مجید قیصری، رماننویسی كه یک عمر از جنگ تحمیلی نوشته از وظیفه ادبیات جنگ در ایران میگوید
دوران پروپاگاندای ادبی گذشتــــه است
مجید قیصری صریح است. مثل حس نهفته در داستانهایش. وقتی از او خواستیم درباره ادبیات و جنگ صحبت كوتاهی داشته باشیم با صراحت نگاهش را گفت. از چیزهایی دفاع كرد كه شاید انتظارش را نمیشد داشت و از افراد و قصههایی گفت كه تلخ و صریح بودند مثل بسیاری از داستانهایش. قیصری و ادبیاتش جزئی انكارناپذیر از حافظه ادبیات داستانی ما درباره جنگ تحمیلی هستند؛ جزئی كه این روزها البته اصراری برای كندن بخشی از آن وجود دارد. همزمان با ایام چهلمین سالگرد آغاز دفاع مقدس با وی درباره سالهای حضور در این عرصه صحبت كردیم.
برای خیلی از مخاطبان داستانها و آثار شما در حوزه جنگ حتما این سوال پیش آمده كه نویسندهای كه دو سه دهه است كارهایش را دنبال میكنند چطور خودش را وسط معركه نوشتن، آن هم با موضوع جنگ پیدا كرد؟
نوشتن برای خیلیها شاید ارادی بوده و برایش از قبل برنامه داشتهاند. شغلشان بوده یا هدف زندگیشان بوده. برای من اما نوشتن اینطور نبود. جنگ هشتساله مسالهای بود كه سراغ ما آمد و به ما تحمیل شد و سرنوشت خیلی از ما را تغییر داد. وقتی جنگ شروع شد فكرش را نمیكردم این طور با آن درگیر شوم و پایان كه بپذیرد دربارهاش بنویسم. وقتی جنگ شروع میشود خیلی از آدمهای عادی تبدیل به سرباز میشوند و با پایان یافتنش خیلی از این سربازها و حتی آدمهای عادی استعداد نوشتن پیدا میكنند. در واقع همان طور كه هر جنگی سربازان و قهرمانان خودش را پیدا میكند، نویسندگان خودش را هم پیدا میكند. من هم جزو همین خیل سربازها بودم كه وقتی از جنگ برگشتم حس كردم تمامی خاطرات و صحنههایی كه شنیدم و دیدم را باید بنویسم.
شما به صورت سرباز وظیفه راهی جبهه شده بودید یا داوطلبانه؟
كنكور دادم و رفتم خدمت. 24 ماه سرباز وظیفه بودم. بعد از آن مدركم را نشان دادم و گفتند میتوانی بروی دانشگاه اما باز هم نرفتم و راهی جبهه شدم که تا آخر سال 67 در جبهه بودم. خانواده من از روز اول جنگ مستقیما وارد این اتفاق شدند. برادرم سال 59 در پاوه درگیر جنگ شد و من هم از سال 63.
و این چهار سال حضور هنوز هم شما را رها نكرده است؟
نه. من خودم و نسل خودم را ادامهیافته جنگ میدانم.
مجید قیصری به عنوان سرباز از جنگ بازگشته دقیقا چطور شروع به نوشتن كرد؟
سال 67 كه از جبهه برگشتم رفتم دانشگاه و بعد از آن وارد ریاست جمهوری و كارمند ستاد مبارزه با مواد مخدر شدم. تا اوایل سال 75 هم آنجا بودم و از همان وقت شروع كردم به نوشتن. مجموعه داستان اولم با عنوان «صلح» حاصل همان زمان است. دورانی كه كارمند بودم و در خانه هم مینوشتم. بعد از مدتی اما حس كردم نمیتوانم زندگی كارمندی را ادامه دهم و به كارهای اصلیام در نوشتن نمیرسم. آمدم بیرون و متمركر نوشتن شدم. البته دروغ نگویم چند بار پس از آن به دلیل اینكه زندگی نمیچرخید تلاش كردم تا شغلی ثابت دست و پا كنم اما هر كاری كردم نشد. نوشتن و نویسندگی به صورت تمام وقت هم به نوعی به من تحمیل شد و البته تحمیل خوشایندی بود، حالا هم كه فكر میكنم خیلی از آن راضیام و شاكر.
