گفت و گو با مادر روح ا...ر جایی در چهلمین روز درگذشت او
اولویت ما عزای حسین (ع) است
40 روز است که دفتر سردبیری جام جم روح ا... رجایی را ندارد. او، خنده ها، مهربانی ها و سختگیری هایش در تمام این روزها از یادمان نرفته است، هر بار هم به این فکر کرده ایم که وقتی دوری و فراموشی برای ما اهالی جام جم این همه سخت است، خانواده زندهیاد رجایی چه حالی دارند و چه روزهای سختی را پشت سر می گذارند. این داستان تلخ، همین رفتن ناگهانی سردبیرمان از آن اتفاقهایی است که هر یک از ما روایت خودمان را درباره اش داریم و پس از درگذشتش هم در صفحات روزنامه و همینطور صفحههای شخصی مان در فضای مجازی درباره اش نوشتیم، حالا و پس از گذشتن از چهل روز دشوار رفته ایم سراغ زنی که گریه ها و بی تابیهایش از یادمان نمی رود، زنی به نام مادر که داغ فرزند برایش بیش از هر چیز دشوار است اما باید میان اشک هایش به روی فرزندان پسرش روح ا... هم لبخند بزند تا به امید حضور او، مادرشان، پدربزرگشان و دیگر اعضای خانواده با جای خالی پدر کمی راحت تر کنار بیایند... مادر از پسرش می گوید، از جای خالی نبودنش که تا همیشه درد خواهد کرد، از روحیه حسینی اش و این که این روزهای محرمی چقدر جایش خالی است...
هر کسی خاطرات متعددی از محرم دارد، خاطرات ایشان در باب محرم هم برای خودش داستانی داشت؛ نه این که من مادرش باشم و این را بگویم، بلکه به عنوان کسی که تا این سن با او بودم با ید بگویم که روحیه محرم و حس و حال آن روزها در ساختار زندگی ما بود. در واقع پدربزرگ مرحوم او و همه خانواده از همان زمان طاغوت و زمانی که این برنامه ها خیلی رنگی نداشت، این شیوه زندگی ما بود. حتی خیلی وقتها این طور نبود که ما او را به هیات ببریم و شرکت در مراسم در ذات او بود همانطور که امروز بچههای او و نوه های من نیز همچنان همین طوراند.
از آن روزها خاطرهای که الان در ذهنتان باشد دارید؟
همان طور که گفتم خاطره زیاد است، آن هم از روح ا.... که از بچگی پرشور و فعال بود. مثلا در همان زمانها وقتی که گاهی پول توجیبی به او می دادیم، روح ا... با همان صدای کودکانهاش همیشه می گفت«من بروم از آن بیسکویتهایی که دایره ای است بگیرم» بعد هم که با همان پول آن ها را میگرفت، اصرار داشت که خودش آن را در هیاتها تقسیم کند، به همین خاطر به سراغ هیاتهایی که از جلوی در خانهها گذشتند، میرفت و خودش با دست خودش آنها را به هیاتیها میداد. او آن زمان حدود 4 سال داشت و این روحیه هیات رفتن و حضور فعال در محرم از بچگی با او بود.
بعد از آن سالها زمانی که بزرگتر شد، او همیشه بچههای محل را جمع می کرد تا برای امام حسین(ع) کاری انجام دهند، در واقع مدیریت و برنامهریزی در این روزها را تا حد امکان به عهده میگرفت و همه را برای این روزها جمع میکرد. وقتی هم که بزرگتر شد، این رسم و آیین توسط او ادامه داشت و به قولی روح ا... سردسته آنها میشد.
او حدودا 16 سال از من کوچکتر بود و آن زمان که بچه بود، من هم سن و سالی نداشتم. با این حال زمانی که او نوزاد بود، پدرش در عملیات رمضان مجروح شدو از همان زمان من برای سلامتی وشفای او روضه نذر کردم، این نذر بعد از آن سالها هم ادامه داشت و روح ا... از زمانی که کمی بزرگتر شد، هر طور که بود خودش را در این برنامه شریک میکرد، اغلب اوقات میدیدم که تا ما برسیم در همان سن کم با وجود همه سختیهایی که برای یک نوجوان میتواند داشته باشد، او دیگهای نذری را میشست یا کارهایی که از دستش برمیآمد را انجام میداد.
پس روح ا... رجایی از بچگی با امام حسین(ع) اخت شده بود...
بله، و حتی باید بگویم من هم که این همه با او زندگی کردم، هنوز آن طور که باید او را نشناختم.
شما یک صبر و آرامش خاصی دارید. این آرامش از کجا میآید؟
این نظر لطف شماست، ظاهر ما آرام است اما باطنمان خیلی بیتاب است و انشاء ا... باطنمان هم صبور شود. اما فکر میکنم هر کجا نام حسین(ع) را ببریم میتوانیم با هر مشکلی کنار بیاییم. همین زندگی کردن با ائمه و به یاد مصیبتهای ائمه بودن، داغها را برایمان آسان میکند. روحا... امانتی در دست ما بود و به صاحبش بازگشت.
با این که خیلی دلتنگش هستم اما تسلیم تقدیر خداوندم.
روحا... در عرصههای گوناگون رسانه تلاش کرد و موفقیتهای زیادی به دست آورد که نباید و نمیتوان زحماتی که همسرش در این راه کشید را نادیده گرفت، ایشان بسیار زحمت کشید و فداکاری کرد.
حال فرزندان آقا روحا... به ویژه پسر بزرگشان که طبیعتا درک بیشتری از این مصیبت دارد چطور است؟
پسر بزرگ او الحمدا... نسبت به سنش بزرگتر است و صبر خوبی دارد. روحا... با فرزندانش به ویژه با حسام رفیق بود و توانست آنها را خوب تربیت کند.
مطرح کردن این سوال برای ما هم دشوار است اما از محرم امسال با جای خالی روح ا... رجایی هم میگویید .
در حدیثی داریم که بزرگ گرداند خداوند آن سوگواری را که برای امام حسین(ع) باشد، پس جا دارد خدا را شکر کنم و باید سپاس بگویم که این غم و داغ عظیم و بی پایان را در این شب شهادت امام به ما داد که پیش شهدای دشت کربلا و عمه جانمان زینب، رویمان نشود برای روح ا... عزاداری کنیم.
با وجود همه سختیهایی که هست، این لطف خدا بوده که چهل روز رفتن او با شهادت امام شیعیان یکی شده و در این شرایط ما نمیتوانیم تنها برای روح ا... عزاداری کنیم، چرا که اولویت اولمان سیدالشهداست و همه عزادار حسین(ع) هستیم. من بارها گفتم که خدایا من ظرفیت این غصه عظیم را ندارم اما تسلیم تقدیرت هستم. به هر حال حتی زمانی که ما چیزی را از دست میدهیم، حالمان تغییر میکند، چه برسد به بچه آن هم چنین فرزندی که می توانم بگویم روح ا.. فقط پسر بزرگ من نبود، او سنگ صبور، صندوقچه اسرار و خیلی وقتها کلید آرامش خانواده بود. هر زمانی که مشکلی پیش میآمد او با چند جمله خیلی از مسائل را حل و فصل میکرد و به همه آرامش میداد. با همه اینها باز هم میگویم که ما همه اول عزادار حسین(ع) هستیم. همانطور که خود روح ا...هم که بود، همیشه اولویتش همین روزها و همین ایامی بود که سالهای سال است با آن از کودکی تا امروز همراه شده بود.