پایان بیش از حد باز !

نقد و بررسی سرانجام شخصیت‌ها و پایان‌بندی 3 مجموعه سیما در ماه مبارک رمضان

پایان بیش از حد باز !

پس از یك ماه پخش سریال‌های سه‌گانه ماه رمضان، دیر یا زود كار همگی پایان گرفت و به سرانجام رسید و عاقبت خیر و شر شخصیت‌ها و نتیجه داستان هر سه سریال روشن شد. جای خوشحالی دارد برخلاف بسیاری از دیگر پایان بندی‌ها، هر سه مجموعه با برخورداری از داستانی تلخ و گزنده و ماجراهایی عجیب و كمتر روایت شده، خوشایند تعریف شد. در این بین، بی‌ربط و مرتبط بودن سوژه سریال‌های مناسبتی و به خصوص نوع پایان‌بندی ماجرا و به قولی حرفی كه قرار است به بینندگانش منتقل كند، بعد از جذابیت و سرگرم‌سازی مهم‌ترین كارویژه مجموعه‌سازی در تلویزیون به حساب می‌آید. نقدی كه بسیاری به مجموعه‌های ماه رمضان امسال و دیگر سال‌ها وارد می‌كنند این‌كه چرا ارتباط مستقیمی با مبانی دینی و موضوعات معنوی و معرفتی ندارد. در حالی كه هر سوژه‌ای كه در بستر خود از خیر و معروف به طریقی سخن به میان آورد و رذایل و شرور را ناخوآگاه نفی كند، حرف دین و آیین را به میان آورده است. در این فرصت به بخشی از نكات قوت و ضعف داستان‌پردازی و پایان‌بندی این سه مجموعه ماه رمضان اشاره‌ای می‌كنیم:

  برادرجان
این سریال رمضانی كه یكی از پربیننده‎ترین مجموعه‎های این ماه محسوب می‌شد، با طرح داستانی تلخ درخصوص حق‌الناس از شبكه سه مهمان منزل روزه‌داران شد و توانست بخش قابل توجهی از آرا و نظرات مثبت را به خود جلب كند. مجموعه‌ای كه زودتر از دیگر سریال‌ها به انتها رسید و علی‌رغم شروع و داستان‌پردازی تلخ و پرماجرای خود، پایانی خوش را برای طرفدارانش به تصویر كشید.
شخصیت‎پردازی خوب كریم بوستان با بازی استاد علی نصیریان و عاقبت مرگ هدفمند این نقش به خوبی روشن است. آنچه جای سوال و تعجب دارد، شكل داستان‌گویی سعید نعمت‌ا... و تصویر این روایت به زبان محمدرضا آهنج است. این‌كه چرا برای سریالی مناسبتی این همه ضرب و شتم و زبان تهدید و ارعاب در نظر گرفته شده و حتما باید بزرگی می‌مرد تا همه چیز سرو سامان بگیرد و همه سر جای خودشان بنشینند. چرا نباید كدخدامنشی و گفت‌وگو و مشورت راه‌حل پایان خوشایند سریال‌های ما باشد كه بهترین پیشنهاد به آحاد جامعه در مواجهه با چنین مسائلی است.
همین طور این سوال مطرح است كه چرا برای یك خط داستانی ساده كه گرفتن حق كریم بوستان و خانواده‌اش از چند باب مغازه در بازار است، این همه آسمان و ریسمان به هم بافته شده و خرده داستان‌های گیرای دیگری كه با پیرنگ اصلی قصه هم‌خوان باشد، برای آن در نظر گرفته نشده؟ البته ماجرای توكل آذر و همسرش، حنیف صرافت و خواهرش لیلا، عاطفه نخعی و همسرش رسول نتوانسته چیزی به داستان اصلی اضافه كند كه كمتر بیننده و شنونده كلماتی حول و حوش «حقم را بده و حقت را نمی‎دهم» باشیم.
نقش و شخصیت سه برادر و دیگر آدم‌های این مجموعه هم در نوع خود جای سوال دارد. این همه قدرت چاوش، به‌عنوان برادر بزرگ با همه خدماتی كه سال‌ها برای حمایت از خانواده‌اش به خرج داده، همچنان با ارتكاب به انواع كارهای نادرست و خلاف شرع و عرف محبوب و پرطرفدار در دل داستان حضور دارد و در پایان هم تنبیه و تنبه خاصی متوجه او نمی‌شود و مثل دیگر اعضای خانواده خوشحال و شاد نشان داده می‌شود. جز كمی شماتت و پشیمانی، چیزی از عاقبت راه نادرستی كه چاوش رفته نمی‌بینیم كه جای كمی برای عبرت‌آموزی و درس‌گیری اجتماعی می‌گذاشت.


