دوشنبهها در این صفحه از لذتهای داستانخواندن و نوشتن مینویسیم
آفریدن جهان داستانی به سبك همینگوی
ماجرا
درختی كه میوهاش زودتر رسید
روزی انوشیروان به شكار رفته بود و میچرخید. پیری را دید كه درخت گردو میكاشت. انوشیروان گفت: «تو مرد پیری هستی. چگونه طمع داری كه میوه این درخت بخوری؟» گفت: «كاشتند و خوردیم، میكاریم تا بخورند.»درختی كه میوهاش زودتر رسید
انوشیروان را خوشآمد و گفت: «زه!» و عادت آن بود كه هرگاه چیزی را آن اندازه میپسندید كه میگفت «زه»، همان آن، هزار درم صله میدادند. پس پیر را هزار درم بدادند.
پیر گفت: «پادشاها! هیچكس دیدی كه درخت بكارد و میوهاش زودتر از اینكه به من رسید برسد؟»
انوشیروان گفت: «زه!» و هزار درم دیگر به وی دادند. پیر گفت: «به لطف نظر پادشاه، این درخت دو بار میوه داد!» انوشیروان گفت: «زه!» و او را دوهزار درم دیگر بدادند.
برگرفته از جوامعالحكایات و لوامعالروایات، سدیدالدین محمد عوفی، سده هفتم، با سادهسازی و بازنویسی
پس از ماجرا
آفریدن جهان داستانی به سبك همینگوی
به یاد میآورند اما داستانهای كوتاه قدرتمندش نیز هركدام یك كارگاه داستان بهشمارمیروند. چه چیز، آثار او را برای همه جذاب میكند؟
زندگی به سبك همینگوی
همینگوی ایستاده مینوشت تا به قول خودش رودهدرازی نكند و موجز بنویسد. حتی وقتی كه شبها تا دیروقت بیدار بود
(كه زیاد هم پیش میآمد) صبح اول وقت، ساعت 5 و 30 دقیقه صبح بیدار میشد و شروع به نوشتن میكرد. میگفت: «آن زمان كسی مزاحم آدم نمیشود و هوا خنك است و همینطور كه مینویسم آرامآرام گرم میشوم. آنچه قبلا نوشتهام را میخوانم و همیشه جایی قلم را زمین میگذارم كه میدانم بعدش باید چه بنویسم و بنابراین از همانجا ادامه میدهم. تا وقتی رمق دارم مینویسم و میدانم بعد از آن چه میشود. تا ظهر كار میكنم و وقتی تمام میشود بیاندازه تهی و بیاندازه سرشارم. هیچ چیز مفهوم ندارد تا روز بعد كه دوباره شروع میكنم و این انتظار برای روز بعد سخت است.»
طوری زندگی كردهبود كه تجربه زیسته بسیار غنی و شگفتانگیزی برای یك نویسنده داشت. در جنگ جهانی اول بهعنوان راننده آمبولانس در جبهه ایتالیا خدمت كرد و بهشدت مجروح شد و به آمریكا برگشت. در پاریس با نویسندگان مختلف از جمله ادوارد فیتزجرالد همنشین شد و همانجا آغاز به نوشتن كرد (شرح خاطرات خواندنی او در كتاب «پاریس جشن بیكران» با قلم شیوای خودش آمدهاست.) به سفرهای پیاپی رفت. از شكار در آفریقا گرفته تا گزارشنویسی در چین. در جنگ جهانی دوم حتی تجربه سقوط هواپیما را از سر گذراند و چون هیجان این زندگی و تجربیات یادشده برایش كافی نبود از بوكس و ماهیگیری هم نگذشت.
او معتقد بود زندگی همه آدمها یكجور پایان مییابد، پس تنها جزییات اینكه آدمی چگونه زندگی كردهاست او را از دیگران متمایز خواهد كرد.
