پیرمرد  متصدی فروش  مسؤول فنی و افق

پیرمرد متصدی فروش مسؤول فنی و افق

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 پیرمردی وارد یك داروخانه شد و نزد متصدی فروش داروخانه رفت و گفت: سلام آقا، من یك جلد كتاب كلیات سعدی چاپ هرمس می‌خواهم. متصدی فروش داروخانه با خوشرویی به پیرمرد گفت: متأسفم پدرجان، اینجا كتابفروشی نیست، اینجا داروخانه است. پیرمرد گفت: ایراد ندارد. اگر از چاپ‌های دیگرش نیز دارید بدهید. متصدی فروش داروخانه گفت: پدرجان، عزیز دلم، عرض كردم ما اینجا كتاب نمی‌فروشیم، دارو و لوازم بهداشتی می‌فروشیم. مرد گفت: بله بله، به جهت رعایت پروتكل‌های بهداشتی كارت می‌كشم. متصدی فروش داروخانه گفت: متوجه عرض من می‌شوید؟ اینجا كتابفروشی نیست. مرد گفت: نخیر، لازم نیست بسته‌بندی‌اش كنید. می‌خواهم بروم در پارك روبه‌رو بنشینم و كتاب را بخوانم. متصدی فروش داروخانه كه عصبانی شده بود گفت: آقای عزیز، شما كرید؟ به شما می‌گویم ما اینجا كتاب نداریم. مرد گفت: ایراد ندارد. منتظر می‌شوم تا بیاورید و روی یكی از صندلی‌های انتظار داروخانه نشست. در این لحظه متصدی فروش داروخانه به قسمت دیگر داروخانه رفت و دقایقی بعد با مسؤول فنی داروخانه نزد پیرمرد برگشت. مسؤول فنی داروخانه به پیرمرد گفت: پدرجان، چیزی می‌خواهید؟ می‌توانم كمك‌تان كنم؟ پیرمرد گفت: بله، یك بسته ماسك سه‌لایه و یك بسته پد الكلی و یك اسپری ضدعفونی‌كننده حاوی الكل رقیق‌شده 70درصد می‌خواهم. مسؤول فنی داروخانه با عصبانیت به متصدی فروش داروخانه نگاه كرد و اقلام درخواستی پیرمرد را از داخل قفسه‌ها بیرون آورد و روی پیشخوان داروخانه گذاشت و رفت. پیرمرد نیز كارت خود را از جیب پیراهنش بیرون آورد و در دستگاه پوز كشید و با گوشه كارت، رمز را وارد كرد و اقلام درخواستی را از روی پیشخوان برداشت و وقتی خواست از درب داروخانه خارج شود، چشمكی به متصدی فروش داروخانه زد. متصدی فروش داروخانه گفت: ولی آخه چرا؟ پیرمرد گفت: حوصله‌ام سر رفته بود و از داروخانه خارج شد. متصدی فروش داروخانه نیز نخست دست‌هایش را با اسپری ضدعفونی‌كننده حاوی الكل رقیق‌شده 70 درصد ضدعفونی كرد و سپس روی صندلی خود نشست و با حسرت به افق خیره شد.