  از یادها رفته

شروع جذاب و دیدنی سریال «از یادها رفته» با حضور خبرساز رضا یزدانی و بازی قابل قبولش، بعد از پایان بخش اول مجموعه توقعات را از ادامه كار بالا برد، ولی نتوانست از پسِ انتظارات برآید و شب به شب مجموعه ماجراهایی از هم پاشیده و نابه‌سامان را به نمایش گذاشت تا این‌كه در قسمت‌های جمع‌بندی با داستانی از هم گسسته و شخصیت‌‎هایی گمشده در آبی كه به پایان سریال بسته شده، روبه‌رو می‌شویم.
خط داستانی مجموعه از یادها رفته با طرح عشق مهراد و مهربانو از نقطه معقولی شروع شد اما با پیش رفتن قصه بیشتر و بیشتر خیالی فضاسازی شد. سریال برای جا انداختن ارزش حجاب در بستری تاریخی، خرده‌داستان‌هایی غیرعادی را تعریف می‌كند كه بود و نبود آنها تاثیری بر روند اصلی روایت و نتیجه‌گیری پایانی ندارد. به عنوان نمونه خانواده شكوه‌السلطنه یكی پس از دیگری و به دلایل نامعقول می‌میرند و از داستان حذف می‌شوند كه تاثیر خاصی بر ماوقع ماجراها نمی‌گذارد.
از طرفی، فراز و فرودهای طراحی شده در دل قصه از قسمت‌های آغازین تا روزهای پایانی مجموعه، چه از نظر خط روایی، چه میزانسن و چه از منظر گونه، غیرقابل باور بود. داستان با دختری از فرنگ برگشته به جایی رسید كه در صحنه‌های پایانی سر از بیابان و چاه در‌آورد كه بیشتر یادآور سرگذشت عجیب پیامبران بود تا سرنوشت دختری هم‌عصر ما!
از نقاط سوال‌برانگیز داستان‌پردازی از یادها رفته ذكر چند نمونه برجسته كفایت می‌كند. مرگ نابه‌هنگام مهراد به عنوان یكی از نقش‌های اصلی و ستون دراماتیك از یادها رفته، آن هم بعد از پخش نیمی از كار و عیان شدن كم‌و‌كاستی‌های پرتعداد آن، صدمه زیادی به تصویر خوب داستان زد كه دیگر جبران نشد و چیزی بیش از احساس و هیجان بیننده به نظر می‌رسد. البته این هم به معنای بی‌عیب و نقص بودن بخش نخست نیست که تنها در میان این همه شلوغی، نقطه قوت و امید كار به حساب می‌آ‌ید. فروغ‌الزمان، خواهر مهراد كه در آغاز مجموعه پزشك جراح بیمارستان حسام خان تعریف شده بود به محض مرگ مهراد به قاتلی حرفه‌ای و بی‌رحم بدل شد. حضور و زیست داستانی فتاح، قاتل حرفه‌ای قصه هم از همه عجیب‌تر. این‌كه هر روز له یا علیه شخص و جناحی، دست به اسلحه می‌شد و در پایان فروغ‌الزمان را كشت، جای سوال زیادی داشت. عشق قدیمی اما یك شبه مطرح شده نادر به قمر، خواهر خسرو از آن دست عجایب بود كه بسیار پیشتر از این حرف‌ها باید در چند نقطه از مجموعه كدگذاری می‌شد تا بیننده شب آخری به جای تعجب از این احساس نیم‌بند، با آنها همذات‎ پنداری كند. چون هر دوی این شخصیت‌ها از همان بخش اول سریال با روند داستان همراه بودند و در شمار شخصیت‎های مهمان و فرعی قصه نبودند.
همین طور ضرورت این همه گنجاندن خشم و خشونت، تهدید و شكنجه و مرگ و میر معلوم نیست. اعضای خانواده شكوه‌السلطنه و نیز خانواده مهربانو هر یك به طرزی تراژیك و وحشیانه كشته شدند و از بین رفتند. نویسنده و كارگردان برای نمایش آسیب‌های از یاد رفتن معروفی چون حجاب می‌توانستند به جای نمایش روی تلخی ماجرا، با استفاده افراطی از خشونت چهره دوره رضاخانی، بعد مثبت گسترش حجاب در جامعه را برجسته كنند تا به صورت ناخودآگاه منظورشان را منتقل كنند.
