رقابت با مسؤول عالیرتبه
امید مهدینژاد طنزنویس
در اواخر قرن هجدهم در یکی از شهرهای فرانسه، یکی از مسؤولان عالیرتبه به دختر یکی از مسؤولان عالیرتبهتر علاقهمند شد و تصمیم گرفت با او ازدواج کند. پس از پرسوجو از اطرافیان متوجه شد یکی از افسران نظامی نیز به آن دختر علاقهمند شده و تصمیم گرفته است با او ازدواج کند. از آنجا که در آن زمان در کشور فرانسه و سایر کشورها گفتوگو و مذاکره مرسوم نبود، اطرافیان از مسؤول عالیرتبه و افسر نظامی خواستند با یکدیگر دوئل کنند و هرکس در دوئل برنده شد با دختر یادشده ازدواج نماید. در روز دوئل افسر نظامی دو عدد چاقو و مسؤول عالیرتبه دو عدد تپانچه با خود همراه آوردند. مسؤول عالیرتبه گفت: از آنجا که من از تو بزرگتر هستم، انتخاب سلاح با من خواهد بود. افسر نظامی قبول کرد. مسؤول عالیرتبه گفت: من تپانچه را انتخاب میکنم. هرکدام را که میخواهی انتخاب کن. افسر نظامی یکی از تپانچهها را انتخاب کرد. مسؤول عالیرتبه گفت: وقتی در جای خود مستقر شدیم اول تو شلیک کن، بعد من. افسر نظامی پیش از آنکه مسؤول عالیرتبه در جای خود مستقر شود بهطور نامردی به سمت وی شلیک کرد. مسؤول عالیرتبه نیز فریاد بلندی کشید و دست بر سینه خود گذاشت و بر زمین افتاد. حضار و شاهدان به این عمل افسر اعتراض کردند. افسر نیز که ترسیده بود بلافاصله فرار کرد و از شهر خارج و متواری شد. هفت سال بعد افسر نظامی به شهر خود بازگشت و مخفیانه به خانه یکی از دوستانش رفت. دوستش علت غیبت هفتساله افسر را از وی جویا شد. افسر گفت: مگر نمیدانی من هفت سال پیش یک مسؤول عالیرتبه را در دوئل به طرز نامردی کشتم؟ دوست افسر گفت: فشنگهای تپانچه مسؤول عالیرتبه مشقی بود. آن مسؤول عالیرتبه اکنون سر و مر و گنده است و در همان وقت با دختر مسؤول عالیرتبهتر ازدواج کرده است و اکنون سه فرزند شش، چهار و دوساله دارد. در این هنگام افسر نظامی که فهمیده بود از مسؤول عالیرتبه فریب خورده است و فهمیده بود اساسا رقابت با مسؤولان عالیرتبه کاری بیفایده است صیحهای بزد و مدهوش بیفتاد و تا اطلاع ثانوی خاموش شد.