گزارش میدانی خبرنگار جامجم از بیمارستانهای پایتخت که در پیک پنجم کرونا کمر خم کردهاند
بیمارستانها در وضعیت فوق قرمز
بیمارستانهای پایتخت جا ندارند، صفهای دور و دراز پذیرش در بیمارستانها بیش از همه چیز به چشم میآید، هرچند سیاست همه بیمارستانها درمان سرپایی بیماران است، اما سیل بیماران بدحال، شرایط وحشتناکی را در محوطه بیمارستانها ایجاد کرده است. در پخش پذیرش بیمارستانها، صدای التماس بیماران و همراهانشان برای بستری شدن شنیده میشود. در طرف مقابل، کادر درمان از خستگی و نبود تخت خالی گلایه دارد. در چنین شرایطی کم نیستند بیمارانی که بیش از یک شبانهروز در محوطه بیمارستانها برای خالی شدن تخت به انتظار مینشینند. این بخشی از مشاهدات ما از شرایط بیمارستانهای مسیح دانشوری، لبافینژاد و امامخمینی (ره) تهران است، بیمارستانهایی که اگر شرایط به همین شکل ادامه پیدا کند، هیچ بعید نیست از کنترل خارج شوند.
کانکس سفیدرنگ بلندی که از زمان شروع موج سوم کرونا در حیاط بیمارستان امامخمینی(ره) ظاهر شده، مقصد بعدی است. اگر در موجهای سوم و چهارم، چند تخت کانکس پر بود، این روزها تمام 15 تخت آن پر است، چند دقیقه بعد حتی تخت جدیدی هم اضافه میشود. تختها خالی نشده، سریع پر میشوند. زن جوانی روی یکی از تختها نشسته و منتظر است تا کسی به دادش برسد. زن باردار است و همسرش که او هم مبتلا به ویروس است، در بخش پرستاری، مشغول صحبت است. زن تعریف میکند که از ساعت 6 صبح در بخش کلینیک حاضر شده، اما حالا که ساعت 10 صبح است، کار او را انجام داده و به بخش کانکس برای مراقبت فرستادهاند. میگوید: «فکر نمیکردم اینجا اینقدر شلوغ باشد، میروم خانه و بستری نمیشوم.» همسر مرد اما اکسیژن خون پایینی دارد و درصدی از ریهاش هم درگیر ویروس شده است. او هر روز برای تزریق رمدسیویر باید به بیمارستان مراجعه کند. زن میگوید که یک آمپول را از بیمارستان دولتی 700هزار تومان تهیه کرده است.
کنار هر تخت، دو سه، همراه دیده میشود. بعضی از آنها ماسکهایشان را پایین کشیدهاند و با خیالی آسوده و رها دست میزنند به بیماری که زیر دستگاه اکسیژن، در حال نفس کشیدن است.
ساعات انتظار
پرستار میانسال، تند و سریع پروندهها را میخواند و بعد نکاتی را یادداشت میکند. او کنار تخت بیماران میرود و دوباره یادداشت برمیدارد، پرستار میگوید: «هیچ تخت خالی در بخش نداریم. اینجا بخش تزریق داروی رمدسیویر است، اما اگر فرد بدحالی هم بیاید همینجا بستری میشود تا منتظر بماند و تخت خالی نصیبش شود.»
دختر جوانی سر میکشد درون کانکس و رو به پرستار میگوید: «تخت خالی نشد مادرم را بستری کنید؟» پیرزن بیحال نشسته است روی زمین و بهسختی نفس میکشد. دختر جوان میگوید که از ساعت 2 صبح مراجعه کرده است و پزشکها تشخیص دادند که مادرش باید در بیمارستان بستری شود، هنوز اما تختی برای بستری شدن خالی نشده است. پسربچه ده دوازده سالهای با ماسک پایین آمده، سرفه میکند. پسر تعریف میکند که دو هفته پیش به کرونا مبتلا شد و بعد پدر و مادرش درگیر شدند. پدرش اما میگوید: «کرونای من زیاد هم سخت نبود.» کرونای مادر اما سخت بود و به همین دلیل است که از ساعت 3 صبح برای بستری مراجعه کردهاند و حالا مادر در بخش سرپاییها و در کانکس بستری است. پدرش میگوید: «اگر در این بیمارستان آشنا نداشتیم، باید در حیاط میماندیم.» توضیح میدهد که تا چند ساعت دیگر همسرش را به بخش منتقل میکنند. در این بین زن بارداری از روی تخت بلند میشود و به همراه همسرش از کانکس بیرون میروند. پیرزن بدحالی را که در حیاط روی زمین نشسته بود، میخوابانند روی تخت. حالا دختر جوان از پشت ماسک لبخند میزند و میگوید: «فکر کنم من هم باید تست بدهم، به نظرم من هم کرونا گرفتهام».
بیماری و هزینه درمان
جلوی آزمایشگاه صفی طولانی تشکیل شده است. مرد میانسالی پدرش را برای بستری شدن در بیمارستان آورده است. پدرش اما سرحال به نظر میرسد. پسر میگوید: «پدرم دیابتی است و تنها زندگی میکند، بهتر است که در بیمارستان بستری شود.» هرچند که بعد از یک شبانهروز هنوز در بیمارستان بستری نشده است. مرد توضیح میدهد که هنوز پدرش بستری نشده، چهار میلیون تومان برای خدمات پرداخت کرده است، خدماتی مانند انجام تست پیسیآر، سیتیاسکن و پذیرش پزشک.