از طرف دیگر، درست است كه نیاز به قهرمان حلقه مفقوده آثار هنری ماست؛ اما چگونه و با چه مختصاتی؟ حضور اغراق‌آمیز خسرو و نادر سر همه صحنه‌های حساس و نجات مهربانو از دست بدخواهانش به قول خود اتابك میرزا در قسمت پایانی، كه «دیگه تا كی قراره لحظه حساس ماجرا كسی از راه برسه و نجاتت بده»، ناباورانه است. خسرو خانی كه همه مجموعه نفهمیدیم با آن گذشته سیاه و سرنوشت رازآلود، چرا این قدر خوب و سفید تعریف شده یا این كه چطور چند قسمت طول می‌كشد كه مهربانو درگیر یك مصیبت جدید و دربند دار و دسته‌ای شود و خسرو مثل صاعقه او را حتی در دل چاهی در بیایان یا بالای طناب دار در یك خانه خرابه پیدا می‌كند و نجات می‌دهد.
از سویی، بیننده با معجونی از گونه‌های مختلف مواجه بود كه در بسیاری از قسمت‌ها به هم آمیخته و دستپختی ناهمگون و غیرقابل خوردن را برای مذاق تماشاگر تهیه دیده بود. سیناپس نسبتا طولانی اول از یادها رفته، به‌شدت دراماتیك بود و دل و دیده مخاطبان را با خود همراه كرد و رفته‌رفته این تِم در دل دیگر گونه‌هایی چون ماجراجویی، تراژدی، پلیسی، وحشت، خیالی، تاریخی و بالاخره در قسمت پایانی وسترن هضم شد و تنها در دو قسمت نهایی دوباره عاشقانه مهربانو و خسرو پررنگ شد. به خاطر همین یكدست نبودن، هیچ كدام از این گونه‌ها درست پرداخت نشده و به چهره مجموعه لطمه وارد كرده است. درگیری‌های مهربانو با عوامل سیاسی و حكومتی، اره و تیشه گرفتن‌های بی‌مورد او با خسرو مهرگان در كنار تعقیب و گریزهای نامعقول فروغ الزمان با قاتلان مهراد و نیز حضور معمایی نادر پشت پرده همه ماجراها و... موجب سردرگمی تماشاگر شده‌اند.
نكات فنی كار هم به سهم خود زمینه‌ساز بخشی از این كمبودها شده است. استفاده از تكنیك كروماكی در جای‌جای كار به‌خصوص صحنه‌های مربوط به حرم مطهر رضوی و فیلمبرداری روی خودروها از كار بیرون زده بود. این نقصان در سكانس‌های پایانی بیش از هر جای دیگری به چشم می‌آمد، صحنه‌ مواجهه و تیراندازی نیروهای اتابك میرزا و خسرو، تصنعی و آبكی طراحی و تصویر‌برداری شده بود.  با وجود زمان خوبی كه كارگردان و عوامل سریال از یادها رفته از سال 96 برای آماده‌سازی و تولید كار داشته‌اند، داستان‌پردازی و تصویربرداری ضعیف خیلی از سكانس‌ها به خصوص در چند قسمت پایانی توجیه‌ناپذیر است. قسمت نهایی كه كاملا سرهم‌بندی شده بود و مثل قطعات پازلی از هم پاشیده به نظر می‌رسید كه كمترین میزان انسجام میان بخش‌های مختلف كار، شخصیت‌ها و خرده داستان‌ها احساس می‌شد. مثل خیلی از كارهای سینمایی و تلویزیونی كه بازیگران خوب از یادها رفته بار كم و كاستی‌های دیگر اجزای مجموعه را می‌كشند، بازی خوب حسین یاری و هنرمندان پیشكسوت كار تا حد زیادی نقاط ضعف كار را پوشانده‌اند.


