قاسم ایرانی

قاسم ایرانی

میثم امیری نویسنده


اگر کسی به حاره حریک بیروت رفته باشد، هنوز پوسترهای «سیدالشهدای محور مقاومت» را می‌بیند که رو به لبنانی‌ها لبخند می‌زند. هنوز رد خون حاج‌قاسم، تازه و مکث روی نگاه‌ها، لمس‌شدنی است. ابوعلی، اسپرسوی عربی دست خلق‌ا... می‌دهد، ولی هر روز صبح نگاهش از بند نگاه سردار و مهندس رها نمی‌شود. آن مکث چند ثانیه‌ای، آن کمند دلفریب همان فره ایزدی ما ایرانی‌هاست که لبنانی‌ها را درگیر کرده. اسپرسو، قهوه مردافکن لبنانی‌ها نیست. نوشیدنی خواستنی عرب‌ها، پاکستانی‌ها، هندی‌ها، ترک‌ها و همه آدم‌هایی است که می‌خواهند هویتشان را پاس بدارند. در هر محله‌ای ابوعلی هست که بتواند عکس سردار ایرانی را ببیند و قلبش یکی دو بار محکم‌تر بکوبد به قفسه سینه‌اش؛ البته اگر نرم‌افزار آمریکایی عکس سردار را حذف نکرده باشد. لابد آمریکایی‌ها فکر می‌کنند برق نگاه حاج‌قاسم همان عصای موسایی است که سر مکار و بازوهای پیچیده قهرمانان پوشالی‌شان را می‌بلعد و درست فکر می‌کنند.
نمی‌توان تردید کرد، قاسم سلیمانی تبدیل به قهرمان ملی ایران شده است. اسلامش پیشتر گفته شده بود و ابوعلی‌ها در سراسر بلاد اسلامی آن را تأیید کرده بودند. ولی ایرانی‌ها چطور؟ این نویسنده آن اندازه که چشم‌هایش می‌دید، شاهد بود هیچ رنگی از هیچ پوششی در تشییع پیکر سردار برتری نداشت. مگر در قم که کفش‌های خاک‌خورده و گوشی‌های قدیمی موبایل و دست‌های پینه‌بسته بیشتر چشم‌نواز بود. این نویسنده آن اندازه که گوش‌هایش می‌شنید، صداهایی را دریافت که می‌گفت ما فقط به خاطر سردار آمده‌ایم. فقط به خاطر گل رویش آمده‌ایم. ما آمده‌ایم تا بگوییم قدرش را می‌دانیم و آمده‌ایم تا بگوییم ما فراموش نمی‌کنیم آمریکا گفت او را ترور کرده است. ما در یادمان نگه می‌داریم که پرزیدنت آمریکا خودش گفت من قاتل سردار هستم و آن اندازه که نویسنده حس بویایی‌اش کار می‌کرد، غذاها، میوه‌ها، عطرها، بوی سیگارها و شمیم گل‌های زمستانی را در شهرها شنفت و به جانش مزه کرد... همه حس‌های این شاهد کوچک در صحنه به اندازه وسعش شهادت می‌دهد که سلیمانی بر دستان همه مردم ایران تشییع شد؛ با همراهی فرهنگی دیدنی و متنوع از آداب، لهجه‌ها، خوردنی‌ها، پوشیدنی‌ها، آواها و نواها... این حس نامش ملی‌گرایی نیست. این توصیف سرزمینی است که فردوسی آن را ایران نامیده و وصف مردمی است که به زبان فارسی سخن می‌گویند و کلمه‌ها را این‌طور کنار هم ردیف می‌کنند: «حیف شد؛ دوست داشتم یک بار دیگر حاج‌قاسم را بغل کنم.» نویسنده می‌پرسد: «مگر قبلا سردار را بغل کرده بودید؟» و او بگوید: «هر ایرانی یک بار حاجی را در تخیلش بغل کرده. شما بغل نکردید؟»