داستان جنایی
حمامخون
آنچه در قسمت قبل گذشت... مهلا نیمهشب با دستها و لباس خونین و پای برهنه به اتهام قتل همسرش بازداشت شد. او برای سرگرد امانی مسؤول رسیدگی به پروندهاش تعریف کرد که همسرش در شب سالگرد ازدواجشان دیر به منزل آمده و جر و بحث مختصری با هم کردند. همسرش امیر به حمام رفته و مهلا میز شام را میچیند که یکباره ضربهای به سرش خورده و بیهوش میشود. همین که به هوش میآید با جسد غرق در خون همسرش در حمام روبهرو میشود. مهلا پسرعمویی به نام مهران دارد که وکیل است و از آگاهی با او تماس میگیرد. پلیس از منزل مهلا چند دسته دلار با اثر انگشت مقتول پیدا کرد. سرگرد و همکارانش سری به محل کار مقتول میزنند و با همکاران مقتول صحبت میکنند. از طرفی مهران هم به آنجا رفته و در حال تحقیق است. مقتول دو همکار به نامهای ابراهیمی و میرکیانی دارد. سرگرد پس از تحقیق با میرکیانی سراغ ابراهیمی میرود. با تحقیق از ابراهیمی مشخص میشود، مقتول و او مدتی بوده که با سایتهای شرط بندی ارتباط برقرار کردهاند.
سرگرد مابین حرفهای ابراهیمی پرید و گفت: تو هم بردیش سر بساط قمار؟
ابراهیمی جرعهای آب نوشید و گفت: اولش قبول نمیکرد. اما بازی رو بهش یاد دادم. توی این دو سه باری هم که اومد خوب برد. همون شبی که کشته شد هم کلی برده بود.
سرگرد پرسید: دلار؟
ابراهیمی: بله. ما به دلار بازی میکردیم. اون شبم کلی برد. از یه مردی که باختن براش خیلی سنگین تموم میشد. اونم از امیر تازه کار. میدونین امیر خیلی باهوش بود و بازی رو زود یاد گرفت.
سرگرد پرسید: حسادت به مقتول باعث شد اونو به قتل برسونی؟
ابراهیمی ترسید و گفت: نه، به خدا من نکشتمش. اما فکر کنم بدونم کی کشته.
سرگرد پرسید: کی؟
ابراهیمی گفت: یه نفر هست به نام درباری که قمارباز قهاریه. همون که اون شب به امیر باخت.
سرگرد در فکر فرو رفت و پرسید: از کجا میدونی اون کشتتش؟
ابراهیمی گفت: آخه اون شب خیلی کلافه شده بود و مدام سیگار میکشید. صورتش از خشم قرمز شده بود. تحمل باخت رو نداشت. اون شب من که امیر رو بعد از بازی رسوندم خونهاش، احساس کردم یه نفر داره تعقیبمون میکنه. اما گفتم شاید خیالاته. به خاطر همین اهمیت ندادم. میدونین سرگرد، درباری خیلی آدم عجیبیه. هر کاری از دستش برمیاد. تحمل باخت به یه تازه کار رو نداره. همه زندگیش قماره. آدمم زیاد داره.
سرگرد به سمت پنجره رفت و کمی فکر کرد و گفت: امروز میتونی بری. اما از شهر خارج نشو تا قاضی دربارهات تصمیم بگیره. با هیچکسی هم در این زمینه حرف نزن وگرنه برات گرون تموم میشه. فقط آدرس و تلفن درباری رو برام بنویس.
ابراهیمی گفت: من که تلفن و آدرسشو ندارم. اما شاید رفیقم بدونه.
سرگرد با عصبانیت گفت: نه. با هیچکسی نمیخواد حرف بزنی. فقط توی چهرهنگاری درباری به همکارم کمک کن. همین.
سرگرد با همکارش تماس گرفت و از او خواست ابراهیمی را به اتاق چهرهنگاری ببرد.
**
چهرهنگاری انجام شد و یکی از همکاران سرگرد از چهره فرضی درباری پرینت گرفت و بین افرادی که در ماموریت دستگیری درباری قرار بود شرکت کنند، پخش کرد. سرگرد در راس این ماموریت بود. خانهای را که محل قمار بود زیر نظر گرفتند. شب اول ماموریت، کسی با چهره درباری به آن خانه نیامد. اما در شب دوم شخصی با شباهت زیاد به عکس چهرهنگاری شده همراه راننده و دو نفر بادیگارد وارد پارکینگ خانه شد. سرگرد مدام با همکارانش از طریق بیسیم در ارتباط بود:«تا علامت ندادم کسی کاری نمیکنه.»