شما طیف گستردهای از آثار داستانی را از حیث موضوعی خلق كردهاید و در موضوع جنگ هم چنین كارنامهای دارید. اما عمده مخاطبان و منتقدان شما را در مقام نویسندهای شناختهاند كه هرگز تقدیسكننده جنگ نبودهاید، در واقع میتوان گفت بیشتر جزو نویسندگانی هستید كه ماهیت جنگ را به نقد میكشند. این نگاه و زندگی با آن حتما تجربه سختی است. برای ما از چگونگی ایجادش در خودتان بگویید.
حرف شما درست است. كشور ما در جنگ هشتسالهاش تقریبا از سوی همه دنیا در معرض تهاجم قرار گرفته بود و جوانان ما بدون هیچ تجربهای و تنها با جان و خونشان از این كشور دفاع كردند. من در كردستان و جنوب جنگیده و این حرفها را كه میزنم از نزدیك حس كردهام. این اصل واقعیت است. در ادبیات اما شما نباید از دست كسی كپی كنی. وظیفه ادبیات پیدا كردن حفرهها و خلأهاست و تمركز كردن روی آن. اگر قرار باشد من هم مثل همه از یك زاویه معمول ببینم و كار كنم من هم یكی مثل بقیه میشوم. میدانم كه اگر فضای غالب در كشورمان برعكس میبود و همه میخواستند از تبعات جنگ بگویند بدون شك از رشادتها در آن میگفتم. من از حوزه ادبیات و هنر به جنگ نگاه میكنم، نه از موضع سیاست و مسائل آن. در كشور ما ارگانهای زیادی هستند كه درباره رشادتهای جنگ صحبت میكنند و كارشان هم خیلی محترم است اما قرار نیست همه یك كار بكنند. اگر قرار باشد همهمان همیشه جنگ را تقدیس كنیم این موضوع جفا به جنگ است و تمام آدمهایی كه بعد از جنگ هنوز دارند مصائب و تبعاتش را حس میكنند. من به عنوان نویسنده هنوز حتی نزدیك تبعات جنگ هم نشدم و یك شب بیخوابی یكی از رزمندگان شیمیایی یا اعصاب و روان را هنوز ترسیم نكردهام. وقتی انگشتت زخم میشود یك شب خوابت نمیبرد، حالا فكر كن كسی یك عمر است بدون پا یا دست یا در موقعیت قطع نخاع زندگی میكند. اینها چیزهایی نیست كه راحت بتوان از آن گذشت. وظیفه ادبیات گفتن اینها هم هست، گفتن اینكه چیزی كه به دست آمده و امروز داریمش، مفت به چنگ نیامده. چه انسانهایی از زندگیشان گذشتهاند تا ذرهای از خاك این وطن نرود... ما این را باید از همه ابعادش روایت كنیم، هر چند خیلیها هنوز روایت از این زاویه را برنمیتابند...
هنوز خیلیها نگاه شما به روایت از جنگ را تضعیف روحیه اجتماعی ما و تضعیف روحیه مقاومت باقیمانده در بطن جامعه ما میدانند. آن هم در كشوری كه دائما بوق جنگ بالای سرش نواخته میشود و مردم ما هر آن منتظرند تا وارد نزاعی تازه شوند...
ماجرا مثل آن است كه شما بروی دكتر و در حالی كه سرطان داری از او بخواهی كاری به عضو بیمار نداشته و از اعضای سالمت صحبت كند. این دردی از شما دوا نمیكند. من به دنبال حفرههایی در روایت برای جامعهام هستم. وقتی میبینم چیزهای زیادی از وادیای كه خودم در آن بوده و از آن زخم خوردهام، روایت نمیشود به من فشار میآید. به خودم میگویم چرا ساكتی. خیلی از جوانهای ما و حتی رزمندگان هنوز از واقعیت خبر ندارند و تنها تقریر یك طرفه و سادهلوحانهای كه از دشمن ما در جنگ به آنها ارائه شده است را میشناسند. بنابراین خودم را راوی و نویسنده این تبعات میدانم نه نویسنده و راوی بطن جنگ. من از سال 73 و با گذشت چند سال از جنگ شروع به نوشتن درباره آن و تبعاتش كردم. این راهی است كه از همان اول آن را انتخاب كردم. همیشه برایم جای تعجب بوده كه ما فقط در حوزه هنری بیش از 2000جلد كتاب خاطره از دفاع مقدس منتشر كردهایم و در مقابل این دو هزار جلد وقتی با یك مجلد كتاب روبهرو میشویم كه حرفش متفاوت است، باز هم سختمان میشود و برنمیتابیماش. نمیفهمم چرا كفه آن یك جلد هنوز باید در مقابل آن 2000جلد سنگینی كند. چرا هنوز و 40 سال پس از جنگ، كارهای مستقل غیرسازمانی درباره آن در حوزه داستان و روایت برتابیده نمیشود. چطور است كه در مقابل 2000جلد كتاب تقدیسكننده یك مجلد كتابی كه از تبعات جنگ میگوید را برنمیتابیم.
