روزگار بین...
امید مهدینژاد
از سرانجام نیک اولیا و اتقیا، همآنان که در عاشورای طف به تیغ اشقیا در خون شدند و بهشت را به بها خریدند، بسیار گفتهاند و سرودهاند که آنان پاکانند و شهیدانند و والایان و از عاقبت آن ناپاکان نیز که تیغ بر یاران خدا کشیدند و نامشان را در جریده دهر به سیاهی پیوستند شمهای به بیان آوردهاند و این بهرهای از آن شمه: گویند در نیمروز عاشورا، جوانی از جانب کاروان اولیا که جمالش بهکمال بود، سرگشته به میدان درآمد تا به نبرد با نابکاران پردازد. ناگاه ابنفضیل ازدی، ضربتی بر فرق او فرود آورد چنانکه از مرکب به زیر افتاد و صورت به خاک تیره آشنا کرد. ناگاه از دل فریاد برآورد: عموجانم...اباعبدا... چون فریاد او بشنید، چون شاهباز شکاری به میدان شتافت و چونان شیر شرزه شمشیر بر ابنفضیل دون کشید. ابنفضیل، بازوان سپر شمشیر اباعبدا... کرد و سهل است که دستش از مرفق جدا افتاد. پس صیحهای بزد، استمداد از یاران را. لشکریان، همه بشنیدند و هجوم آوردند تا رهاییاش بخشند. روزگار بین که زیر رکض خیل اسبان کوفیان ماند و از همانجا به اسافل درک پیوست.
یعقوب، پسر سلیمان گوید: در ایام امارت حجاج در کوفه بودیم. از فرط قحط و جوع از شهر بیرون شدیم و میرفتیم تا به زمین کربلا رسیدیم. عزم کردیم بمانیم اما جایی نیافتیم که شب را در آن اتراق کنیم. تا آنکه کومهای در نظرمان آمد در کنار فرات که از چوب و علف ساخته بودند. داخل شدیم و نشستیم. ناگاه مردی درون آمد و گفت: غریبم و راه گم کرده. اجازت دهید شب را کنار شما در این کومه سر کنم. رخصت دادیم و داخل شد. نشسته بودیم که آفتاب غروب کرد. چراغ افروختیم از روغن نفت و به صحبت نشستیم. صحبت به ذکر اباعبدا... رسید و شهادت آن جناب در کربلا. گفتم: شنیدهام تنابندهای در آن صحرای بلا نبود که به نکبتی مبتلا نشد. مرد غریب گفت: حاشا که مدار شیعیان بر دروغ است. من از آنها بودم که در این صحرا بودم و تا حال به بلا و نکبتی گرفتار نیامدهام... هنوز این نگفته بود که نور چراغ به خاموشی گرایید. مرد غریب دست فراز آورد تا چراغ را باز افروزد. ناگاه آتش چراغ در دستش گرفت. خواست به دمی آتش را فرونشاند، آتش در ریشش افروخت. برخاست تا چارهای کند، آتش در سراپایش افتاد. از کومه بیرون دوید و خویشتن در آب فرات افکند. چون به زیر آب میرفت، آتش در بالای آب میگردید و منتظر تا فراز آید و چون فراز میآمد در سر و رویش میگرفت و بر این حال میرفت تا به آتش ابد پیوست.