هزینه تست کرونا با بیمه، در این بیمارستان 75 هزار تومان و هزینه آزاد هم 260 هزار تومان است. هزینه پذیرش پزشک اما حدود 68 هزار تومان میشود.
زن جوانی که روبهروی تخت بستری درون حیاط نشسته است، میگوید که دو روز است که در جستوجوی تخت خالی به همه بیمارستانهای پایتخت سر زده است.
او توضیح میدهد که فقط در بیمارستان نیکان تختی خالی پیدا کرده است، اما مشکل اینجا بود که برای رزرو تخت باید 50 میلیون تومان هزینه میکرد. به همین دلیل از صبح دست همسر بیمارش را گرفته و به بیمارستان مسیح دانشوری آمده تا در فضای باز و در حیاط بستری شود.
بهجز پیدا کردن بیمارستان اما زن جوان به دنبال داروی رمدسیویر هم گشته تا اینکه آمپول را در بیمارستان به مبلغ 70 هزار تومان تهیه کرده است. حال اینکه در داروخانه دیگر و در نزدیکی بیمارستان، دارو را 300 هزار تومان میفروختهاند. همسر مرد بهسختی نفس میکشد. زن برمیخیزد و پرستاری را صدا میزند. پرستار جوانی میدود درون حیاط و بالای سر مرد میایستند و دارویی درون سرمش تزریق میکند. زن میپرسد: «کی میروم داخل بخش؟» پرستار سر تکان میدهد و تختهای جلوتر از مرد را نشان میدهد: «اگر هم تختی خالی شود، اولویت با بیماران پیش از شماست. فقط دعا کنید که امشب باران نیاید.»
صف دور و دراز پذیرش
هیچکس اجازه ندارد وارد کلینیک شود. همه صندلیهای درون کلینیک پر است و کسانی را که داخل کلینیک هستند، به نوبت میفرستند درون اتاق پزشک. یک میز هم جلوی در ورودی گذاشتهاند و پروندهها را میگذارند روی آن، حدود 30 پرونده روی میز قرار دارد. پرستار مردی جلوی در ورودی ایستاده است و افرادی که نوبتشان شده، صدا میکند. میگوید: «تخت خالی در بخش نداریم.» او توضیح میدهد که هر کسی اکسیژن خونش پایین باشد، در حیاط کلینیک بستری میشود و حتی اگر اکسیژن خون حدود 80 تا 85 درصد باشد، باید روند درمان را در خانه سپری کند و برای تزریق رمدسیویر هر روز به بیمارستان مراجعه کند. پرستار پیشنهاد میدهد که بستری در خانه بهترین کار است، چراکه در بیمارستان جا نیست و سرپرستاران خیلی شلوغ است. صدای آژیر آمبولانس دوباره شنیده میشود. پشت این آمبولانس اما یک آمبولانس دیگر منتظر ایستاده است. زن جوانی را بیهوش از آمبولانس پیاده میکنند، همه مراجعان زل میزنند به او. مرد سالمندی میدود به سمت کلینیک و شتابزده داد میزد: «دخترم... حالش خیلی بد است.» پرستار اما خونسرد جواب میدهد: «پدرجان بروید پذیرش شوید تا نوبتتان شود.» پیرمرد نگاه میکند به صف طولانی پذیرش و بعد رو برمیگرداند به سمت حدود 80 نفری که بیحال و بیمار، به او زل زدهاند. شانههای پیرمرد پایین میافتد و با ناامیدی زل میزند به دختر جوانش که بیحال دراز کشیده است.
پرستار و بیمار داد میزنند
صدای فریاد مرد میپیچد درون کلینیک و چرت افراد مبتلا به بیماری را پاره میکند. زن میانسالی، با چشمان نیمهباز و با نفسی که بهسختی میآید و میرود، مرد جوانی را میبیند که داد میزند. مرد و پرستار میانسال هر دو سر هم داد میزنند. مرد از اینکه پزشک متخصص او را ویزیت نکرده عصبانی است. پرستار میانسال اما، عصبانیتر از او، از مراجعان زیاد و بیش از صدها بیماری که در بخش ویژه بیمارستان منتظر ویزیت پزشک هستند، میگوید. مرد جوان با صورت عرقکرده و در حالی که بهسختی نفس میکشد از حال بدش میگوید؛ از اینکه اگر به دادش نرسند، میمیرد. پرستار میانسال اما گوشش به او بدهکار نیست و سر مراجعهکننده دیگری که از او سوال میکند، داد میزند. مرد میانسالی با برگه پذیرش به کلینیک میآید و زمانی که متوجه میشود پزشک متخصص بدون ویزیت او، ترک شیفت کرده است، عصبانی داد میزند. به این ترتیب پرستار، مرد جوان و مرد میانسال، با صداهای گرفته و خشدار سر هم داد میزنند. زن جوانی با تنگی نفس وارد کلینیک میشود و داد میزند: «چرا بخش پذیرش سرپایی شما که در مدرسه کنار کلینیک بود، بسته است؟ من مادرم را برای تزریق رمدسیویر آوردم.» پرستار میانسال داد میزند که ساعت کاری آنها زودتر تمام شده است. زن جوان از عصبانیت داد میزند. پیرزنی مینشیند روی صندلی و اکسیژن خونش را با دستگاه اندازه میگیرد. اکسیژن خون پیرزن 85 است، پیرزن بیحال است، کسی اما به او توجهی نمیکند.