردی او را سوال پیچ كرده بود و حسام یكدفعه سرش را میان
دستهایش گرفت و زد زیر گریه. بعد با هق هق گفت: به من خیانت كرده بود. خودم كشتمش. خودم سرش را بریدم.
بعد كمی آرامتر شد و گفت: پنجشنبه ظهر بود. زودتر از همیشه از سركار برگشته بودم. همین كه پایم را داخل كوچهمان گذاشتم با چشم خودم دیدم كه یك مرد غریبه از حیاط خانهمان بیرون آمد. به خانه كه رسیدم در را محكم كوبیدم. آزاده با دیدن چهره عصبانی من وسط پذیرایی خانه خشكش زد. گفتم سریع بگو چه كسی اینجا بود. اما او طفره میرفت. میگفت از سر راهم برو كنار میخواهم بروم دندانپزشكی. من داد میزدم و میگفتم باید توضیح دهی كه این مرد كه بود. او هم جیغ میزد و میگفت دندانم درد میكند میخواهم بروم بیرون.»
حسام نفس عمیقی كشید و اشكهایش را پاك كرد: «حرفهایی كه این اواخر همسایهها در مورد آزاده میگفتند در سرم دور میزد. آنها میگفتند همسرم با كسی رابطه دارد. عصبانی بودم و با آزاده درگیر شدم. نفهمیدم چند ضربه با چاقو به او زدم. بعد هم سرش را بریدم. تند تند وسایل خودم و بچههایم را جمع كردم و میخواستم فرار كنم كه دستگیر شدم.»
با اعتراف متهم، پرونده برای رسیدگی به دادگاه كیفری یك استان تهران ارجاع شد و حسام پای میز محاكمه رفت. مادر آزاده به عنوان ولی دم پرونده تقاضای قصاص متهم را كرد. این در حالی بود كه معاون اول قوه قضاییه هم به نیابت از دو طفل صغیر مقتول تقاضای قصاص متهم را كرده است.
متهم در دادگاه اتهام خود را پذیرفت و در دفاع از خود گفت: آزاده به من خیانت كرده بود و برای همین عصبانی شدم و او را به قتل رساندم. متهم با رای دادگاه به قصاص
محكوم شد.
موانع جدایی خطرساز است
قاضی محسن زالی، مسؤول رسیدگی به پرونده قتل آزاده؛ بعد از پایان جلسه محاكمه درباره این پرونده گفت: در بین ایرانیها موانع جدایی زن و مرد زیاد است و سختگیریهای قانون و خانوادهها باعث میشود زن و شوهر نتوانند دوستانه از هم جدا شوند.
در نتیجه كار آنها به خشونت و مجادله كشیده میشود. وقتی زن و مردی احساس میكنند دیگر نمیتوانند كنار هم بمانند بهتر است قبل از تشكیل پروندههای قضایی در دادگاه خانواده علیه همدیگر و قبل از اینكه كار به شكایت و توهین كشیده شود، با گفتوگو سعی در توافق برای جدایی
كنند.
گاهی ممكن است در روند گفتوگو و مشاوره، مشكل طرفین حل شود و حتی ادامه زندگی برایشان میسر شود.
نمیخواستم خیانتش را باور كنم
محاكمه حسام تمام شد و پشت در دادگاه ایستاده تا به زندان برگردد. زندان همان جایی است كه بیش از یك سال است به جای خانهاش در آنجا روزگار میگذراند. از زمانی كه وارد دادگاه شد و چشمش به مادر همسرش افتاد، گریه امانش نداد. تمام دفاعیاتش را هم با بغض گفت و بعد از محاكمه هنوز اشك مهمان خانه چشمهایش بود. او در گفتوگو با جامجم به تشریح این جنایت پرداخت كه در ادامه میخوانید.
