دود سیاه  از سر تهران بلند شد

دود سیاه از سر تهران بلند شد

علیرضا رأفتی روزنامه‌نگار

 دنده را چاق کردم و از روزنامه راه افتادم سمت غرب تهران که بروم خانه. وارد اولین بزرگراه که شدم رد دود را دیدم. در افقی که انگار نزدیک هم بود یک حجم استوانه‌ای از دود سیاه به آسمان می‌رفت و هر چه بالاتر می‌رفت بازتر می‌شد و در آسمان شکل قارچ به خودش گرفته بود. یاد شمایل قارچی افتادم که از انفجارهای بزرگ و انفجارهای اتمی باقی می‌ماند. آدم که پشت فرمان‌ است افسار ذهنش دست خودش نیست. خیالم پرید به انفجار بزرگ و خدا نکندی از زیر لب گذراندم لحظه‌ای فکر کردم که اگر این به احتمال زیاد آتش‌سوزی یک انفجار بزرگ در تهران بود، چند خانه را با خاک یکی می‌کرد و چند خانواده را به قاب خاطره با روبان مشکی می‌سپرد. زدم روی ترمز و افسار خیالاتم را کشیدم. درست نیست آدم بگذارد خیالش هر جا که خواست پر بکشد.

اولش فکر کردم دود از چند خیابان جلوتر است. وقتی به چند خیابان جلوتر رسیدم باز انگار دود همین چند خیابان جلوتر بود و همین‌طور مثل سراب راه رسیدنم به آن دورتر می‌شد. بعد از نیم ساعت دیگر دود سیاه تبدیل شده بود به دودی که کم کم به سفیدی می‌زد اما با همان حجم. پیش خودم آتش‌نشان‌هایی را تصور کردم که دیگر آتش را خاموش کرده‌اند و دارند عرق پیشانی‌شان را خشک می‌کنند و خبری هم از با خاک یکی شدن خانه‌ها و خانواده‌ها نیست.
فردایش در اخبار خواندم که چند سوله 700متری کالا در جاده مخصوص کرج دچار آتش‌سوزی شده بودند و همه سرمایه چند شرکت تولیدی دود شده و رفته‌بود هوا. من که افسار خیالاتم را از انفجار هسته‌ای کشیده‌بودم اما همچنان داشتم به خانواده‌های کارگران و صاحبان شرکت‌هایی فکر می‌کردم که زندگی‌شان لرزیده بود.