خارج از محدوده

ترمینال فرودگاه چگونه به «خانه-زندان» کریمی/‌ ناورسکی تبدیل شد؟

خارج از محدوده

در فیلم «خارج از محدوده» که براساس ایده‌ای از یکی از داستان‌های عزیز نسین نوشته و ساخته شده، قصه مرد دزد زده‌ای را می‌بینیم که از بداقبالی، خانه‌اش در محدوده هیچ یک از کلانتری‌های حوالی سکونتش نیست و هیچ قانونی به دادش نمی‌رسد.
 باوجود این موردعجیب تا حدود زیادی غیرواقعی دست‌کم در قصه و فیلم-این‌که نمی‌گوییم کاملا غیرواقعی به این دلیل است که گاهی درباره مصادیق این امتناع و تشکیک بین حوزه‌ای می‌شنویم-مرد مالباخته عاقبت به‌خیر می‌شود و با همت و همکاری اهالی محل، زندانی برای دزدان و خلافکاران خارج از محدوده می‌سازد. اما در یک اتفاق نادر و غریب و کاملا واقعی، مهران کریمی‌ ناصری همچنان در یک مکان خارج از محدوده قرار می‌گیرد و گرفتار می‌شود که خلاصی از آن 18 سال طول می‌کشد؛ آن هم کجا؟ در یک فرودگاه.
محلی که اساسا جایی برای اتراق و سکنی و زندگی نیست و تنها محل گذار و عبور‌ و مرور مسافران از نقطه‌ای به نقطه دیگر کشور یا جهان است و کسی به‌عنوان محل زیست دائمی به آن نگاه نمی‌کند. نهایتا ممکن است تاخیرهای پرواز در شرایط استثنایی، باعث توقف یکی دو‌روزه مسافران در فرودگاه شود اما گاهی و در وضعیتی ویژه و غریب، ممکن است این اقامت کمی بیشتر از زمان مرسوم شود.
در میان چهره‌های سرشناسی که بیش از چند روز و چند ماه و یک سال، ناچار شدند زندگی موقتی را در فرودگاه بگذرانند، مهران کریمی ناصری، رکورددار و عجیب‌ترین و استثنایی‌ترین مورد ممکن است.
اقامت از روی ناچاری این ایرانی که فرزند پدری پزشک و ایرانی و مادری پرستار و اسکاتلندی بود، در ترمینال فرودگاه شارل دوگل پاریس که از 1988 تا 2006 طول کشید، ایده‌ای درخشان برای ساخت یک فیلم سینمایی بود.
و چه کسی بهتر از استیون اسپیلبرگ که بهترین استفاده را از این موقعیت دراماتیک و غریب می‌برد و با الهام از زندگی مهران کریمی ناصری و البته نگاهی به کتاب خودنوشته او «مرد ترمینال»، فیلم «ترمینال» (2004) را با بازی تام هنکس می‌سازد.
البته سازندگان فیلم، هویت ایرانی قهرمان قصه را به مردی از کشوری خیالی به نام کراکوژیا تغییر می‌دهند و محل وقوع اتفاق را هم از فرودگاه پاریس به فرودگاه جان اف کندی در نیویورک منتقل می‌کنند. فیلم باوجود تاثیرگذار‌بودن و جذاب‌بودن که البته بیشتر وامدار ایده غریب و درخشان ماجرای واقعی است، به اندازه کافی بزک‌های
هالیوودی هم دارد.
مهم‌ترین آنها، مقایسه خوش‌چهره بودن تام هنکس با شکل‌ و شمایل ویران مهران کریمی ناصری-مردی تکیده با صورت استخوانی و زلف و احوالاتی پریشان و سبیل با پیپی همیشگی در دهان- است که خب براساس قانون هالیوودی و سینمایی صورت گرفته تا مخاطبان در مواجهه با چهره‌ای دلپذیر، انگیزه دنبال‌کردن درام را داشته‌باشند. دلیل وضعیت قهرمان قصه هم در فیلم تغییر می‌کند و نابودی خودخواسته مدارک هویتی در واقعیت جایش را به کودتا در کشور خیالی و مبدأ می‌دهد، آن هم درحالی که ویکتور ناورسکی (هنکس) در هواپیما و مشغول سفر به نیویورک بود.
این یعنی ته بدشانسی و نهایت شومی و شوخی سرنوشت با آدمی! این‌که در چشم به‌هم زدنی، نه کشور مبدأ داشته‌باشی و نه کشور مقصد. این‌که بر اثر چرخش ناگهانی روزگار، به یکباره خارج از محدوده و غیرقابل قبول شوی.
این‌که از قانونی‌ترین شرایط ممکن، قدم به یک برزخ قانونی بگذاری که نه راه پیش داشته‌باشی و نه راه پس و تنها مجوز حرکت آزادانه‌ات در ترمینال و محدوده سالن ترانزیت بین‌المللی آن باشد.
یکی از کارکنان فرودگاه در فیلم، وضعیت ناورسکی را به این شکل برایش توضیح می‌دهد: «بدون ویزا نمی‌تونین وارد نیویورک بشین. بدون پاسپورت نمی‌تونین ویزا بگیرین. بدون کشور نمی‌تونین پاسپورت داشته باشین.»
 و شخصیت ناورسکی/‌کریمی به بهترین و تلخ‌ترین و تراژیک‌ترین شکل ممکن این بی‌کشوری، بی‌سرزمینی، بی‌شهری و بی‌خانمانی را نمایندگی می‌کند.
فرودگاه در فیلم ترمینال و البته در قصه واقعی مهران کریمی ناصری، غریب‌ترین و جانکاه‌ترین روی خود را نشان می‌دهد و برای 18سال به خانه/‌ زندان مسافرش تبدیل می‌شود.
 اگرچه روی تراژیک و غمبارش، شاید به‌ اندازه حال‌و‌هوای غمگنانه فرودگاه کازابلانکا و آن سکانس پایانی وداع عاشقانه ریک و ایلزا نباشد و خبری هم از خوف‌انگیزی و مرگباری برخاستن هواپیما از فرودگاه تدمر در «به وقت شام» نیست، اما در ترمینال و قصه ماجرای واقعی مرد بخت‌برگشته‌اش، با مرگ تدریجی، کشدار و فرسایشی یک زندگی روبه‌روییم که می‌تواند به‌مراتب دردناک‌تر از آن نمونه‌های
 دیگر باشد.