بنی‌صدر جاسوس‌ها را  نماینده صلیب سرخ جا  زد

گفت‌وگوی منتشر نشده با زنده یاد حسین شیخ‌الاسلام درباره جزئیات تسخیر لانه جاسوسی

بنی‌صدر جاسوس‌ها را نماینده صلیب سرخ جا زد

ویروس کرونا اواخر سال گذشته حسین شیخ الاسلام را هم از ما گرفت و عنوان زنده یاد را کنار نامش قرار داد. زنده یاد شیخ الاسلام مبارز دیرپای انقلاب و کارگزار پرتلاش نظام اسلامی بود که در وقایع مهم انقلاب از جمله تسخیر لانه جاسوسی، تاسیس و تداوم فعالیت های حزب‌ا... لبنان و اتفاقات مهم دیگر نقش پررنگی داشت. در گفت و گویی منتشر نشده با او درباره حضورش در این رویدادها و همچنین نقش‌آفرینی اش در انجمن های اسلامی دانشگاه های آمریکا حرف زده ایم. پاسخ های دقیق و شفاف شیخ الاسلام گفت و گویی خواندنی به جا گذاشته اما دریغا که خودش در قید حیات نیست تا انتشارش را به او اطلاع دهیم. روحش شاد.

با توجه به این‌که شما فعالیت های مبارزاتی خودرا از انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در آمریكا آغاز كردید، از نحوه آشنایی با این انجمن و مسؤولیتی كه در آن داشتید، بگویید؟
در سال 1350 برای ادامه تحصیل به آمریكا رفتم و در آنجا با انجمن اسلامی دانشجویان آشنا شدم. این انجمن تلاش می‌كرد با همكاری دانشجویان غیرایرانی، مخصوصاً دانشجویان عرب -كه تحت‌تأثیر پیام‌های ضداسرائیلی حضرت امام به مبارزه علیه رژیم شاه علاقه پیدا كرده بودند- تظاهراتی را در اعتراض به سیاست‌های شاه و آمریكا برگزار و با انتشار جزواتی درباره پیام‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام، اطلاع‌رسانی كند. من دبیر انتشارات انجمن بودم. ما غیر از انتشار آرای حضرت امام، آثار اندیشمندان اسلامی از جمله دكتر شریعتی را هم ترجمه و منتشر می‌كردیم. برای دانشجویان غیر ایرانی بسیار جالب بود كه یك مرجع تقلید از آرمان فلسطین دفاع می‌كرد، چون تا آن زمان منحصراً گروه‌های چپ‌گرا بودند كه این كار را انجام می‌دادند. ورود حضرت امام به این عرصه، آثار گسترده و شگفت‌انگیزی داشت. امام صراحتاً می‌فرمودند كه: اسرائیل یك غده سرطانی است كه باید از منطقه بیرون انداخته بشود و تا وقتی كه در منطقه حضور داشته باشد، كشورهای اسلامی روی آسایش نخواهند دید. ایشان با این تعبیر جالب که اگر هریك از اعراب یك سلطل آب بریزند، اسرائیل را سیل خواهد برد، اعراب و مسلمانان را به اتحاد علیه این رژیم غاصب دعوت می‌كردند كه بسیار برای مسلمانان و حتی غیرمسلمانان آزادیخواه جذاب بود. دانشجویان عرب وقتی فهمیدند كه امام بخشی از وجوهات شرعی و سهم امام را به مبارزات ملت فلسطینی اختصاص دادند، علاقه‌شان به آرای ایشان بیشتر هم شد.
شما كی به ایران برگشتید؟
در فروردین ماه 58.
چه شد كه به دانشجویان پیرو خط امام پیوستید؟
من در ساعات اولیه تسخیر سفارت حضور نداشتم، اما چون دانشجویان به فردی نیاز داشتند كه هم سابقه فعالیت‌های مبارزاتی داشته و هم به زبان انگلیسی مسلط باشد، دنبالم فرستادند. به سفارت رفتم و تا روز آخری كه گروگان‌ها در آنجا بودند، حضور داشتم.
