کاشف هنر واقعی بود

گفت‌وگو با احمد ساعتچیان، بازیگر تئاتر در سالروز درگذشت زنده‌یاد سمندریان

کاشف هنر واقعی بود

 9سال گذشت، چقدر زود. هر جور حساب و کتاب می‌کنی که باورت بشود 9سال گذشت اما باز هم شک می‌کنی و دوباره حساب می‌کنی. 9سال گذشت از روزی که خبر رسید استاد سمندریان از دنیا رفته و ولوله‌ای بر پا شد و شاگردانش به سوگ نشستند و حامد بهداد رفت وسط عزاداری و انگشتانش را گذاشت در دهانش و شروع کرد به سوت زدن، چند روز بعد درباره این رفتار عجیبش گفت استاد عاشق زندگی بود و نباید به شیوه معمول برای او سوگواری کرد و استاد برای همیشه زنده است و... ( نقل به مضمون) اما واقعا 9سال گذشت از روزی که یکی از تاثیرگذارترین کارگردانان و مدرسان تئاتر از دنیا رفت. سرطان کبد خیلی زود در وجود او تار  پیچید  و  تا خودش و خانواده و دوستان و شاگردانش به خودشان بیایند استاد خانه‌نشین شد و بعد از مدتی از دنیا رفت. مردی که هنرمندانه زندگی، کار و تدریس می‌کرد و در سال‌های بعد از فوتش این جمله را ثابت کرد که سمندریان و نسل او دیگر تکرار نخواهند شد.
در سالروز درگذشت استاد حمید سمندریان با احمد ساعتچیان، یکی از شاگردان نزدیک به او هم‌صحبت شدم تا برایمان از مردی بگوید که هنرمندانه کار و زندگی کرد.
 چند ماه قبل حادثه
ساعتچیان در نمایش‌های دایره گچی قفقازی، بازی استریندبرگ و ملاقات با بانوی سالخورده که زنده‌یاد سمندریان کارگردانی کرد، بازی کرده است. این بازیگر درباره ماه‌های آخر زندگی استاد می‌گوید: تصورش هم سخت است. مردی که سرشار از خلاقیت و حرکت بود، خانه‌نشین شد. سرطان کبد خیلی زود او را از پای درآورد. فن بیان تدریس می‌کرد و خودش استاد بیان بود. زمان صحبت کلمات را به درستی انتخاب می‌کرد و مکث‌های بسیار دقیقی داشت و صدایش قدرتمند بود اما بیماری که به جانش افتاد، شل صحبت می‌کرد و برای ما دیدن این حال ایشان تلخ بود. دی‌ماه سال90 بود که حالش رو به وخامت رفت، رنگش زرد شده بود و بدنش خارش داشت و با عصا می‌توانست روی پا بایستد. دکترها گفتند بیشتر از شش ماه زنده نخواهد ماند. این رنجوری همزمان شده بود با تصمیم آقای سمندریان برای اجرای نمایش گالیله و این که در تئاتر ایرانشهر و سالنی که به نام خودش بود روی صحنه برود اما بیماری مجالش نداد. خانم هما روستا و اطرافیان استاد برای روحیه دادن به ایشان پیشنهاد کردند یک بار دیگر نمایش بازی استریندبرگ را روی صحنه ببرد که بازیگرانش من بودم، آقای کیانیان و خانم روستا. آن زمان من با آقای شهاب حسینی در نمایش ملاقات همکاری می‌کردم که در فرهنگسرای نیاوران آن را روی صحنه می‌بردیم چون برای این نمایش قرارداد داشتم، نمی‌توانستم برای تمرین استریندبرگ بروم اما آقای کیانیان و خانم روستا برای بالا بردن روحیه آقای سمندریان در خانه گاهی تمرین می‌کردند اما همه می‌دانستیم دیگر او نخواهد توانست، این کار را روی صحنه ببرد.
 عالی بودن اجرا، برایش اصل بود
 ساعتچیان درباره منش اخلاقی و روش کار زنده‌یاد سمندریان می‌گوید: تئاتر و این که نمایش به بهترین شکل ممکن روی صحنه برود و همه عالی ظاهر شوند، اولویت زندگی‌اش بود. همیشه به ما می‌گفت اگر می‌خواهید از من چیزی یاد بگیرید باید مثل کنه به من بچسبید و مدام بپرسید تا آموخته‌هایم را در اختیار شما بگذارم. برخی می‌گویند، استاد سمندریان مستبد بود و سر بازیگران داد و فریاد می‌کرد. بله! هر زمان که لازم بود، مستبد می‌شد و سر ما فریاد هم می‌زد. باورش این بود که برای ارائه کار خوب باید همه چیز سرجایش بوده و نظم و انضباط برقرار باشد. هر چیزی که نظم و بهتر شدن کار را به هم می‌ریخت، فریاد او را هم بلند می‌کرد. با همه اینها بسیار مهربان بود. امکان نداشت مثلا سر بازیگر یا یکی از عوامل داد بزند یا تند صحبت کند و در زمان تمرین یا بعد از اجرا از او دلجویی نکند. همان روز با آن فرد صحبت می‌کرد و از دل او بیرون می‌آورد و قضیه را خاتمه می‌داد.