نیم ساعتی گذشت و سرگرد به همکارانش علامت داد و بیسروصدا از کمینهایشان خارج و اطراف خانه مستقر شدند. یکی از ماموران از روی دیوار بالا رفت و وارد پارکینگ شد و در را به روی همکارانش باز کرد. همگی با سلاح وارد خانه شدند. یکباره صدای شلیک از داخل خانه شنیده شد. یکی از نگهبانها، یکی از ماموران را دیده و به سمت او شلیک کرده بود. درگیری و زد و خورد آغاز شد. ماموران به زیرزمین خانه رفتند و همه را بهجز درباری و رانندهاش دستگیر کردند. سرگرد که روی دستش خراش برداشته بود از یکی از متهمان همانجا بازجویی کرد و سراغ درباری را گرفت. آن مرد ابتدا اظهار بیاطلاعی کرد، اما وقتی با عصبانیت سرگرد روبهرو شد، نشانی و تلفن درباری را داد.
**
سرگرد همراه همکارانش و با حکم قضایی وارد منزل درباری شد. درباری در حال شنا در استخر خانه بود. بادیگاردهایش نیز در اطراف استخر ایستاده بودند. درباری بدون توجه به سرگرد و همکارانش همچنان در حال شنا بود. سرگرد نگاهی به او انداخت و گفت: آقای درباری ما حکم تفتیش خانه را داریم. در ضمن شما هم باید با ما تشریف بیارین اداره آگاهی.
درباری در کمال خونسردی از استخر خارج شد و یکی از محافظانش برای او حوله آورد. خود را در حوله پیچید و گفت: شما؟
سرگرد گفت: سرگرد امانی، مسوول رسیدگی به پرونده قتل امیر کشاورز.
درباری همچنان با خونسردی گفت: نمیشناسم.
سرگرد با لحنی جدی گفت: به اداره آگاهی که اومدین، میشناسین.
درباری گفت: من این کسی رو که گفتین نمیشناسم. اما میتونین هر جای خونه رو که دوست دارین بگردین.
درباری رو به یکی از کارمندانش کرد و گفت: با وکیلم تماس بگیر و بگو بیاد آگاهی.
بعد هم رو به سرگرد کرد و با خونسردی گفت: لباس بپوشم میرسم خدمتتون.
یکی از همکاران سرگرد او را تا اتاق خواب همراهی کرد.
**
درباری کراوات زده و با سرو وضعی مرتب در کنار وکیلش در اتاق سرگرد نشسته بودند. وکیل درباری گفت: موکل من جرمی مرتکب نشده. پس چرا اینجاست؟ چرا کسی توضیح نمیده؟
سرگرد نگاهی به وکیل انداخت و گفت: به اونم میرسیم. صبور باشین.
بعد لپتاپ را کنار گذاشت و گفت: شما سهشنبه شب ساعت 2 بامداد کجا بودین؟
درباری لبخندی زد و گفت: منزل به اتفاق همسرم. اتفاقا اون شب سردرد داشتم و زود خوابیدم.
سرگرد فیلمی را به درباری و وکیلش نشان داد و گفت: این اتومبیل شما نیست؟
درباری نگاهی به فیلم انداخت که از دوربین راهنمایی و رانندگی گرفته شده و گفت: بله یادم نبود. اون شب رانندهام نزدیک بود تصادف کنه. فرداش به من گفت.
سرگرد پرسید: به ساعتش هم نگاه کردین؟ شما اون وقت شب توی اون خیابون چی کار میکردین؟ اونجا که هیچ ربطی به منزل شما نداره؟
درباری کمی دستپاچه شد اما خودش را جمع و جور کرد و گفت: من توی اون ماشین نبودم. راننده منو رسوند خونه و رفت. حتما از غفلت من سوءاستفاده کرده تا به کارای خودش برسه.
سرگرد: باشه. حتما رانندهتون دلیل قانعکنندهای داره. شایدم کسی رو تعقیب میکرده، مثل امیر کشاورز.
درباری از روی صندلی بلند شد و گفت: دیگه تحمل بیاحترامی رو ندارم. من میخوام همین الان برم.
سرگرد هم با خونسردی از جایش بلند شد و گفت: میتونین برگردین خونه. فقط لطفا از تهران خارج نشین. راستی؟
درباری صورتش را به سمت سرگرد برگرداند و منتظر ماند.
سرگرد گفت: شما زیاد به اون خونه رفت و آمد دارین. دلیل خاصی داره؟
وکیل به جای درباری پاسخ داد و گفت: کدوم خونه؟
سرگرد نگاهی به درباری کرد و گفت: جناب درباری خودشون بهتر میدونن.
درباری گفت: صاحب اون خونه یکی از دوستان من هستن اما نمیدونستم توی خونهاش
چی کار میکنه. من وقتی به اون خونه میرم کسی جز خودش خونه نیست. از کجا باید بدونم اونجا چیکار میکنه؟
سرگرد: اونم مشخص میشه. فراموش نکنین از تهران به هیچوجه خارج نشین.
درباری میخواست چیزی بگوید که وکیلش ما بین حرف او پرید و گفت: از شهر خارج نمیشن.
درباری و وکیلش از اتاق خارج شدند و سرگرد شماره یکی از همکارانش را گرفت و گفت: میخوام 24ساعته مراقب درباری باشین.
ادامه دارد