شما از این شرایط تحلیلی ندارید؟ همین روزها یكی از كارهای متاخر شما در حوزه ادبیات جنگ كه پس از سالها مجوز انتشار گرفته بود، لغو مجوز شده و این هم نمادی است از همین موقعیتی كه میگویید...
كاش میشد بفهمم. من فقط میتوانم بگویم متاسفم برای جامعهای كه فقط یك صدا را میفهمد. وظیفه ادبیات این است كه به هر شهروند و خوانندهای این امكان را بدهد كه صداهای مختلف را بشنود. وظیفه ادبیات ایجاد چنین شناختی است. این كار نه تضعیف موقعیت ملی ماست و نه چیز دیگری. اگر دكتری به شما بگوید سرطان داری، شما دكتر را میزنید؟ ما نتوانستیم هنوز در این جامعه ظرفیت خودمان را بالا ببریم تا روایتهای متفاوت را بربتابیم. فلسفه ادبیات گفتوگوست و جامعهای كه ظرفیت شنیدن گفتوگو و صداهای مختلف را نداشته باشد بدون شك در آینده به مشكل اساسی میخورد. تك صدایی همان بیصدایی است. این ته ماجراست. باور كنید تهش این است.
البته به نظرم باید به مخاطب به شكل پویاتری نگاه كرد. اگر روزی مخاطب به ما پالس بدهد یا صریح بگوید كه با آنچه شما میگویید و میپسندید مشكل دارم، تكلیف چیست؟ باید آن گفتمان را تعطیل كرد؟
این نیاز به تحقیق دارد و به سادگی نمیشود چنین حرفی را زد. باید به استناد آمار چنین چیزی را بازگو كرد. ادبیات اما تنها راوی است و همیشه مخاطب خودش را داشته است. هیچوقت فكر نمیكردم و نمیكنم كه روایتی كه من مینویسم مثلا بالای یك میلیون نفر در ایران مخاطب داشته باشد. مخاطب ادبیات در این كشور محدود و مشخص است. كسی كه از زاویه ادبیات به جامعهاش نگاه میكند مشخص و محدود است و تكلیفش با ادبیات روشن است. مشكل ما از قضا این نیست كه مخاطب نمیخواهد چیزی بشنود بلكه مشكل آنجاست كه نمیخواهیم مخاطب چیزهایی را بشنود. مثالی میزنم. درباره پدیده آن قاتل سریالی مشهور در پاكدشت شما چند روایت داستانی یا سینمایی خواندهاید و دیدهاید؟ هنوز میگویند نروید سراغش. ما تا كی قرار است چشم روی واقعیتهای اجتماعی ببندیم. مساله این است كه مخاطب امروز ما هوشیار است. چیزی از دستش در نمیرود و یك كلمه هم نمیشود از او پنهان كرد. رمان «باغ تلو» من كه این روزها دوباره توقیفش كردند در سال 85 هم این ماجرا را تجربه كرد اما آن زمان من رسانه نداشتم. امسال و در توقیف دومش تنها با یك پست و استوری این خبر را اعلام كردم و بعد از آن به صورت خودكار طیف زیادی شروع به اظهار نظر درباره این اتفاق كردند. یك صدا مبدل به چند صدا شد. این جامعه را نمیشود بست و حبس كرد. باید تحملمان را بالا ببریم.
و در حاشیه این موضوع فكر میكنید چرا رمان خودتان هنوز تحمل نمیشود؟
كاش كسی به خودم این پاسخ را میداد. واقعا نمیدانم بیش از یك دهه از خلق این رمان گذشته و نمیفهمم این برخورد چرا دوباره شكل گرفته است. كسی حتی یك خط هم توضیح نمیدهد. این برای من آزاردهنده است. منتها حس میكنم این كار خارج از حیطه اختیار وزارت ارشاد شكل گرفته است. كاش این وزارتخانه كمی در مقابل تصمیم و مجوز خودش بیشتر مقاومت و ایستادگی میكرد. با این همه من از این موضوع ناراحت نیستم و این مساله باعث شد كار بهتر دیده شود.