چند سال داری؟
متولد سال 70 هستم. 19 سالم بود كه عاشق آزاده شدم، اما خانوادهام موافق ازدواج ما نبودند و میگفتند هنوز برای ازدواج تو زود است. آنها داشتند كارهای مهاجرتشان را میكردند تا به آلمان بروند. بالاخره هم از ایران رفتند. اما من با آزاده ازدواج كردم و به خاطر او در ایران ماندم.
زندگی تو و آزاده خوب بود؟
اول خیلی خوب بود. من كارگری میكردم و وضع مالیمان خوب نبود، اما دستمان به دهانمان میرسید. یك بار آزاده را به زیارت امام حسین (ع)بردم و آنجا قسم خوردیم به هم وفادار باشیم. اما دو سال آخر دیگر خوب نبود. انگار آزاده دیگر من را دوست نداشت. بهانهگیر شده بود و به من محبت نمیكرد.
چه بهانههایی میگرفت؟
میگفت تو به من خرجی نمیدهی و سر همین بارها قهر كرده و به خانه پدرش رفته بود. برادرش دفعههای اول از من جانبداری میكرد اما چند بار آخر از او پشتیبانی میكرد و میگفت تو كاری میكنی كه آزاده از او گلایه دارد.
به او بدبین شده بودی؟
نه به هیچ وجه. چون قسم خورده بود، از چشمانم هم بیشتر به او اعتماد داشتم. حتی یك بار یكی از همسایهها جلوی من را گرفت و گفت وقتی تو خانه نیستی یك مرد غریبه به خانهات رفت و آمد میكند اما من باور نكردم. گفتم شاید برادر همسرم بوده و شما او را نمیشناسید. گفتم كه همسر من مادر دو فرزند است و امكان ندارد خطایی كرده باشد. اما چند وقت بعد از آن یكی از همسایهها باز جلوی من را گرفت و گفت آزاده بچهها را تنها در خانه رها میكند و صدای جیغ و گریه این دو بچه تا سر كوچه میرود. یك بار وسط روز به خانه آمدم و دیدم بچههایم در خانه تنها بودند. در حیاط نشستم و به آزاده زنگ زدم. نگفتم خانه هستم. گفتم كجایی و او گفت خانه است. گفتم گوشی را بده با پسرم حرف بزنم و گفت خواب است. با این وجود باز هم به او شك نداشتم. فكر میكردم به خانه مادرش رفته و چون بچهها را تنها گذاشته به من دروغ گفته كه از تنهایی بچهها عصبانی نشوم. فكر بدی در موردش نكردم.
با این همه اعتماد چرا دست به قتل همسرت زدی؟
آن روز با چشم خودم دیدم كه یك نفر از خانهمان بیرون آمد و بعد هم آزاده با زبان خودش گفت كه دلباخته كس دیگری شده است. اول او را قسم دادم كه اگر كسی اذیتش كرده به من بگوید تا از آن فرد شكایت كنم. طفره میرفت و میخواست به بهانه دنداندرد از خانه بیرون برود. بعد كه دید من مانعش میشوم عصبانی شد و با گریه گفت یك سال است كه من را دوست ندارد و میخواهد طلاق بگیرد. میگفت اگر طلاقش ندهم خودكشی میكند. نمیدانم چه شد كه عصبانی شدم و او را با چاقو زدم. بعد هم سرش را بریدم. بچههایم را برداشتم و میخواستم فرار كنم و به خارج از كشور بروم و در كنار خانوادهام زندگی كنم.
الان دلت چه میخواهد؟
من زندگیام را دوست داشتم. حالا در زندان در حالت شوك و ناباوری روزهایم را شب میكنم. بیماری اعصاب گرفتهام.
خانوادهام از این اتفاق بیخبرند و كسی را ندارم كه برایم از خانواده آزاده رضایت بگیرد. دلم برای بچههایم تنگ شده است. برای آزاده هم دلتنگم؛ كاش زمان به عقب برمیگشت و میگذاشتم از خانه برود. طلاقش میدادم و با بچههایم زندگی میكردم.