چطور یک دزد، کولر خانه یک پلیس را سرویس کرد؟
هوای خنک اومد، اون هم چه خنکی!
«عباس آقا تو رو خدا این کولر رو راه بنداز. مُردیم از گرما.» این دیالوگ کولری را کدام بازیگر در کدام فیلم میگوید؟ حمیده خیرآبادی در فیلم «پاکباخته» (غلامحسین لطفی) و خطاب به اکبر عبدی. عبدی در این فیلم دهه هفتادی، نقش مامور پلیسی به نام استوار عباس خراسانی را بازی میکند که بعد از انتقال ماموریتی و مهاجرت خانوادگی از مشهد به تهران، سروکارش به دزدی سابقهدار به نام جعفر پاچناری (علیرضا خمسه) میافتد.
در این سکانس، استوار و آقا رضی (منوچهر حامدی) که از قضا دایی جعفر هم هست، روی تختی در حیاط نشستهاند و احتمالا اندک باد خنکی هم میخورند و خبری از حال و روز اهل منزل و گرمای تابستانی داخل خانه ندارند، همان گرمایی که باعث گلایه مادر استوار میشود. جواب سربالای استوار (کجا گرمه؟ قلوه خوردین گرمتون شده! وا... من که گرمم نیست.)
با میانجیگری فرصتطلبانه آقارضی برای صمیمیت بیشتر با استوار (سر جریان خواستگاری خواهرزاده جوانش جواد، برادر جعفر از دختر استوار)، همراه است: «خواهرزاده بنده کارش همینه. میفرستم بیاد خدمتتون، کارای برقی، سیمکشی، برق، لولهکشی، فونداسیون،...» اگرچه جعفر واقعا هم به این هنرهای فنی آراسته است، اما ترجیح میدهد آنها را در شغل خطیر دزدی به کار بگیرد و نه در کسب و کار حلال.
آقارضی، شب که به خانه میرود، به جعفر تاکید میکند فردا سری به خانه یکی از دوستانش (استوار) بزند و کولرش را سرویس کند و بعدا پولش را از دایی که خودش باشد، بگیرد.
خلاصه اینکه فردا بعد از یک تعقیبوگریز دزد و پلیسی بین جعفر و استوار و باز هم ناکامی پلیس قصه در دستگیری دزد سابقهدار محل، جعفر برای سرویس کولر به خانه استوار میرود، اما درست دقایقی بعد استوار هم خسته و دست از پا درازتر، عرقریزان و با دو نان سنگک به خانه میآید. جذابیت و بامزگی این سکانس و متن محمدحسین فرحبخش (نویسنده فیلمنامه و تهیهکننده فیلم) و میزانسن و دکوپاژ اثر این است که باوجود حضور همزمان دزد و پلیس در یک زمان و مکان، آنها را از مواجهه با هم دور نگه میدارد، برای همین صحنهها به جز اینکه کمدی و خندهدار است، مقادیری تعلیق و دلهره بانمک هم دارد و مخاطب هر لحظه درباره رویارویی استوار و جعفر احساس نگرانی میکند. درواقع، سرویس کولر در این فیلم، موقعیتی باری به هر جهت نیست و نقش مهمی در ایجاد کمدی و ادامه روند تعلیق قصه و دورماندن دو شخصیت اصلی از چشمهای همدیگر دارد.
بلافاصله بعد از اینکه جعفر وارد خانه میشود و با مادر استوار سلاموعلیک و احوالپرسی میکند، او را راهی پشتبام میکنند تا برای سرویس کولر دست به کار شود.
درست همان زمان که جعفر در پشتبام، دریچههای کولر را برمیدارد و از اسفندیار، پسر استوار میپرسد که «شیلنگ ندارین؟» (برای اینکه جگر پوشالها حال بیاید)، پلیس خسته ما به خانه میآید، روی تختش مینشیند، کاسه آبی که همسرش به او رسانده را مینوشد و میگوید: «گشت زدن تو هوای تهرون، فیل رو از پا میندازه.»
کمی بعدتر او و جعفر به عنوان پلیس و دزد قصه، وارد گفتمانی نامتعارف میشوند، البته بدون اینکه هویتهای حرفهایشان برای همدیگر هویدا باشد. موقعیت نمادین و بامزهای است؛ استوار با لباس پلیس پای دریچه کولر در اتاق حضور دارد و جعفر هم پای بدنه کولر آبی در پشت بام.
سرآخر هم باوجود اینکه جعفر خواسته یا ناخواسته، با شیطنت گرد و خاک پوشالها را به سمت چشم و صورت استوار میفرستد، اما به هر حال بهشکل کنایهآمیز و بهعنوان یک دزد، بساط خنکی و سرمایش و آسایش خانه یک پلیس را فراهم میکند.