مدتی است بحث پیرامون تقابل میان ادبیات داستانی و خاطرهنگاری دفاع مقدس و جنگ در كشور ما بالا گرفته كه اوجش در ماجرای اختتامیه جایزه ادبی جلال در دو سال قبل بود. شما به این تقابل اعتقادی دارید؟ به حمایت سازمان یافته از ژانر خاطره و مستند نگاری برای كمرنگ كردن ادبیات.
من تقابل و نبردی حس نمیكنم اما موضوع برتری دادن خاطره نویسی بر ادبیات، صحبت امروز نیست. من خاطره نویسی را كار بسیار مفیدی میدانم و با بسیاری از راویان و نویسندگان خاطره صحبت كردهام. مساله این است كه آیا خاطره میتواند همه ابعاد یك شخصیت یا واقعیت را بازگو كند؟ پاسخ به اعتبار بیان راویان و نویسندگان فعال در این ژانر این است كه نه. نمیتواند. متن خاطره هنوز برنمیتابد كه بگوید مثل فلان شهید حتی سیگار میكشیده است. به نظرم بیشتر این خاطرات مناقب و تذكره نویسی است و میخواهد وجوه مثبت را بگوید. من تقابلی میان آنها با ادبیات نمیبینم هر چند برخی از همین خاطرات با بارها تجدید چاپ اثرگذاری یك كار داستانی را ندارد. من البته به این شمارگانها با نگاه تردید همیشه مواجه شدهام. شناختی كه از جامعه دارم چنین موضوعی را به من بازتاب نمیدهد. من البته چیزی را انكار نمیكنم بلكه با دیده تردید به آن مینگرم.
به نظر شما تولید ادبیات داستانی با موضوع جنگ در كشور ما در نزول قرار نگرفته است؟ مدت زیادی است كه دیگر این دست موضوعات در داستانها حاكم نمیشود.
وقتی از واقعهای سی چهل سال میگذرد خیلی از حرفها و زوایایش گفته شده است. كسانی كه میخواهند به آن بپردازند باید حرفهای تازه و نویی پیدا كنند و بزنند. در دهه 70 ما یك كمیت داشتیم و به تدریج در دهههای بعد كمیت ادبیات جنگ به سمت كیفیت متمایل میشود. این اتفاق خوبی است و رخدادش هم دست ما نیست. ما در حال قدم زدن و ریست در عرصه كیفی ادبیات هستیم، نه عصر پروپاگاندا. این عصر، عصر رخوت نیست بلكه كار كیفی زمان میبرد.
نوشتن برای خیلیها شاید ارادی بوده و برایش از قبل برنامه داشتهاند. شغلشان بوده یا هدف زندگیشان بوده. برای من اما نوشتن اینطور نبود. جنگ هشتساله مسالهای بود كه سراغ ما آمد و به ما تحمیل شد و سرنوشت خیلی از ما را تغییر داد. وقتی جنگ شروع شد فكرش را نمیكردم این طور با آن درگیر شوم و پایان كه بپذیرد دربارهاش بنویسم. وقتی جنگ شروع میشود خیلی از آدمهای عادی تبدیل به سرباز میشوند و با پایان یافتنش خیلی از این سربازها و حتی آدمهای عادی استعداد نوشتن پیدا میكنند. در واقع همان طور كه هر جنگی سربازان و قهرمانان خودش را پیدا میكند، نویسندگان خودش را هم پیدا میكند. من هم جزو همین خیل سربازها بودم كه وقتی از جنگ برگشتم حس كردم تمامی خاطرات و صحنههایی كه شنیدم و دیدم را باید بنویسم.
شما به صورت سرباز وظیفه راهی جبهه شده بودید یا داوطلبانه؟
كنكور دادم و رفتم خدمت. 24 ماه سرباز وظیفه بودم. بعد از آن مدركم را نشان دادم و گفتند میتوانی بروی دانشگاه اما باز هم نرفتم و راهی جبهه شدم که تا آخر سال 67 در جبهه بودم. خانواده من از روز اول جنگ مستقیما وارد این اتفاق شدند. برادرم سال 59 در پاوه درگیر جنگ شد و من هم از سال 63.
