روایتی از شهادت دهه هفتادی‌های مدافع مرز

گفت‌وگو با خانواده شهدای جوانی که در درگیری با اشرار و قاچاقچیان مرزهای غربی کشور به شهادت رسیدند

روایتی از شهادت دهه هفتادی‌های مدافع مرز

در خانه شهید ساسان در اهر، قیامتی به پاست. صدای گریه بلند است. برای هیچ‌کدام از اعضای خانواده‌اش باورکردنی نیست ساسان به این آسانی از میان‌شان پرکشیده باشد. ساسان خیلی جوان بود. خیلی خیلی جوان. تنها 20سال عمر از خدا گرفته بود و برای خودش آرزوها داشت. همسر برادرش یک بند اشک می‌ریزد و نمی‌تواند درست صحبت کند. هر یک کلمه و جمله‌ای که می‌گوید، پشت بندش هق‌هق سرمی‌دهد. هر چند ثانیه یکبار، صدای گریه مهمانان اوج می‌گیرد و همراه با اهل خانه برای ساسان عزاداری می‌کنند.
18مهرماه برای خیلی‌ها یک روز قشنگ و دلپذیر پاییزی بود، اما برای خانواده ساسان این طور نبود. روز و شبی بود که خانواده‌اش حالا آرزو می‌کنند ای کاش هرگز نمی‌آمد. «حیف» و «ای وای» یک لحظه از زبان همسر برادر ساسان نمی‌افتد. او در گفت‌وگو با جام‌جم از روز حادثه می‌گوید: چند روز پیش، ساعت 2 نیمه‌شب به ما زنگ زدند و گفتند ساسان تیرخورده و در بیمارستان است. ولوله‌ای در خانه به پا شد. 18مهر، ساسان در محل پستش در سردشت بود که ناگهان به او حمله و یک گلوله به کمر ساسان شلیک کردند که همان یک گلوله کارش را ساخت. او را به بیمارستان منتقل کردند، اما شدت خونریزی‌اش خیلی بالا بود و به همین خاطر دوام نیاورد و شهید شد. آن‌طور که به ما گفتند، ساعت8-7شب درگیری شروع شد و ساعت2 خبر شهادت او را دادند. با این‌که می‌دانست منطقه‌ای که خدمت می‌کند، احتمال خطر وجود دارد، اما به ما چیزی نگفته بود تا نترسیم.
 برادر ساسان هم درست مثل مسخ شده‌هاست، انگار در این دنیا نیست. با این‌که چند روز از این حادثه می‌گذرد، اما هنوز مرگ برادر ته تغاری‌اش را باور ندارد: هنوز به ما دقیق توضیح نداده‌اند چه اتفاقی برای ساسان افتاد. همین قدر می‌دانیم که به او حمله مسلحانه شد. پیکرش را تحویل گرفتیم و 20مهر هم به خاک سپردیم.
آن‌طور که همسربرادر ساسان توضیح می‌دهد، ساسان بعد از گرفتن دیپلمش، اشتیاق زیادی برای اعزام به سربازی داشت و روزشماری می‌کرد تا لباس مقدس دفاع از وطن را بپوشد: آموزشی را در مغان اصلاندوز گذراند. کارش را درست کردیم تا همان‌جا بماند، اما قبول نکرد و بعد هم به سردشت رفت. پنج ماه بیشتر از سربازی‌اش نمی‌گذشت که این اتفاق برایش افتاد. ساسان پسر خیلی خوبی بود و بسیار خانواده دوست. تحمل حتی سردرد هیچ‌کدام از اعضای خانواده‌اش را نداشت. قبل از این‌که به سربازی برود، در مکانیکی کار می‌کرد و ساعت‌های بیکاری‌اش را هم به باشگاه فوتبال می‌رفت. عاشق فوتبال و طرفدار تیم تراکتورسازی تبریز بود. دل‌مان خیلی برای او تنگ شده است و آخرین باری که با او صحبت کردیم، یک روز بعد از عاشورا بود که حالش خوب بود و مشکلی هم نداشت. ای کاش این اتفاق نمی‌افتاد.




شهادت در نوار مرزی
علی بیرامی هم یک شهید دیگر دهه هفتادی مدافع وطن است. اهل پارس‌آباد و بازیکن فصل گذشته تیم فوتسال شهید کیان پارس‌آباد دشت مغان در مسابقات لیگ دسته دوم فوتسال کشور بود. او هم یکی از طرفداران پروپاقرص تیم تراکتورسازی تبریز و همسن ساسان بود که هنگام انجام ماموریت و حراست از خاک پاک وطن در شمال غرب کشور به شهادت رسید.
علی، دومین پسر خانواده بود و سوم اردیبهشت99 به خدمت سربازی اعزام شد. خط عمرش همان 20سال بود و او هم در درگیری با متجاوزان مرزی شهید شد. روز تشییع پیکرش در پارس‌آباد، واویلایی به پا بود. مادر علی دردمند، روبه‌روی تابوتش ایستاده بود و از درد فراق پسرش به سینه می‌کوفت و مویه می‌کرد.
سردار یحیی حسین‌خانی، فرمانده مرزبانی آذربایجان‌غربی و آیت ا... سید حسن عاملی، نماینده محترم ولی فقیه در استان و امام جمعه اردبیل هم شهادت او را تبریک و تسلیت گفتند.