همسر و همسران

همسر و همسران

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 در روزگاران قدیم در یکی از شهرهای نواحی گرمسیر، مردی زندگی می‌کرد که دو همسر اختیار کرده بود. همسران مرد که یکی جوان و دیگری مسن‌تر بودند هردو مرد را عاشقانه دوست می‌داشتند و از اوامر وی اطاعت می‌کردند و برای وی غذاهای خوشمزه می‌پختند و در راه جلب‌رضایت وی از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کردند اما هریک از آن‌دو تمایل داشتند مرد هم‌سن‌وسال خودشان به نظر بیاید. پس از چند سال و در اثر گذشت‌زمان، موهای مرد رو به جوگندمی‌شدن گذاشت و یکی در میان سفید شد. همسر مسن از این اتفاق شادمان شد چرا که از آن پس همسرش نیز هم‌سن‌وسال او به چشم می‌آمد.
از همین رو وقتی مرد در خواب بود با موچین بالای سرش حاضر می‌شد و تعدادی از موهای سیاه وی را از ریشه درمی‌آورد اما همسر جوان از این اتفاق اندوهگین می‌شد چرا که همسرش از آن پس پیر به چشم می‌آمد. از این‌رو وقتی مرد در خواب بود با موچین بالای سرش حاضر می‌شد و تعدادی از موهای سفید او را از ریشه درمی‌آورد.
 این ماجرا ماه‌ها ادامه یافت تا آنکه روزی مرد دستی به سرش کشید و متوجه شد هیچ مویی در سرش نمانده و کچل شده است. آنگاه با ناراحتی از خانه بیرون رفت تا در خیابان قدم بزند و اندوه خود را
فراموش کند.
در این لحظه زنی که به اشخاص کچل علاقه داشت به وی علاقه‌مند شد و پس از چندی با او ازدواج کرد و مرد نیز وی را به‌عنوان همسر سوم خود به خانه برد و همسران وی نیز که حقیقتا عبرت گرفته بودند، دیگر به موهای وی دست نزدند و تا پایان عمر بدون اعتراض مدنی به زندگی در کنار همسر خود و همسران وی ادامه دادند.