و این چهار سال حضور هنوز هم شما را رها نكرده است؟
نه. من خودم و نسل خودم را ادامهیافته جنگ میدانم.
مجید قیصری به عنوان سرباز از جنگ بازگشته دقیقا چطور شروع به نوشتن كرد؟
سال 67 كه از جبهه برگشتم رفتم دانشگاه و بعد از آن وارد ریاست جمهوری و كارمند ستاد مبارزه با مواد مخدر شدم. تا اوایل سال 75 هم آنجا بودم و از همان وقت شروع كردم به نوشتن. مجموعه داستان اولم با عنوان «صلح» حاصل همان زمان است. دورانی كه كارمند بودم و در خانه هم مینوشتم. بعد از مدتی اما حس كردم نمیتوانم زندگی كارمندی را ادامه دهم و به كارهای اصلیام در نوشتن نمیرسم. آمدم بیرون و متمركر نوشتن شدم. البته دروغ نگویم چند بار پس از آن به دلیل اینكه زندگی نمیچرخید تلاش كردم تا شغلی ثابت دست و پا كنم اما هر كاری كردم نشد. نوشتن و نویسندگی به صورت تمام وقت هم به نوعی به من تحمیل شد و البته تحمیل خوشایندی بود، حالا هم كه فكر میكنم خیلی از آن راضیام و شاكر.
شما طیف گستردهای از آثار داستانی را از حیث موضوعی خلق كردهاید و در موضوع جنگ هم چنین كارنامهای دارید. اما عمده مخاطبان و منتقدان شما را در مقام نویسندهای شناختهاند كه هرگز تقدیسكننده جنگ نبودهاید، در واقع میتوان گفت بیشتر جزو نویسندگانی هستید كه ماهیت جنگ را به نقد میكشند. این نگاه و زندگی با آن حتما تجربه سختی است. برای ما از چگونگی ایجادش در خودتان بگویید.
حرف شما درست است. كشور ما در جنگ هشتسالهاش تقریبا از سوی همه دنیا در معرض تهاجم قرار گرفته بود و جوانان ما بدون هیچ تجربهای و تنها با جان و خونشان از این كشور دفاع كردند. من در كردستان و جنوب جنگیده و این حرفها را كه میزنم از نزدیك حس كردهام. این اصل واقعیت است. در ادبیات اما شما نباید از دست كسی كپی كنی. وظیفه ادبیات پیدا كردن حفرهها و خلأهاست و تمركز كردن روی آن. اگر قرار باشد من هم مثل همه از یك زاویه معمول ببینم و كار كنم من هم یكی مثل بقیه میشوم. میدانم كه اگر فضای غالب در كشورمان برعكس میبود و همه میخواستند از تبعات جنگ بگویند بدون شك از رشادتها در آن میگفتم. من از حوزه ادبیات و هنر به جنگ نگاه میكنم، نه از موضع سیاست و مسائل آن. در كشور ما ارگانهای زیادی هستند كه درباره رشادتهای جنگ صحبت میكنند و كارشان هم خیلی محترم است اما قرار نیست همه یك كار بكنند. اگر قرار باشد همهمان همیشه جنگ را تقدیس كنیم این موضوع جفا به جنگ است و تمام آدمهایی كه بعد از جنگ هنوز دارند مصائب و تبعاتش را حس میكنند. من به عنوان نویسنده هنوز حتی نزدیك تبعات جنگ هم نشدم و یك شب بیخوابی یكی از رزمندگان شیمیایی یا اعصاب و روان را هنوز ترسیم نكردهام. وقتی انگشتت زخم میشود یك شب خوابت نمیبرد، حالا فكر كن كسی یك عمر است بدون پا یا دست یا در موقعیت قطع نخاع زندگی میكند. اینها چیزهایی نیست كه راحت بتوان از آن گذشت. وظیفه ادبیات گفتن اینها هم هست، گفتن اینكه چیزی كه به دست آمده و امروز داریمش، مفت به چنگ نیامده. چه انسانهایی از زندگیشان گذشتهاند تا ذرهای از خاك این وطن نرود... ما این را باید از همه ابعادش روایت كنیم، هر چند خیلیها هنوز روایت از این زاویه را برنمیتابند...
