عبدالکریمخان و درویش و یک قاچ هندوانه
امید مهدینژاد طنزنویس
عبدالکریمخان که در سده هشتمهجری و در روزگار تیموریان حاکم هرات بود، مردی خوشاخلاق و تیکهبنداز و گشادهرو بود، طوری که حکایات و مطایبات بسیاری از وی در تواریخ نامعتبر ذکر شده است. عبدالکریمخان در یکی از روزهای تابستان که هوا گرم بود و برق هم نبود به ملازمان دستور داد بساط عصرانه و مخلفات را در باغ بیرونشهر برپا کنند تا باقیمانده ساعت اداری را در باغ به رتقوفتق امور بپردازد.
عبدالکریمخان در باغ مشغول صرف هندوانه و رتقوفتق امور بود که درویشی را دید که از بیرون باغ با دست به او اشاره میکرد. پس او نیز با دست به درویش اشاره کرد و ملازمان درویش را به داخل نزد عبدالکریمخان بردند. عبدالکریمخان گفت: به زبان اشاره چه میگفتی؟ درویش گفت: گفتم من عبدالکریمم و تو عبدالکریمی. ببین کریم به این بندهاش چی داده و به آن بندهاش چی داده. عبدالکریمخان که از این ظرافت درویش خوشش آمده بود، گفت: بگو آن بندهاش از این بندهاش چه میخواهد که تقدیم کند. درویش گفت: هیچی. عبدالکریمخان گفت: یک چیزی بگو. درویش گفت: من درویشم، چیزی لازم ندارم. غرض این بود که با استفاده از تشابه اسمیام با تو و اشاره به صفت کریم که از اوصاف باریتعالی است حکمت و ظرافتی بگویم که در تاریخ ثبت شود. عبدالکریمخان گفت: اگر من کاری نکنم و چیزی به تو ندهم، فقط تو در این حکایت نقش داری و من نقشی ندارم و حکایتی که صرفا یک درویش در آن نقش داشته باشد در تاریخ ثبت نمیشود. درویش گفت: پس یک قاچ هندوانه بده. عبدالکریمخان یک قاچ هندوانه به درویش داد و بهاین ترتیب این حکایت تحتعنوان عبدالکریمخان و درویش و یک قاچ هندوانه در تواریخ نامعتبر ثبت و ضبط شده است.
عبدالکریمخان در باغ مشغول صرف هندوانه و رتقوفتق امور بود که درویشی را دید که از بیرون باغ با دست به او اشاره میکرد. پس او نیز با دست به درویش اشاره کرد و ملازمان درویش را به داخل نزد عبدالکریمخان بردند. عبدالکریمخان گفت: به زبان اشاره چه میگفتی؟ درویش گفت: گفتم من عبدالکریمم و تو عبدالکریمی. ببین کریم به این بندهاش چی داده و به آن بندهاش چی داده. عبدالکریمخان که از این ظرافت درویش خوشش آمده بود، گفت: بگو آن بندهاش از این بندهاش چه میخواهد که تقدیم کند. درویش گفت: هیچی. عبدالکریمخان گفت: یک چیزی بگو. درویش گفت: من درویشم، چیزی لازم ندارم. غرض این بود که با استفاده از تشابه اسمیام با تو و اشاره به صفت کریم که از اوصاف باریتعالی است حکمت و ظرافتی بگویم که در تاریخ ثبت شود. عبدالکریمخان گفت: اگر من کاری نکنم و چیزی به تو ندهم، فقط تو در این حکایت نقش داری و من نقشی ندارم و حکایتی که صرفا یک درویش در آن نقش داشته باشد در تاریخ ثبت نمیشود. درویش گفت: پس یک قاچ هندوانه بده. عبدالکریمخان یک قاچ هندوانه به درویش داد و بهاین ترتیب این حکایت تحتعنوان عبدالکریمخان و درویش و یک قاچ هندوانه در تواریخ نامعتبر ثبت و ضبط شده است.
تیتر خبرها