محله قدیمی...
امیرحسین علی نیافرد / تهران
زمانی که صفحههای تقویم به آخرین روزهای خود نزدیک میشوند ناگهان دلم هوای قدیم را میکند،زمان طفولیت و شیطنتهای بچگی میان کوچههای کوچک و بزرگ و خانههای یکطبقهای..،توپ پلاستیکیای که به یک ماه نرسیده توسط خانوادههایی که شدن شیشه خانهشان شکسته دیگر بازنمیگشت و بازی تمام میشد..!
روزهایی نمیشد که همسایه ها دور هم جمع نشوند و باهم حرف نزنند! دورانی که در دنیای رنگی همه چیز سیاه و سفید بود و کمتر کسی به وسایل و تزئینات سفره عید اهمیتی میداد...
زمانی که نکند بوی غذای سبزی پلو با ماهی مادربزرگ به بیرون برود و کسی دلش هوس آن را کند...،گرچه آن روزها دَر تمام خانه ها، بی منت و بدون ناراحتی به روی همدیگر باز بود،آرزویمان این بود که پدر بزرگ از لای قرآن کریم زیبایش به ما عیدی بدهد و با آن نقشه ها در سرمان بکشیم و با این خیالها آخرین روزها و نفسهای زمستان را سپری میکنم،لحظه سال تحویل از ایزد منان طلب یاری میکنم که هوای دل همه مارا در سال جدید عوض کند و زندگیمان بیش از پیش عطر و بوی خالق را بگیرد.