هنوز خیلیها نگاه شما به روایت از جنگ را تضعیف روحیه اجتماعی ما و تضعیف روحیه مقاومت باقیمانده در بطن جامعه ما میدانند. آن هم در كشوری كه دائما بوق جنگ بالای سرش نواخته میشود و مردم ما هر آن منتظرند تا وارد نزاعی تازه شوند...
ماجرا مثل آن است كه شما بروی دكتر و در حالی كه سرطان داری از او بخواهی كاری به عضو بیمار نداشته و از اعضای سالمت صحبت كند. این دردی از شما دوا نمیكند. من به دنبال حفرههایی در روایت برای جامعهام هستم. وقتی میبینم چیزهای زیادی از وادیای كه خودم در آن بوده و از آن زخم خوردهام، روایت نمیشود به من فشار میآید. به خودم میگویم چرا ساكتی. خیلی از جوانهای ما و حتی رزمندگان هنوز از واقعیت خبر ندارند و تنها تقریر یك طرفه و سادهلوحانهای كه از دشمن ما در جنگ به آنها ارائه شده است را میشناسند. بنابراین خودم را راوی و نویسنده این تبعات میدانم نه نویسنده و راوی بطن جنگ. من از سال 73 و با گذشت چند سال از جنگ شروع به نوشتن درباره آن و تبعاتش كردم. این راهی است كه از همان اول آن را انتخاب كردم. همیشه برایم جای تعجب بوده كه ما فقط در حوزه هنری بیش از 2000جلد كتاب خاطره از دفاع مقدس منتشر كردهایم و در مقابل این دو هزار جلد وقتی با یك مجلد كتاب روبهرو میشویم كه حرفش متفاوت است، باز هم سختمان میشود و برنمیتابیماش. نمیفهمم چرا كفه آن یك جلد هنوز باید در مقابل آن 2000جلد سنگینی كند. چرا هنوز و 40 سال پس از جنگ، كارهای مستقل غیرسازمانی درباره آن در حوزه داستان و روایت برتابیده نمیشود. چطور است كه در مقابل 2000جلد كتاب تقدیسكننده یك مجلد كتابی كه از تبعات جنگ میگوید را برنمیتابیم.
شما از این شرایط تحلیلی ندارید؟ همین روزها یكی از كارهای متاخر شما در حوزه ادبیات جنگ كه پس از سالها مجوز انتشار گرفته بود، لغو مجوز شده و این هم نمادی است از همین موقعیتی كه میگویید...
كاش میشد بفهمم. من فقط میتوانم بگویم متاسفم برای جامعهای كه فقط یك صدا را میفهمد. وظیفه ادبیات این است كه به هر شهروند و خوانندهای این امكان را بدهد كه صداهای مختلف را بشنود. وظیفه ادبیات ایجاد چنین شناختی است. این كار نه تضعیف موقعیت ملی ماست و نه چیز دیگری. اگر دكتری به شما بگوید سرطان داری، شما دكتر را میزنید؟ ما نتوانستیم هنوز در این جامعه ظرفیت خودمان را بالا ببریم تا روایتهای متفاوت را بربتابیم. فلسفه ادبیات گفتوگوست و جامعهای كه ظرفیت شنیدن گفتوگو و صداهای مختلف را نداشته باشد بدون شك در آینده به مشكل اساسی میخورد. تك صدایی همان بیصدایی است. این ته ماجراست. باور كنید تهش این است.
