گچ‌های رنگی‌ام کو؟

گچ‌های رنگی رویاهای کودکی ما را رنگ می‌زدند

گچ‌های رنگی‌ام کو؟

 هنوز هم گاهی به این فکر می‌کنم که چرا وقتی معلم به من می‌گفت برو از دفتر گچ بگیر، احساس خاص بودن به من دست می‌داد؛ به‌خصوص وقتی می‌گفت گچ زرد هم بگیر. اوضاع زمانی خاص‌تر می‌شد که مدیر مدرسه می‌گفت خودت برو از کمد بردار و من دسترسی پیدا می‌کردم به انبار. چند پاکت گچ بود با رنگ‌های مختلف سفید، زرد، سبز و قرمز و من چند تا سفید برمی‌داشتم و چند تا زرد. قرمز و سبز برنمی‌داشتم، روی تخته سیاه دیده نمی‌شد و چشم‌مان درمی‌آمد تا می‌دیدیم که چی نوشته شده با سبز و قرمز.
برای شما مدادهای رنگی فانتزی است و مارک‌های کره‌ای و ژاپنی و بابت این فانتزی و خوش به‌حالی پول زیادی خرج می‌کنید. برای من آن سال‌ها که این همه مارک نبود و مداد رنگی و مداد شمعی‌های ساخت داخل نگاهم را با خود می‌برد، گچ‌های رنگی اوج دلدادگی‌ام به لوازم نوشتن بود. هنوز هم نمی‌دانم چرا گچ زرد آنقدر دوست داشتم و یادم است یک‌بار در یک‌ جایی گچ نارنجی دیدم و با چنان اشتیاقی یکی از آنها را خریدم که انگار علی‌بابا در غار پر از گنج را باز کرده. اما وقتی رسیدم خانه و رفتم سراغ در آهنی زیر‌زمین که رنگش سبز پررنگ بود و با گچ نارنجی، نوشتم طاهره، دیدم نه رنگش به اندازه رنگ زرد دلربا نیست.
 از در آهنی زیرزمین خانه پدری برایتان بگویم که شده بود تخته سیاهم.‌ قبل از نوشتن مشق‌ها در دفتر، روی این تخته آهنی خوشرنگ می‌نوشتم. کمی از مشق‌های فارسی و کمی ریاضی حل می‌کردم.
 یادم است وقتی ضرب یا جمع تمرین می‌کردم، علامت‌ها را با زرد می‌گذاشتم و حاصل جمع یا ضرب را هم با زرد می‌نوشتم.گچ زرد برایم رنگ پیروزی بود؛ رنگی که اشتیاق را در خونم جاری می‌کرد. گچ‌های رنگی برایم مهم‌تر بودند از مدادها. یک‌بار یک گچ سبز خریدم، از این مدل لوله‌ای‌ها و جنس خوب.
نشسته بودم توی اتاق و داشتم ریاضی حل می‌کردم که دیوار گچی سفید وسوسه‌ام کرد، گچ سبز را برداشتم و روی دیوار نوشتم 5+5 =10. یادم است باز هم زرد رهایم نکرد و 10 را با زرد نوشتم، بعد رفتم دورتر نشستم و به این ترکیب زیبا روی دیوار سفید گچی نگاه کردم، زیبا بود، خیلی زیبا.
الان که فکر می‌کنم از میان همه اعداد‌، پنج را بیشتر از همه دوست داشتم. یک‌جور خاص بود، انگار کرشمه داشت. وقتی مشق ریاضی می‌نوشتم، به پنج که می‌رسیدم آن را با قرمز می‌نوشتم. آن زمان نمی‌گفتیم قرمز می‌گفتیم مداد گلی. مداد گلی را مارک‌دار می‌خریدم.
سوسمارنشان‌! رنگ پوستش براق بود و دور کلاهکش یک خط باریک سفید داشت. عکس یک سوسمار هم رویش کشیده بودند. چرا سوسمار؟ اگر این سوسمار رو مداد‌تراش بود بیشتر معنی داشت، دندان‌های سوسمار تیز است و مدادترش سوسمار‌نشان یعنی مدادتراش تیز. اما روی مداد، سوسمار چرا؟ آن‌هم سوسماری که دهانش بسته بود.
 برای خودم نشسته بودم و داشتم به پنج قرمزی که روی دفتر نوشته بودم نگاه می‌کردم و برای خودم خیال‌های سوسماری می‌بافتم که مادرم آمد و رفت کنار میز سماور که چایی بریزد.
کمی که چرخید چشمش افتاد به 5+5 =10 سبز و زرد روی دیوار سفید گچی اتاق. من از محدوده خارج شده بودم از در آهنی زیرزمین که جولانگاه گچ‌های رنگی‌ام به‌خصوص زرد بود، آمده بودم بیرون و وارد محدوده مادرم شده بودم.
دیوارهای تمیز مادر را رنگی‌رنگی کردن یعنی شلختگی و کثیفی که برای مادر غیر‌قابل تحمل بود. یادم است چند بار دور حوض حیاط دویدم و جا خالی دادم و دمپایی‌های مادر خورد به در و دیوار و یکی‌اش افتاد توی باغچه که پر بود از فلفل سبز ریز و شاخه‌های کوچکش را شکست. بعد این من بودم که نشسته بودم پله آخر زیرزمین و نه گچ داشتم و نه دفتر مشق و نه مداد سیاه و گلی.
مادرم به پدرم گفته بود که گند زده‌ام به دیوار سفید اتاق. رد دمپایی درد می‌کرد و من گریه می‌کردم کنار در آهنی زیرزمین و به این فکر می‌کردم دارد دیر می‌شود و من مشق‌هایم را ننوشته‌ام. از همه مهم‌تر مادر، پدر و برادرهایم داخل اتاق داشتند آبگوشت می‌خوردند و گرسنه هم بودم. در اوج همه این ناامیدی‌ها به یک‌باره از ذهنم خطور کرد اگر مادرم از عصبانیت گچ‌هایم را شکسته باشد، چی؟ اگر انداخته باشد دور چي؟ هنوز هم گاهی خواب می‌بینم مادرم گچ‌های رنگی‌ام را دور انداخته یا برادرم گچ‌های زردم را شکسته و خرد کرده و از خواب می‌پرم و دنبال گچ‌های رنگی‌ام می‌گردم.