احساس از این‌که در این رویداد شركت داشتید چیست؟
خدا را شكر می‌كنم كه در یك حادثه تاریخ‌ساز كشورم حضور داشتم. بعضی‌ها از این حركت ابراز پشیمانی كردند. به نظر من اینها از همان ابتدا هم به اصل این حركت كه استكبارستیزی بود، اعتقاد عمیق نداشتند و شاید برای اهداف دیگری به این حركت پیوسته بودند.اگر كسی اندكی با تاریخ ایران آشنایی داشته باشد، در این‌که آمریكا پس از كودتای 28 مرداد 1332 انواع جنایت‌ها را در كشور ما انجام داد و به وسیله شاه، اقتصاد و به خصوص فرهنگ این كشور را نابود كرد، تردید نخواهد داشت. من 9 سال در آمریكا زندگی كردم و می‌فهمیدم كه سیستم ظالمانه آمریكا علیه كشور ما چه اقداماتی را انجام داده و از شاه چه حمایت‌هایی كرده بود. شاه نفت ایران را صرف خرید اسلحه از آمریكا و اروپا می‌كرد و تبدیل به مهم‌ترین خریدار اسلحه آمریكا شده بود، تا به خیال خود نقش ژاندارمری منطقه را بازی كند. درآمد نفتی ایران به جای این‌که صرف زیرساخت‌های اقتصادی و عمرانی بشود، به جیب تولیدكنندگان اسلحه می‌رفت. در حالی كه مردم در فقر دست و پا می‌زدند، شاه نمایش‌های مسخره‌ای چون جشن‌های 2500ساله را به راه می‌انداخت. اینها ظلم‌هایی نبودند كه از یاد مردم ایران برود. به همین دلیل هم وقتی كه آمریكا شاه را پذیرفت، ملت ایران احساس كرد توطئه‌ای در حال شكل‌گیری است و شاید انقلاب در معرض توطئه‌ای چون كودتای سال 1332 قرار بگیرد. البته همه می‌دانستیم كه نه امام خمینی، مصدق هستند، نه ملت ایران در سال 57 و 58 ملت سال 1332 است، اما احتمال همه چیز را می‌دادیم. به این دلایل و دلایل بی‌شمار دیگر، زمانی كه خبر اشغال سفارت را شنیدم، بسیار خوشحال شدم و فكر كردم بهترین حركتی بود كه دانشجویان می‌توانستند علیه آمریكا انجام بدهند و هنوز هم این حركت را، یك حركت تاریخ‌ساز و مهم می‌دانم.
وقتی وارد سفارت شدید چه حال و هوایی داشت و چه مسؤولیتی را به شما واگذار كردند؟
حال و هوای عجیبی حكمفرما بود و دانشجویان، یك جور حالت انتظار همراه با نگرانی داشتند. از یك طرف احساس می‌كردند چون دولت ماهیتاً با این حركت موافق نخواهد بود، به آنها فشار خواهد آورد و حتی ممكن است به آنها حمله هم بكند!چهره هایی مانند بنی‌صدر هم كه نسبت به این واقعه، موضع مخالف داشتند. خلاصه شرایط عادی نبود. یك جور بلاتكلیفی دیده می‌شد، اما یك چیز در كسانی كه واقعاً دلبسته انقلاب بودند، مشترك بود و آن هم این‌که كار مهمی انجام شده، تا این‌که حضرت امام آن پیغام حیات‌بخش را دادند و تكلیف معلوم شد، وگرنه تا آن موقع همگی سخت تحت فشار بودیم!
وقتی وارد سفارت شدم، فضا كاملاً امنیتی بود و به من گفتند: به طبقه دوم بروم و با آقای آهرن-كه رئیس سیا در ایران بود- حرف بزنم. وقتی رسیدم، یكی از دانشجویان كه چندان هم به زبان انگلیسی مسلط نبود، داشت سعی ‌كرد به آهرن بفهماند كه اوضاع عوض شده و او هم می‌خواست به آن دانشجو تفهیم كند كه این‌طور نیست و به زودی اوضاع به حالت سابق برمی‌گردد! یادم هست كه آهرن در اتاق شیشه‌ای مخصوص دوجداره‌ای كه بین دو شیشه خلاء ایجاد شده بود، نشسته بود. احتمالاً این اتاق را برای موقعی كه می‌خواستند كسی نتواند حرف‌هایشان را شنود كند، ساخته بودند. آهرن سیاستمدار كهنه‌كاری بود كه 18 سال در جنگ ویتنام خدمت كرده بود. شصت و چند سال سن داشت و استاد فلسفه و بسیار متین و منظم و اهل برنامه و حساب و كتاب بود. او در عین حال كه حاضر نبود با ما حرف بزند، سعی می‌كرد ما را عصبانی هم نكند.از آدم‌های جالبی كه با آنها صحبت كردم یكی آقای مترینكو بود كه همسر ایرانی داشت و فارسی را خیلی خوب صحبت می‌كرد.دیگر آقای لیمبرت بود كه در دولت اوباما مسؤول میز ایران در وزارت خارجه آمریكا شد و خانم سوئیفت كه رئیس بخش سیاسی سفارت و زن فهمیده‌ای بود. خیلی صریح به من گفت: با این كار دانشجوها، كارتر در انتخابات بعدی شكست می‌خورد و جمهوری‌خواهان سر كار می‌آیند كه ابداً رحم ندارند! می‌خواست ما را قانع كند كه گروگان‌ها را آزاد كنیم و خودمان را به دردسر نیندازیم. در حالی كه مساله ما این نبود كه چه كسی رئیس‌جمهور آمریكا می‌شود، ما می‌خواستیم آمریكا شاه را برگرداند و دیگر در امور كشور ما دخالت نكند.