نوشتن به سبك همینگوی
همینگوی برخلاف جریان رایج ادبیاتمدرن، از رفتوبرگشتهای زمانی پرهیز میكرد. داستان را سرراست و مستقیم، از اول به آخر (البته اگر اساسا اول و آخری در كار بود) تعریف میكرد و ریتم روایت داستان هم به نحوی بود كه گویی همه چیز با سرعت طبیعی خود پیش روی مخاطب به نمایش گذاشته شدهاست.
از سوی دیگر، نثر همینگوی از بهكاربردن هر گونه قید و صفت و تشبیه و استعاره پالوده بود و باز برخلاف جریان ادبی رایج زمانه، تا جای ممكن از ذهنگویی دوری میكرد و از جریان سیال ذهن پرهیز مطلق داشت.
نثری گزارشگونه و روزنامهنگارانه داشت كه البته حتما بیتاثیر از دوران خبرنگاریاش نبود. گفتوگوهایش چنان در پیشبرد و ضرباهنگ داستان نقش داشتند كه «دیالوگهای پینگپنگی» را براساس سبك گفتوگونویسی او تعریف كردند. راوی سومشخصی را بهكارمیگرفت كه مطلقا در روایت مداخله نمیكرد و همچون دوربینی فیلمبرداری داستان را پیش روی مخاطب تصویر میكرد. با سادهترین كلمات مینوشت و از بازیهای زبانی و فرمی رایج زمانه در آثار او خبری نبود. با این همه، نثر آثار او بهشدت تصویرساز بود، همچون كوه یخ، آنگونه كه خودش میگفت: «اگر نویسنده به اندازه كافی درباره چیزی
كه مینویسد بداند، میتواند چیزهایی را كه میداند، حذف كند و خواننده احساسی چنان قوی از آن چیزها خواهد داشت كه گویی نویسنده آنها را پیشروی او گذاشته است. وقار جابهجایی كوه یخ، به دلیل آن است كه تنها یك دهمش بالای سطح آب است.»
همینگوی اصل كوه یخ را در فصل ۱۶ كتاب «مرگ در بعدازظهر» (۱۹۳۲) توضیح میدهد. بر اساس آن، نویسنده با حذف اطلاعات مشخصی از داستان، تصویر تاثیرگذارتری به جا میگذارد. وی باید به این حذفها آگاه باشد و وقتی خواننده این بخشهای حذف شده را حس میكند، به فهم و ادراكی بزرگتر از داستان دست خواهد یافت.
برای مثال به جای توصیف همه اجزای محوطه پارك دم هتل، كافی است گربهای را كه از باران زیر یك نیمكت پناه برده به درستی تصویر كنید یا به جای توصیف همه اجزای دریاچه، خنكا و مهی را كه بر سطح آب ایستاده به تصویر بكشید، ذهن خواننده باقی جهان داستان را خود به تمامی خواهد آفرید.
کارگاه
شخصیت داستانی و انواع آن
هر داستانی با شخصیتها و مسالهها و موانع سرراهشان شكل میگیرد و البته با روابط میان شخصیتها. طبیعتا داستان خوب داستانی خواهد بود كه شخصیتهایش برای خواننده زنده و جذاب باشند. برای فهم چگونگی آفرینش شخصیت داستانی، انواعی از شخصیت را تعریف كردهاند و پس از معرفی این شخصیتهای داستانی در شمارههای بعد به كاركرد هر یك و شیوههای آفرینش آنها خواهیم پرداخت.