البته به نظرم باید به مخاطب به شكل پویاتری نگاه كرد. اگر روزی مخاطب به ما پالس بدهد یا صریح بگوید كه با آنچه شما میگویید و میپسندید مشكل دارم، تكلیف چیست؟ باید آن گفتمان را تعطیل كرد؟
این نیاز به تحقیق دارد و به سادگی نمیشود چنین حرفی را زد. باید به استناد آمار چنین چیزی را بازگو كرد. ادبیات اما تنها راوی است و همیشه مخاطب خودش را داشته است. هیچوقت فكر نمیكردم و نمیكنم كه روایتی كه من مینویسم مثلا بالای یك میلیون نفر در ایران مخاطب داشته باشد. مخاطب ادبیات در این كشور محدود و مشخص است. كسی كه از زاویه ادبیات به جامعهاش نگاه میكند مشخص و محدود است و تكلیفش با ادبیات روشن است. مشكل ما از قضا این نیست كه مخاطب نمیخواهد چیزی بشنود بلكه مشكل آنجاست كه نمیخواهیم مخاطب چیزهایی را بشنود. مثالی میزنم. درباره پدیده آن قاتل سریالی مشهور در پاكدشت شما چند روایت داستانی یا سینمایی خواندهاید و دیدهاید؟ هنوز میگویند نروید سراغش. ما تا كی قرار است چشم روی واقعیتهای اجتماعی ببندیم. مساله این است كه مخاطب امروز ما هوشیار است. چیزی از دستش در نمیرود و یك كلمه هم نمیشود از او پنهان كرد. رمان «باغ تلو» من كه این روزها دوباره توقیفش كردند در سال 85 هم این ماجرا را تجربه كرد اما آن زمان من رسانه نداشتم. امسال و در توقیف دومش تنها با یك پست و استوری این خبر را اعلام كردم و بعد از آن به صورت خودكار طیف زیادی شروع به اظهار نظر درباره این اتفاق كردند. یك صدا مبدل به چند صدا شد. این جامعه را نمیشود بست و حبس كرد. باید تحملمان را بالا ببریم.
و در حاشیه این موضوع فكر میكنید چرا رمان خودتان هنوز تحمل نمیشود؟
كاش كسی به خودم این پاسخ را میداد. واقعا نمیدانم بیش از یك دهه از خلق این رمان گذشته و نمیفهمم این برخورد چرا دوباره شكل گرفته است. كسی حتی یك خط هم توضیح نمیدهد. این برای من آزاردهنده است. منتها حس میكنم این كار خارج از حیطه اختیار وزارت ارشاد شكل گرفته است. كاش این وزارتخانه كمی در مقابل تصمیم و مجوز خودش بیشتر مقاومت و ایستادگی میكرد. با این همه من از این موضوع ناراحت نیستم و این مساله باعث شد كار بهتر دیده شود.
مدتی است بحث پیرامون تقابل میان ادبیات داستانی و خاطرهنگاری دفاع مقدس و جنگ در كشور ما بالا گرفته كه اوجش در ماجرای اختتامیه جایزه ادبی جلال در دو سال قبل بود. شما به این تقابل اعتقادی دارید؟ به حمایت سازمان یافته از ژانر خاطره و مستند نگاری برای كمرنگ كردن ادبیات.
من تقابل و نبردی حس نمیكنم اما موضوع برتری دادن خاطره نویسی بر ادبیات، صحبت امروز نیست. من خاطره نویسی را كار بسیار مفیدی میدانم و با بسیاری از راویان و نویسندگان خاطره صحبت كردهام. مساله این است كه آیا خاطره میتواند همه ابعاد یك شخصیت یا واقعیت را بازگو كند؟ پاسخ به اعتبار بیان راویان و نویسندگان فعال در این ژانر این است كه نه. نمیتواند. متن خاطره هنوز برنمیتابد كه بگوید مثل فلان شهید حتی سیگار میكشیده است. به نظرم بیشتر این خاطرات مناقب و تذكره نویسی است و میخواهد وجوه مثبت را بگوید. من تقابلی میان آنها با ادبیات نمیبینم هر چند برخی از همین خاطرات با بارها تجدید چاپ اثرگذاری یك كار داستانی را ندارد. من البته به این شمارگانها با نگاه تردید همیشه مواجه شدهام. شناختی كه از جامعه دارم چنین موضوعی را به من بازتاب نمیدهد. من البته چیزی را انكار نمیكنم بلكه با دیده تردید به آن مینگرم.
به نظر شما تولید ادبیات داستانی با موضوع جنگ در كشور ما در نزول قرار نگرفته است؟ مدت زیادی است كه دیگر این دست موضوعات در داستانها حاكم نمیشود.
وقتی از واقعهای سی چهل سال میگذرد خیلی از حرفها و زوایایش گفته شده است. كسانی كه میخواهند به آن بپردازند باید حرفهای تازه و نویی پیدا كنند و بزنند. در دهه 70 ما یك كمیت داشتیم و به تدریج در دهههای بعد كمیت ادبیات جنگ به سمت كیفیت متمایل میشود. این اتفاق خوبی است و رخدادش هم دست ما نیست. ما در حال قدم زدن و ریست در عرصه كیفی ادبیات هستیم، نه عصر پروپاگاندا. این عصر، عصر رخوت نیست بلكه كار كیفی زمان میبرد.