دختر جوان چه گفت که تماس تصویری قطع شد؟
امید مهدینژاد طنزنویس
دختر جوانی که هوادار و شیفته یکی از استادان هنرمند و تأثیرگذار و اصیل و کارشناس اصالت بود، روزی از شدت هواداری و شیفتگی پس از پرسوجوی بسیار از اطرافیان و سرچ بسیار در فضای مجازی نشانی منزل استاد هنرمند را پیدا کرد و بهطور سرزده به خانه وی رفت و پس از آنکه زنگ در خانه استاد را به صدا درآورد خانم مسنی
در را باز کرد.
دختر جوان با شوق و اشتیاق وافر به خانم مسن گفت که برای دیدار با استاد آمده و اگر یک نظر هم ایشان را ببیند کافی است. خانم مسن گفت: استاد به جهت رعایت فاصلهگذاری اجتماعی به ویلای خود در شمال رفته و تا مدتی در تهران نیست و من نیز در حال تمیزکردن منزل ایشان هستم.
دختر جوان مغموم و پژمرده شد و اشک در چشمانش حلقه زد. خانم مسن که دلش به حال وی سوخته بود، گفت: حالا عیب ندارد. من میتوانم با استفاده از گوشی خود با استاد تماس تصویری برقرار کنم تا با ایشان صحبتکنی.
وی سپس با استفاده از یکی از اپلیکیشنهای پیامرسان شماره استاد را گرفت و استاد نیز که در ویلای شمال حوصلهاش از تنهایی سر رفته بود، تماس را جواب داد و وقتی دید تماسگیرنده خانم مسن نیست و دختر جوان است با او از هر دری از جمله تاریخ هنر، مبانی زیباییشناسی، مشخصات ماه تولد، خوردنیهای مورد علاقه و... صحبت کرد. پس از چند ساعت صحبت، استاد که دیگر حوصلهاش از صحبت سر رفته بود به دختر جوان گفت: ای دختر جوان، درست است که هوادار و شیفته من هستی و از مصاحبت با من لذت میبری، اما این مدت تماس تصویری موجب میشود بسته اینترنتت تمام شود. دختر جوان گفت: نگران نباشید استاد، من از بسته خودم استفاده نمیکنم بلکه به وایفای منزل شما وصل... هنوز جمله وی به پایان نرسیده بود که تماس تصویری قطع شد و دیگر هم برقرار نشد.
در را باز کرد.
دختر جوان با شوق و اشتیاق وافر به خانم مسن گفت که برای دیدار با استاد آمده و اگر یک نظر هم ایشان را ببیند کافی است. خانم مسن گفت: استاد به جهت رعایت فاصلهگذاری اجتماعی به ویلای خود در شمال رفته و تا مدتی در تهران نیست و من نیز در حال تمیزکردن منزل ایشان هستم.
دختر جوان مغموم و پژمرده شد و اشک در چشمانش حلقه زد. خانم مسن که دلش به حال وی سوخته بود، گفت: حالا عیب ندارد. من میتوانم با استفاده از گوشی خود با استاد تماس تصویری برقرار کنم تا با ایشان صحبتکنی.
وی سپس با استفاده از یکی از اپلیکیشنهای پیامرسان شماره استاد را گرفت و استاد نیز که در ویلای شمال حوصلهاش از تنهایی سر رفته بود، تماس را جواب داد و وقتی دید تماسگیرنده خانم مسن نیست و دختر جوان است با او از هر دری از جمله تاریخ هنر، مبانی زیباییشناسی، مشخصات ماه تولد، خوردنیهای مورد علاقه و... صحبت کرد. پس از چند ساعت صحبت، استاد که دیگر حوصلهاش از صحبت سر رفته بود به دختر جوان گفت: ای دختر جوان، درست است که هوادار و شیفته من هستی و از مصاحبت با من لذت میبری، اما این مدت تماس تصویری موجب میشود بسته اینترنتت تمام شود. دختر جوان گفت: نگران نباشید استاد، من از بسته خودم استفاده نمیکنم بلکه به وایفای منزل شما وصل... هنوز جمله وی به پایان نرسیده بود که تماس تصویری قطع شد و دیگر هم برقرار نشد.
تیتر خبرها