  دل‌دار

اما مجموعه «دل‌دار» با ملودرامی اجتماعی و دغدغه‎مدار برای جوانان پا را پیش می‌گذارد و در ادامه ماجراجویی شخصیت‌های پرتعداد خود سمت و سوی دیگری می‌گیرد. به خاطر گره سختی كه با قتل غیرعمد آرش جوانمردی به بافت ماجرا می‌افتد، در شب‌های آخر پخش سریال كه بیش از دو سریال دیگر رمضان به طول می‌انجامد، بازار گمانه‌زنی‌ها و حرف و حدیث‌های مخاطبان را در فضاهای مجازی داغ می‌كند كه خود گویای پیوند خوردن و همراهی مخاطبان با مجموعه برادران محمودی دارد.
با این حال این مجموعه هم به اندازه خود نقاط ضعف زیادی چه از نظر داستان‌پردازی و چه تكنیكی و تولید دارد. مهم‌تر از همه این كه آن قدر كلیت قصه تلخ و پراتفاق خلق و تصویرسازی شده و بی‌خود و بی‌جهت در مدت 29 قسمت كش می‌آید كه در چند سكانس ظاهرا خوشایند پایانی چیزی از تلخكامی بینندگان نمی‌كاهد.
از طرف دیگر اگر از تكرار دیالوگ‌ها و صحنه‌های تكراری و بی‌فایده دل‌دار مانند دیالوگ هما، مادر كامیار یا گفت‎وگوی تكراری میان آرش و دوستش صالح با اغماض بگذریم، خلأهای پرداخت داستانی خیلی خوشایند نیست و مدام بیننده را از دل كار بیرون می‌آورد و به چرایی این كمبودها در دل قصه فكر كند. مسائل اقتصادی كه زیربنای داستان جوانان دل‌دار تعریف شده، با كشته شدن پژمان شریفی، به‌تدریج كمرنگ و دیگر در آخر سریال گم می‌شود. شاید مهم‌ترین نقطه ضعف سریال كه كل داستان روی آن سوار شده و محل بحث و چالش بینندگان بود، این بود که آیا از لحاظ حقوقی قتلی كه آرش مرتكب شد اعدام داشت؟! برادران محمودی از پاسخ به این بخش به راحتی گذشتند و حكم اعدام را قطعی كردند در صورتی كه نوع درگیری آرش و پژمان به گونه‌ای بود كه صدور حكم اعدام برای آرش را قدری سخت می‌كرد.
از دیگر خلل و فرج این داستان بعد از وقوع قتل، همه آدم‌های سریال از خواهر و مادر و نامزد و دوست آرش گرفته تا پدر پژمان و حتی دكتر خانوادگی‌شان فهمیدند كه آرش رفتار عجیب و غریبی و مشكوكی دارد به جز نیروهای آگاهی كه به قول خودشان، همواره در حال بررسی شواهد و مدارك قدیمی بودند و نه گشتن دنبال شواهد جدید و یافتن مقصر اصلی. به خصوص در شرایطی كه تقریبا مطمئن بودند امیر گودرزی(یا همان سامان افضلی) مجرم و مقصر نیست. از آن جالب‌تر بدیهی بودن و مفروض دانستن قتل غیرعمد آرش برای همه بود.  بر این اساس، سرنوشت شخصیت‌های قصه هم با توجه به وزن نقش و حضورشان در دل ماجرا به ویژه در قسمت‌های پایانی درست اتفاق نیفتاد. سامان كه ظاهرا جزو نقش‌های دست دوم و البته منفی سریال بود، اما در حقیقت بار همه سریال را بر دوش می‌كشید و همه اتفاقات را رقم می‌زد ولی به شكلی معجزه‌آسا در آخر كار با كمترین تاوان و مجازاتی سربلند و شاد از دل بلاهایی كه سر بقیه درآورده بود، بیرون آمد. مثل آرزوهایش، مسؤول ماهی‎سرا شد، با شادی ازدواج كرد و حسابش را با آقا قاسم تسویه كرد!
یكی دیگر از شخصیت‌ها و عاقبت‌های جالب داستان، شادی بود كه واقعا شاد و خوشحال خلق شد و به نمایش درآمد. او هم مثل سامان یك پای درگیری‌های شكل گرفته برای آرش و دیگر افراد سریال بود اما در كل مجموعه فقط به دنبال عشق خود و در حالی كه برادرش مرتكب قتل شده و در زندان است، پیگیر ازدواجش با سامان بود! همین طور شخصیت پونه، خواهر پژمان بیست و چند قسمت روی تخت نشسته و به پدر و برادرش زنگ می‌زند و احوالپرس است و به یكباره سر پا می‌شود و سر رشته امور را به دست می‌گیرد و...  .
از این همه بگذریم، شخصیت و بازی خوب رونا نظری و آرش جوانمردی نقاط قوت دل‌دار بود كه موجب پیگیری بیشتر بینندگان می‌شد. آرش داستان نشان داد، می‌توان نخبه بود و درس را برای امرار معاش خانواده رها كرد. می‌توان عاشق شد و این عشق را به عشق بالاتری كه مادر است، ترجیح داد و همین طور حتی ممكن است چنین فرد پاك و سفیدی دست به جرم بزرگی چون قتل بزند ولی همه راه‌ها را به‌روی خود نبندد و باز هم راه درست را انتخاب كند و به زندگی بازگردد. همین طور رونا، دختری كه علیرغم همه ناملایمات و مخالفت‌ها، پای عشق خود ایستاد و حتی با گذشتن از ازدواج با آرش او را همراهی كرد و در نتیجه با صبر و شكیبایی پیشه كردن و حفظ كردن امید خود در همه حال، پایان خوشی را هم برای خود و هم آرش و وابستگانش رقم زد.
علی‌رغم نكات یادشده، روشن است كه با در نظر آوردن كارهای درخشان برادران محمودی در سینما و نیز فرم متفاوت، جدید و جالب مجموعه‌سازی آنها باید همچنان چشم‌انتظار كارهای ارزشمند و قوی‎تر این دو برادر هنرمند در آغاز راه سریال‌سازی در رسانه ملی باشیم.