شما در گفت وگوهایی، به نقش توطئه‌آمیز بنی‌صدر در قضیه مأموران صلیب سرخ و متعاقب آن حادثه طبس اشاره كرده‌اید. ماجرا از چه قرار بود؟
بنی‌صدر در مقاطع مختلف خیانت‌های زیادی به انقلاب كرد، اما به نظر من در آن مقطع، بدترین كاری كه كرد این بود كه به اصطلاح نمایندگان صلیب سرخ را برای بازدید از گروگان‌ها، به ما تحمیل كرد! من كوچك‌ترین تردیدی ندارم كه این نمایندگان، جاسوس سیا بودند! ما گروگان‌ها را به شكل پراكنده نگهداری می‌كردیم و عده‌ای را هم به شهرستان‌ها فرستاده بودیم. با فشار بنی‌صدر، قرار شد همه را به سفارت بیاوریم كه نمایندگان صلیب سرخ از آنها بازدید كنند. ما گروگان‌ها را جمع كردیم و آنها آمدند و یكی‌یكی معاینه‌شان كردند و فهمیدند كه چه كسی در كجاست و قبل از این‌که بتوانیم دوباره آنها را پخش كنیم، درست شب بعد حادثه طبس اتفاق افتاد! آنها ماهواره داشتند و مدام تهران و لانه جاسوسی را كنترل می‌كردند. قضیه كاملاً برای آمریكا جنبه حیثیتی پیدا كرده بود. بعد از این‌که كاملاً مشخص شد كه چه كسی در كدام قسمت از سفارت نگهداری می‌شود، حادثه طبس اتفاق افتاد و كاملاً مشخص شد كه فشار بنی‌صدر برای حضور مأموران صلیب سرخ، برای چه بوده است! شك من به بنی‌صدر موقعی بیشتر شد كه او به نیروی هوایی دستور داد هلیكوپترهای آمریكایی را كه در صحرای طبس به جا مانده بودند، بمباران كنند! البته شهید محمد منتظر قائم یك‌سری از اسناد را از هلیكوپترها سالم بیرون آورده بود كه بعدها با مطالعه آنها فهمیدیم نقشه‌شان چه بوده و می‌خواستند چه كار كنند. شب حمله آمریكایی‌ها، تمام رادارهای كشور و تهران از كار افتادند كه كاملاً نشان می‌دهد آمریكایی‌ها تا كجا در دولت و ارتش نفوذ كرده بودند!خدا خواست آبروی امام و انقلاب را حفظ كند كه آمریكایی‌ها در صحرای طبس گرفتار طوفان شن شدند، وگرنه با آن برنامه‌ریزی دقیقی كه كرده بودند، خدا می‌داند اگر پایشان به تهران می‌رسید، چه فجایعی را به بار می‌آوردند!
یكی دیگر از فرازهای بسیار مهم زندگی سیاسی شما، نقشی است كه در تأسیس و تقویت حزب‌ا...  لبنان داشتید. در این باره چه خاطراتی دارید؟
قبل از هر چیزی روی این نكته تأكید می‌كنم كه به وجود آمدن حزب‌ا...  تماماً به لیاقت و كفایت خود مردم لبنان، به خصوص شیعیان برمی‌گردد و ایجاد آن ربطی به جمهوری اسلامی ایران ندارد! آنها عاشق اهل‌بیت(ع) و ولایت هستند و برای امام و انقلاب اسلامی، شأن بالائی قائلند و لذا دست به تأسیس چنین نهادی زدند و سازماندهی و فكر و ایده و همه چیزش، از خودشان بود و ایران فقط كمكشان كرد.