شخصیتی كه در داستان تغییر نكند و در پایان داستان، همان شخصیت دستنخورده و تحولنیافته آغاز داستان باشد شخصیت ایستا نام دارد كه در بسیاری از داستانهای كهن و قصههای قدیمی با چنین شخصیتیهایی طرفیم. در مقابل آن، شخصیتی كه در طول داستان دچار تحول و دگرگونی میشود، شخصیت پویا نام دارد. مهم نیست این دگرگونی در جهت كمال اخلاقی و… باشد یا جهت زوال و تباهی. رمانها و داستانهای بزرگ ادبی دوران مدرن اغلب دارای شخصیتهای پویایی هستند. همان اول نوشتن داستان برای خودتان روشن كنید كه شخصیت شما در داستان چه تحولی مییابد. اگر پاسخی برای این پرسش نداشته باشید داستان شما، سردرگم، تخت و كسلكننده خواهد بود؛ البته قرار نیست این تغییر و تحول را شما به مخاطب اعلام كنید. وقایع داستان و عملكرد شخصیت شما در این وقایع باید عامل و نشانگر تحول درونی شخصیت باشد و هر داستانی بر اساس آنچه سلسله مراتب شخصیت نامیده میشود و موضوع كارگاه دیگری خواهد بود، ممكن است شخصیتهایی كلیشهای نیز داشته باشد كه اینها نباید سهم اصلی و اساسی در پیشبرد داستان داشته باشند. مثلا بلیتفروش پشت پیشخوان، مامور پلیس یا مشتی رند كه حسنك را سنگ میزنند، میتوانند نمونههایی از شخصیت كلیشهای باشند. درباره شخصیت داستانی و شگردهای آفرینش او بیشتر و دقیقتر خواهیم نوشت.
عجایب
سنگ موش و درخت وقواق
حوالی مغرب سنگی هست به صورت موش، هر که در میان خانه بنهد، موشان همه گرد آن جمع شوند و متحیر در آن خیره میمانند،
چنانکه ایشان را بگیرند و آنها از شدت تحیر بیخبر باشند.
دیگر، در هندوستان درختی است میان تهی. میوه دارد به صورت حیوانات، چون بر آن بوزد، از هر میوه آواز همان حیوان بیرون میآید و آن را درخت وقواق گویند.
دیگر، به کوه دماوند چاهی هست، همه میخواهند در آن بنگرند و نمیتوانند و هیچ کس نداند چه علت آن است.
دیگر، بر کوههای ولشگرد، مرغی هست که در هر پردهای از موسیقی که نهادهاند، او ترانهای بزند و چون آن مرغ را از آن کوهها فرسنگی دور کنند، در جا بمیرد.
از کتاب عجایب ایرانی، پرویز براتی، نشر افکار، با اندکی سادهسازی
عطف
داستانهای خیلیخیلی كوتاه
تمام زمستان مرا گرم كن
اگر میخواهید در زمانهای كوتاه و خلوت، بین شلوغیها و گرفتاریهای روزمره، داستانهای كوتاهِ سرراستی بخوانید و درگیر حسوحال داستانها هم بشوید، «تمام زمستان مرا گرم كن» همان كتابی است كه دنبالش میگردید. این كتاب كه سال 1379 توسط نشر مركز منتشر شد و خرداد امسال به چاپ سیزدهم رسید، ده داستان كوتاه دارد که در اكثر داستانها شخصیتها دچار روزمرگی و ملال هستند و راهی هم برای خروج از روزهای تكراریشان پیدا نمیكنند. مثل داستان «فانفار» كه جزو داستانهای خوب مجموعه به حساب میآید و از یك مرد و زن میگوید كه سالها پس از جداییشان دوباره همدیگر را به طور اتفاقی در هواپیما میبینند و بعد از این گفتوگو و زندهكردن خاطرات، هركدام به زندگی ملالآوری كه به آن تن دادهاند، بازمیگردند یا داستانی كه همنام كتاب است و در آن عملاً زندگی عادی مردی را دنبال میكنیم؛ شاید در حین خواندن این روایت، شباهتهای بسیار زیادی بین زندگی مرد و زندگی خودمان پیدا كنیم و از خواندن این شباهتها متعجب شویم.داستانهای خیلیخیلی كوتاه
تمام زمستان مرا گرم كن
در بسیاری از داستانها شخصیت مرد داستان، پزشك است و در برخی از داستانها اشارههایی به اصفهان میشود كه علت هر دوی اینها شاید این باشد كه علی خدایی، نویسنده این مجموعه داستان، فارغالتحصیل رشته علوم آزمایشگاهی است و در اصفهان سكونت دارد. از دیگر آثار علی خدایی میتوان به «كتاب آذر»، «نزدیك داستان» و «آدمهای چهارباغ» اشاره كرد؛ علاوه بر این وی برای كتاب تمام زمستان مرا گرم كن، برنده جایزه ادبی منتقدان و نویسندگان مطبوعات به عنوان بهترین مجموعه داستان دهه 80 و برنده جایزه گلشیری به عنوان بهترین مجموعه داستان سال 1379 شدهاست. این كتاب به كسانی پیشنهاد میشود كه دنبال قصه خاصی نیستند و از قرار گرفتن در حال و هوای نوشتهای نزدیك به روزگار خودشان لذت میبرند.