این البته مربوط به اوایل ماجرا بود، خیلی قبلتر از اینکه استوار به دست جعفر دستبند بزند و او را برای رفع عطش و گرمای دزدی و خوردن آبخنک در زندان آماده کند.
در این سکانس، استوار و آقا رضی (منوچهر حامدی) که از قضا دایی جعفر هم هست، روی تختی در حیاط نشستهاند و احتمالا اندک باد خنکی هم میخورند و خبری از حال و روز اهل منزل و گرمای تابستانی داخل خانه ندارند، همان گرمایی که باعث گلایه مادر استوار میشود. جواب سربالای استوار (کجا گرمه؟ قلوه خوردین گرمتون شده! وا... من که گرمم نیست.)
با میانجیگری فرصتطلبانه آقارضی برای صمیمیت بیشتر با استوار (سر جریان خواستگاری خواهرزاده جوانش جواد، برادر جعفر از دختر استوار)، همراه است: «خواهرزاده بنده کارش همینه. میفرستم بیاد خدمتتون، کارای برقی، سیمکشی، برق، لولهکشی، فونداسیون،...» اگرچه جعفر واقعا هم به این هنرهای فنی آراسته است، اما ترجیح میدهد آنها را در شغل خطیر دزدی به کار بگیرد و نه در کسب و کار حلال.
آقارضی، شب که به خانه میرود، به جعفر تاکید میکند فردا سری به خانه یکی از دوستانش (استوار) بزند و کولرش را سرویس کند و بعدا پولش را از دایی که خودش باشد، بگیرد.
خلاصه اینکه فردا بعد از یک تعقیبوگریز دزد و پلیسی بین جعفر و استوار و باز هم ناکامی پلیس قصه در دستگیری دزد سابقهدار محل، جعفر برای سرویس کولر به خانه استوار میرود، اما درست دقایقی بعد استوار هم خسته و دست از پا درازتر، عرقریزان و با دو نان سنگک به خانه میآید. جذابیت و بامزگی این سکانس و متن محمدحسین فرحبخش (نویسنده فیلمنامه و تهیهکننده فیلم) و میزانسن و دکوپاژ اثر این است که باوجود حضور همزمان دزد و پلیس در یک زمان و مکان، آنها را از مواجهه با هم دور نگه میدارد، برای همین صحنهها به جز اینکه کمدی و خندهدار است، مقادیری تعلیق و دلهره بانمک هم دارد و مخاطب هر لحظه درباره رویارویی استوار و جعفر احساس نگرانی میکند. درواقع، سرویس کولر در این فیلم، موقعیتی باری به هر جهت نیست و نقش مهمی در ایجاد کمدی و ادامه روند تعلیق قصه و دورماندن دو شخصیت اصلی از چشمهای همدیگر دارد.
بلافاصله بعد از اینکه جعفر وارد خانه میشود و با مادر استوار سلاموعلیک و احوالپرسی میکند، او را راهی پشتبام میکنند تا برای سرویس کولر دست به کار شود.
درست همان زمان که جعفر در پشتبام، دریچههای کولر را برمیدارد و از اسفندیار، پسر استوار میپرسد که «شیلنگ ندارین؟» (برای اینکه جگر پوشالها حال بیاید)، پلیس خسته ما به خانه میآید، روی تختش مینشیند، کاسه آبی که همسرش به او رسانده را مینوشد و میگوید: «گشت زدن تو هوای تهرون، فیل رو از پا میندازه.»
کمی بعدتر او و جعفر به عنوان پلیس و دزد قصه، وارد گفتمانی نامتعارف میشوند، البته بدون اینکه هویتهای حرفهایشان برای همدیگر هویدا باشد. موقعیت نمادین و بامزهای است؛ استوار با لباس پلیس پای دریچه کولر در اتاق حضور دارد و جعفر هم پای بدنه کولر آبی در پشت بام.
سرآخر هم باوجود اینکه جعفر خواسته یا ناخواسته، با شیطنت گرد و خاک پوشالها را به سمت چشم و صورت استوار میفرستد، اما به هر حال بهشکل کنایهآمیز و بهعنوان یک دزد، بساط خنکی و سرمایش و آسایش خانه یک پلیس را فراهم میکند.
این البته مربوط به اوایل ماجرا بود، خیلی قبلتر از اینکه استوار به دست جعفر دستبند بزند و او را برای رفع عطش و گرمای دزدی و خوردن آبخنک در زندان آماده کند.