موقعی كه شیعیان لبنان به ایران آمدند، من معاون سیاسی وزارت خارجه بودم و طبیعتاً اینها با من تماس گرفتند. جاسوسی و دروغ‌گویی و فساد اخلاقی در بین دیپلمات‌های دنیا غوغا می‌كند و من هر وقت سر و كارم با آنها می‌افتاد عذاب می‌كشیدم، ولی وقتی با بچه‌های حزب‌ا... یا مبارزین عراقی ضدصدام یا مبارزین افغانی که حرف می‌زدم،‌ دلم باز می‌شد. آدم‌های خالصی مثل سیدعباس موسوی روی انسان تأثیر خاصی دارند و لطف خدا بود كه سر و كار من به این آدم‌ها افتاد.
در همین مقطع بود كه عده‌ای از نیروهای ما به لبنان رفتند؟
بله. اینها بدون این‌که با امام مشورت كنند، به لبنان آمدند تا با اسرائیلی‌ها بجنگند، اما امام با جمله معروف: «راه قدس از كربلا می‌گذرد» تكلیف را معلوم كردند كه اولویت ما جنگ با عراق است و شیعیان لبنان، خودشان باید علیه اسرائیل بجنگند و كار ما كمك، مشاوره و آموزش به آنهاست.به هر حال اسرائیل اشتباه بزرگی كرد كه لبنان را اشغال كرد، چون اگر این كار را نمی‌كرد، حزب‌ا...  هم با آن سرعت رشد نمی‌كرد. همه ما از منظر تئوریك می‌دانستیم كه حزب‌ا...  باید با اسرائیل بجنگد، ولی از نظر عملی باید این ظرفیت در میدان مبارزه ایجاد می‌شد كه شد و همه نهادهائی كه دست‌اندركار بودند، با تمام قوا سعی كردند این ظرفیت را ایجاد كنند و خود بچه‌های حزب‌ا...  از همه مقاوم‌تر و جدی‌تر بودند. حزب‌ا...  واقعاً در سازماندهی، مثل فولاد محكم و منظم و با حساب و كتاب عمل می‌كرد. شورای حزب‌ا...  واقعاً مسائل را می‌فهمید و عمیقاً تحلیل می‌كرد. ما می‌دانستیم كه رشد حزب‌ا...  كار درستی است و با تمام قدرت پشت آن بودیم. خود بچه‌های حزب‌ا...  هم عاشق حضرت امام و اسلام و تشیع و كاملاً آماده شهادت بودند. همین شایستگی‌ها باعث حسادت و دشمنی عده‌ای، از جمله نیروهای امل بود!
سخت‌ترین دوره زندگی سیاسی شماچه زمانی بود؟
میانجی‌گری بین امل و حزب‌ا... . دو طرف شیعه بودند و كشته شدن هر نفرشان، تضعیف شیعه بود. من در جنگ خودمان با عراق دیده بودم كه ما یك‌طرف بودیم با امكانات اندك و آن طرف صدام بود با اسلحه‌های آمریكایی و اروپایی و دلارهای سعودی و كویت و امارات. اما امل یك گروه مسلمان و شیعه و مرتبط با ایران بود و امام موسی‌صدر و شهید چمران برای ایجاد و تقویت آن، زحمات زیادی را متحمل شده بودند.طرف دیگر هم حزب‌ا... ، یار و دوست ما بود و حالا اینها به جان هم افتاده بودند! وقتی فكرش را می‌كنم كه آقای سیدحسن نصرالله باید با برادر خودش كه در امل بود می‌جنگید، می‌بینم وضعیت ایشان صد درجه از من هم دشوارتر بوده است! بسیار شرایط دشواری بود. تنها دلخوشی من، این بود كه حزب‌ا...  دقیقاً می‌دانست هدفش چیست و دارد چه كار می‌كند و در همان فرآیند هم پیش می‌رفت و رشد می‌كرد. حضرت امام گفته بودند كه اولویت حزب‌ا... ، باید جنگ با اسرائیل باشد و من هر درگیری دیگری را انحراف از این هدف می‌دیدم. هنوز هم وقتی به درگیری امل و حزب‌ا...  فكر می‌كنم، سخت آزرده خاطر می‌شوم. امل و حزب‌ا...  هر دو شیعه بودند و من ناچار شدم تصمیم بگیرم كه حزب‌ا...  با امل بجنگد، چون اگر حزب‌ا...  در بیروت شكست می‌خورد، یكسره از بین می‌رفت و خیال اسرائیل راحت می‌شد! مشكل اساسی، یكی نابرابر بودن امكانات بود و دیگر این‌که حزب‌ا...  دوره جنگ شهری ندیده و برای جنگ در كوه و كمر و علیه اسرائیل آموزش دیده بود. انصافاً آقای سیدحسن نصرا... و شهید عماد مغنیه شاهكار زدند كه با حداقل تلفات، امل را در پایگاه قدرت خودش یعنی بیروت شكست دادند.