ابزارک
کالیبر، کتابدار کتابهای الکترونیک شخصی شما
کالیبر Calibre یک نرمافزار ساده و قدرتمند برای مدیریت کتابهای الکترونیک است. اگر کتابهای الکترونیک پرشماری دارید که هر کدام را در یک پوشه رایانه گم و گور کردهاید و هر بار باید دقایق و چه بسا ساعتها برای پیدا کردن کتاب مورد نظرتان وقت بگذارید، کالیبر یکی از ابزارهای ضروری و کارآمدی است که به دادتان خواهدرسید.
جدای از کتابخوان تر و تمیز و قدرتمندی که برای خواندن انواع ایبوک در اختیارتان میگذارد، انواع کتابها و مجلات روز دنیا را میتوانید با آن از دهها فروشگاه معتبر کتاب در دنیا دریافت کنید یا با افزودن هر فایل کتاب الکترونیکی که از قبل (مثلا روی یک حافظه فلش) دارید، میتوانید برچسبهایی همچون نام کتاب، نویسنده، مترجم، ناشر، سال نشر، تعداد صفحات و دستهبندیهای دلخواهتان را به آن اضافه کنید و بعد بهراحتی کتاب مورد نظرتان را از میان صدها و شاید هزارها فایل کتاب الکترونیکی که روی رایانهتان هست پیدا کنید. میتوانید یادداشتهایی همچون نظرتان درباره کتاب و … را هم برای هر کتاب بنویسید و بعد با یک جستوجوی خیلی سریع و ساده هر کدام از اطلاعات کتاب، به راحتی آن را پیدا کنید. غیر از حالت فهرستی، یک حالت نمایش جلدها هم در نرمافزار تعبیه شده تا با نگاهی سرسری به جلد کتابهایتان به سرعت کتاب مورد نظرتان را بیابید. در واقع میتوان کالیبر را علاوه بر یک نرمافزار کتابخوان، یک کتابدار ایدهآل برای کسانی به شمار آورد که فایلهای ایبوک پرشمار بر رایانه خود دارند. کالیبر کاملا رایگان و متنباز است و فایل نصبش برای سیستم عامل لینوکس، مک و ویندوز را میتوانید از سایت رسمی آن دریافت کنید.
بریده
گربه زیر باران
زن از پنجره بیرون را تماشا میکرد. درست پای دیوار پنجره اتاقشان گربهای زیر یکی از میزهای سبزرنگ کز کردهبود تا از باران در امان باشد. گربه تلاش میکرد تا حد امکان خودش را جمع کند.
زن گفت: «میرم بیرون بچه گربه رو میآرم.»
از مسیر سنگفرش برگشتند به هتل. خدمتکار بیرون ماند تا چتر را ببندد. موقعی که از جلوی دفتر هتل رد میشد، مدیر هتل از پشت میزش تعظیمی کرد. احساس ظریف و غریبی به زن دست داد. از رفتار مدیر هتل به نوعی احساس کوچکی میکرد. در عین حال احساس میکرد به او اهمیت میدهد. در یک لحظه زودگذر حس کرد آدم بسیار مهمی است. از پلهها بالا رفت و وارد اتاقش شد. جورج توی تخت مشغول خواندن کتاب بود.
از داستان «گربه زیر باران»، ارنست همینگوی
تیتر خبرها