نسخه Pdf

پایان مهم است!

پایان مهم است!

حسین شکیب‌راد دبیر «نوجوانه»

من از آن دسته از نویسنده هایی هستم که از ابتدای نوشتن داستان بیش از هر چیز به پایانش فکر می کنم. اصلا پایان خوب برایم از همه اجزای ماجرا مهمتر است. برای همین است که خیلی به پایان قصه زندگی انسان ها فکر می کنم. و البته به پایان ماجرای خودم. این چند روز دو خبر خیلی تکانم داد. دو ماجرا، دو قصه زندگی که با دو پایان متفاوت رقم خورد. یک نوجوان بوشهری 11 ساله و یک نوجوان که به‌تازگی لباس سربازی به تن کرده بود در اردبیل.
این جملات تلخ معلم دانش آموز بوشهری است که خبر خودکشی او دردناک بود:« خسته بودم. به‌خودم گفتم دیگه از تدریس غیرحضوری بدترم داریم؟ روزگار ازین سخت‌ترم هست؟ داشتم عکس‌های فعالیت‌های بچه‌ها در گروه (شاد) را نگاه می‌کردم تا با پیام‌ها کلیپ بسازم. پیام سیدمحمد را دیدم که می‌گفت؛ اجازه گوشی من خرابه، اجازه گوشی من عکس نمی‌گیره، فیلم ارسال نمی‌کنه ... دیروز آقای مدیر بهم زنگ زد و گفت سیدمحمد از دنیا رفته و من الان نشستم پای گروه بدون تدریس، بدون تکلیف... از این به بعد کی وسط تدریس ریاضی بپره و بگه من گوشیم خرابه؟!»
و این خبر دوم درباره شهادت یک سرباز دهه هشتادی که در مرزهای کشور از زبان دوست نوجوانش:« گام‌هایم را‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بلند و بلندتر برداشتم. صدای نفس زدن‌هایم را‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هم به وضوح می‌شنیدم اما فقط به تنها چیزی که فکر می‌کردم «مهدی» بود. دستم را‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ محکم‌تر دور کمرش حلقه کردم تا نکند سر بخورد و از روی کولم بیفتد. به بیمارستان که رسیدیم کار از کار گذشته بود. با دستانم «مهدی» را‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تکان می دادم. با اشک و اه  گفتم:  «مهدی»  کجا می روی؟ مگر دلت برای مادرت تنگ نشده بود؟ مگر نگفته بودی که می‌خواهی بروی کمک‌کار پدر و برادرت شوی؟ ...دیگر یادم نیست. نمی‌دانم چه شد. «مهدی» را‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بردند و برای من تنها چیزی که ماند غم از دست دادن رفیقی بود که در کنارم گلوله خورد و شهید شد.»