آنجا که آسمان تپید!

بررسی چرایی ماندگاری برخی شعرهای آیینی با نگاهی به ترکیب‌بند محتشم

آنجا که آسمان تپید!

 جادوی تناسب واژگان، همه‌جا شعر محتشم را مالامال جذابیت کرده. این سروده خواندنی را که مرور می‌کنیم هرگز خسته نمی‌شویم و هربار لذت دریافت متن و شور شکوهمند کلمات را نه کمتر از پیش که بیش و بیشتر می‌نیوشیم و حظ می‌بریم با هم می‌خوانیم.
 
دانش بلاغت و معانی در روزگارانی دست‌مایه بایسته و ناگزیر هر سخنوری بود و چونان زمانه ما هنر بلاغت فارسی، این همه به آخر خط نرسیده بود و روح‌بخش سخن سرایندگان بود و صفایی به متن می‌داد که آفرین مخاطب را برمی‌انگیخت. شاید یکی از دوران‌ اوج بلاغت فارسی و کاربرد آن زمانه حافظ بود. این سخنور یگانه، چنان جان سخن را کاویده و راه‌های رفته و نرفته را پیموده که دیگر پس از او هیچ سراینده‌ای نتوانست گلی به سر ادب پارسی بزند (داستان سبک هندی چیز دیگری‌ است). یکی از شگردهای زبان‌ورزی حافظ که به‌طور گسترده در غزل‌هایش موج می‌زند تناسب است. وقتی دقت‌نظر خواجه شاعران را به مناسبت واژگان و تناسب‌شان در شعر مرور کنیم بیشتر درمی‌یابیم که چه نگفته‌ها که گفته، چه مخفیگاه‌ها و ضلع و زاویه‌هایی که در زبان بوده و تنها او توانسته کشف‌شان کند و به زیبایی هرچه تمام‌تر به ما نشان‌ بدهد. تناسب بی‌اغراق و بزرگ‌نمایی، معجزه می‌کند و اعجاز سخن که به سحر و جادوی حلال مشهور است شاید بیش از هر تکنیک دیگری به همین تناسب و مناسبت کلمات متکی باشد. کافی است به قصیده ترجمه‌ای امیرمعزی از معلقات عرب جاهلی بنگریم که به‌خاطر همین شگرد و شیوه و رعایت تناسب واژگان، از قضا شاهکار دیوان اوست؛ آن افسونی که توانسته ترکیب‌بند محتشم را از پرشمار اشعار عاشورایی فراتر بنشاند و سپهر جاودانه‌ای را برای این شعر بیافریند. دقت که بفرمایید همین تناسب و مناسبت واژگان است که این ترکیب‌بند را تا حد اعجاز بالابرده‌است به گونه‌ای که برای دست‌کم دوسه بزنگاه‌ِ زبانی (منظور تکنیک‌های معنوی شعر محتشم است که در چندجا بسیار خوش‌نشسته) از سوی مردمان، داستان و قصه بافته و ساخته شده که هیچ تفاوتی با داستان‌های عامیانه‌ ندارد که درباره دیگر شاعران بزرگ و سترگ برساخته‌اند. این‌که باباطاهر در یکی از زمستان‌های افسانه‌ای همدان قدیم (که در آغاز پاییز فراخوان می‌کردند هرکسی خرج و ذخیره شش‌ماهه ندارد از زمستان این شهر بگریزد) در حوض یخ قربه‌الی‌ا... تن به آب زده غسل می‌کند و نوری از آسمان در قلبش می‌نشیند و... حافظ عاشق خواب‌نما می‌شود و با جامی از شراب طهور مولاعلی سرمست واژگان قدسی از خواب می‌پرد و چنین شاهکاری می‌نگارد که دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند... در حالی که سخنور حرفه‌ای می‌داند چه مایه خون‌دل خوردن‌ها می‌باید تا شاعری شعری بسراید که مقبول صاحب‌نظران افتد، تازه اگر بسیاری پارامترها و ضرورت‌ها گرد هم بیایند و... شعر از آن «خداخواسته‌ها» باشد اگرنه مگر در هزاره سخنوری فارسی، چند شاعر و شعر به جاودانگی رسیده‌اند؟! برگردیم به شعر محتشم.
 بند آغاز سخن به‌ویژه برائت استدلالی تازه است با این‌که تمام اصول بلاغی به‌کاربسته شده در شعر محتشم در دیگر شعرها قابل شناسایی است اما حسن تالیف واژگان و کاربرد درست کلمات ترکیب‌‌بند، خواننده را مجاب می‌کند نه واژه‌ای اضافه نه کم است و نه می‌توان به شسته‌رفتگی سخن محتشم، واژه‌ای پیشنهادکرد، نه می‌توان از آن واژه‌ای کاست و برداشت یا جایگزین ساخت. ویژگی این تعریف و توصیف، چیز ساده‌ای نیست و تنها شاهکارهای همه‌چیزتمام به این چنین ویژگی نابی دست می‌یابند و به‌قول شاعران، سخن در وجه جلالی‌اش کامل است. براعت استهلال یعنی دیباچه و مقدمه‌ای که به زیباترین وجه، شمایی کلی از سخن را به خواننده ارائه کند این هنر به قدری دشوار است که در سراسرای ادب پارسی، تنها چند براعت استهلال هست که اشاره کردنی و نام بردنی است مانند آغازه بیژن و منیژه حکیم فردوسی و همین بند آغازین در شعر محتشم:
شاعر با صنعتِ تجاهل العارف ‌آغاز می‌شود، با پرسش و درگیرکردن ذهن مخاطب و ایجاد سوال برایش، او را پای سخن می‌نشاند و به اندیشیدن وامی‌دارد:
باز این چه شورش است/ چه رستاخیز عظیمی است / این صبح تیره از کجا دمید؟ انگار که افق هم دگرگونه شده و صبح از شرق نمایان نگردیده! و درست و به موقع می‌نویسد که روشن و گویا این‌بار از سمت غروب انگار آفتاب طلوع کرده و این همه، ذهن مخاطب را آماده می‌کند تا بخواند و بداند مگر چه شده چه روی داده که محتشم آن را با قیامتِ دنیا وصف و معرفی کرده؟! و این آشوب رستاخیزرنگ نه فقط در ناسوت و ماسِوا که حتی در عالم ملکوت هم جاری و ساری شده است به‌ویژه در جایی‌که که جای هیچ اندوهی نیست همه اندوهگین‌اند: در بارگاهِ قدس، که جای ملال نیست/ سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است... و سرانجام از عزای اشرف اولاد آدم یاد می‌کند و با چنین اشاره پیراسته و کوتاهی ضربه نهایی را وارد می‌کند و بغض واژگان را می‌ترکاند:
پرورده کنارِ رسول خدا: حسین!
ازین به بعد هر بیت، برآمده از واژگانی است که همه به نوعی به دیگری ارجاع می‌دهند. واژگان در دل هم به نرمی و طنازی و دلنوازی می‌چرخند واژگان به قول حافظ چنان دل‌نشان و مقبول به رقص آوا و معنا درمی‌آیند که شور قیامت را در طنین کلمات می‌توانی حس‌کنی: گر چشم روزگار بر او فاش می‌گریست/ خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا. این داده را باید واشکافت. محتشم به درستی در اینجا با تلمیح، غیرمستقیم به احادیثی اشاره می‌کند که از خون گریستن جهان بر امام ما حسین می‌گویند و با ترکیبِ (فاش و آشکارنبودنِ گریه جهان) یکی از باورهای مهم ما را یادآور و تعمیق می‌کند. که این گریستن نه از جنس باران آسمانی معمولی یا مثل آن بلکه در بعدی دیگر و ساحتی فراتر از گستره ماده و مادیات  روی داده و بنا به فرمایش بزرگان هرساله عاشورا تکرار می‌شود(مثلا علامه طباطبایی روز عاشورا در تجربه‌ای دینی، دل خون‌شده سنگ‌ها را به کسی که همراه‌شان بوده نشان داده‌اند).
 رگه‌های حدیث بسیاری که در ترکیب‌بند نمایان است، جدا از تاثیر زمانه‌اش که غلبه با اخباریان و قله‌های این نحله بوده که رجوع به مکتب اهل بیت را محور جهان‌بینی‌شان ساختند (نگره‌ای که بعدها بر اثر زیاده‌روی‌ها به جمود اندیشه‌ رسید) یکی از فرازهایی که با تلمیحی بس دلنشین آغاز شده: بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند/ اول صلا به سلسله انبیا زدند... او به ترتیب با همان اعجاز تناسب و اعجاز ایجاز، اشاره‌وار با یک استعاره‌ای بس درخشان و بی‌نظیر به اوصیا می‌پردازد: نوبت به اوصیا که رسید آسمان تپید! و قدم به قدم ما را به اوج سخن می‌رساند اما دریغا و بسیار دریغا! شعرمحتشم؛ که در بند پایانی متاسفانه این چنین فاجعه‌ای نه به او بینش درستی داده نه از آن درس درستی گرفته تا با همان روال غیرمستقیم زبان‌آوریش آن را به گوهر کلمات بکشد،متاسفانه این حادثه بزرگ انسان‌ساز را این سرمشق و اسوه جاودانه را یعنی عاشورا که خود، متنی یگانه و جاویدان و سرشار معناهای بی‌پایان است، به چرخ نسبت می‌دهد. ای چرخ! غافلی که چه بیدادکرده‌ای! شگفتا! نه به آن شوری شور، نه به این بی‌نمکی! کم‌مایه‌ترین و سست‌ترین بخش سخن محتشم همین‌جاست که دیگر به بیان خشک برخی باورهای غلط و خرافه‌ها می‌پردازد آن هم درباره یک واقعه عینی فرازمانی و فراتاریخی و رقم‌خوردن آن را این‌چنین ساده‌لوحانه به چرخ فلک منسوب می‌کند بی‌که به خواننده‌ای که سرشار حماسه حسینی است، چیزی از خروش جاودانه و بیدارگر زینبی بتابانَد یا بینشی درست در پی آن شعرشکوهمند ارائه کند.


سرمستی واژگان محتشم
با این‌که محتشم جابه‌جا با تلمیحاتی که با لطف و متانت و ظرافت خاصی با جان کلامش پیوند خورده و یکی شده، به مخاطبش می‌نمایاند که به‌خوبی آموخته مکتب راستین شیعه و اسلام ناب محمدی است و می‌داند که در سرمستی واژگانش چه می‌گذرد و چه می‌شود، هرگز سمت شعر را به نفع بیانگری و القای یک اندیشه خاص و تک‌برگی رهانکرده. او آگاهانه سراغ سخن نرفته بلکه این شور سخن است که او را توفانی ساخته و به شور انداخته و در جایی میانِ بی‌خودی و کشف به سرایش پرداخته (به‌قول سپهری)