 کاشف درونیات
انگار ذره‌بین دستش بود و درون هر بازیگری را که برای کار انتخاب می‌کرد، می‌دید و استعدادها و احساس‌های پنهان او را کشف می‌کرد و در اجرا از آن استفاده می‌کرد. برای همین بازیگران در نمایش‌های آقای سمندریان بخشی از وجود خود را به نمایش می‌گذاشتند که برای همه تازگی داشت. یادم هست در زمان اجرای نمایش استریندبرگ به طنز خاص کیانیان پی برد که در معاشرت‌ها از آن استفاده می‌کرد. به او گفت همین طنز را به اجرایت اضافه کن و همین شد که بازی آقای کیانیان و نقش عالی شد. یا در زمان تمرین نمایش ملاقات با بانوی سالخورده به من گفت آن خشونت پنهانی که در درونت داری به اجرا اضافه کن و جالب اینجاست من معمولا آدم آرامی هستم و معمولا خشونتی را بروز نمی‌دهم اما او مانند یک روان‌شناس این حس را در درون من کشف کرده بود. استاد کشف درونیات بود و این بی‌نظیر است.
 شاگردان واقعی و شاگردنماها
به ساعتچیان می‌گویم، برخی از بازیگران با تاکید می‌گویند شاگرد استاد سمندریان بوده‌اند. این شاگرد بودن چه حسی دارد که همه به آن افتخار می‌کنند؟ می‌گوید: استاد سمندریان سال‌های زیادی استاد دانشگاه بودند و کارگردان تئاتر و آموزشگاه بازیگری هم داشتند. بنابراین افرادی که مقطعی یا دوره‌ای طولانی شاگرد او بودند تعدادشان خیلی زیاد است. از زنده‌یاد کشاورز بگیر تا مرحوم پرویز پورحسینی و آقای سعید پورصمیمی تا جوان‌ترهایی که الان هم در سینما، تلویزیون و تئاتر فعالند اما به نظرم بیشتر کسانی که به شاگردی استاد پز می‌دهند بیشتر از اسم او برای خودشان کسب اعتبار می‌کنند. شاگردان واقعی سمندریان آنهایی هستند که ادامه‌دهنده منش اخلاقی و راه و رسم او در کارند. اگر همه آنها ادعای شاگردی سمندریان را دارند پس آنانی که در نمایش‌های بی‌معنی و سبک و بی‌محتوا بازی می‌کنند و ابتذال را در تئاتر روز به روز بیشتر می‌کنند، چه کسانی هستند؟ درباره استاد، مقدس‌سازی نمی‌کنم، چون خودش از تقدس‌سازی فراری بود. اما می‌گویم او شریف بود و برای تئاتر خوب و با محتوا و مدرن خیلی زحمت کشید اما آنچه امروز می‌بینیم با ایده‌آل‌ها و روش او فاصله زیادی دارد (البته با آمدن کرونا تئاتر تقریبا تعطیل شده و گفته‌هایم نقد اوضاع تئاتر قبل کروناست).



آن رستوران دوست‌داشتنی
در سال‌های اولیه پیروزی انقلاب که تئاتر تقریبا تعطیل شده بود، آقای سمندریان یک رستوران راه‌اندازی کرد. خانم روستا و مادرش غذا می‌پختند و بازیگرانی مانند مرحوم آقالو، محمد حفاظی و حمید لبخنده در این رستوران کار می‌کردند. خودش هم صندوقدار بود بعد که تئاتر دوباره رونق گرفت، این رستوران هم تعطیل شد. آن زمان همان‌هایی که به ظاهر دوست و علاقه‌مند به استاد بودند، پشت سرش می‌گفتند: رفت دنبال کار اصلی‌اش...او را چه به تئاتر! همیشه همین بوده و هست. در دنیای فرهنگ و هنر جلوی رویت یک چیز می‌گویند و پشت سرت حرف دیگری می‌زنند. این کار درباره کاربلدها و حرفه‌ای هم بیشتر اتفاق می‌افتد. اما گذشت زمان واقعیت را ثابت کرده و حقیقت آدم‌ها را نشان می‌دهد.