نگاهی به فیلم «آسک» ساخته مهدی زمانپور کیاسری
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد*
کشمکش اصلیترین مؤلفه انتخاب شخصیت عزیز، به عنوان سوژه فیلم مستند نیمه بلند آسک است، فیلمی که در قالب جشنواره تلویزیونی مستند از شبکه مستند پخش شد.
پیرمردی روشندل که از دل کشمکش درونی و بیرونی به شخصیتی منحصر بهفرد و کنشگر بدل شده است. نابینایی او یک کشمکش درونی برای غلبه بر ناتوانی فردی در راستای کار و فعالیت است و شغل او یک کشمکش بیرونی با طبیعت؛ غلبه بر خست طبیعت جنوب و بهرهبردن از آن. مستند آسک بنا دارد ابعاد مختلف زندگی عزیز را نمایش دهد؛ از فعالیت سخت و طاقتفرسای انتخاب سنگ و جداسازی آن از دل کوه، تا تبدیل آن به انواع ابزار نظیر هاون و آسیاب دستی کوچک و نقش عزیز به عنوان پدربزرگ و پیشنماز مسجد روستا.
فیلم با نمایی از عزیز آغاز میشود که در دل طبیعت و زیر سقف آسمان نشستهاست. این پلان با صدای پرندهای مؤکد میشود سپس واکنش عزیز در برابر این صدا. گوش افراد نابینا در نسبت با انسانهای عادی، دارای حساسیت بیشتری است و از این روی باند صوتی فیلم در برخی صحنهها، با طراحی و ترکیب صدا، بر این ویژگی تاکید میکند. به ویژه در فصل پایانی فیلم که صدای خنده و صحبت عزیز با تلفن همراه، با صدای انفجار سنگهای کوه، ترکیب شده و باند صوتی در خدمت روایت قرار گرفته است. چهبسا اگر تمرکز بر حاشیه صوتی دارای دو ویژگی تکرار و تشابه بود، میتوانست به بخشی از فرم فیلم بدل شود. فرمی که به طور مستقیم از دل ویژگی فیزیکی سوژه و از دل محتوا بیرون میآید. کارگردان با تقلیل گفتوگو در فیلم و با پرهیز از ورود صدای راوی تلاش کردهاست تا از زبان صدا و تصویر با کمترین میزان دیالوگ و مونولوگ، روایت را به پیش براند. اما به نظر میرسد عدمشکلگیری فرم در طراحی صدا، این ظرفیت جذاب فیلم را به یغما بردهاست. آثار مستندی که در پی روایت برشی از زندگی یک شخصیت منحصربه فرد هستند، غالبا از دو شیوه روایتی بهره میبرند. این روایت یا از طریق خود شخصیت به عنوان روای اول شخص، شکل میگیرد یا فردی از نزدیکان او به عنوان راوی حضور دارد. با حذف راوی اما میتوان حضوری به واسطه را با تمرکز بر زاویه دید محدود به سوژه، تجربه کرد. به نظر میرسد مستند آسک در خط روایی خود دچار گسست است. چراکه فیلم در نماهایی از تمرکز بر شخصیت عزیز دست میکشد و با زاویه دید دانای کل، به برشی از زندگی شخصی دختر او ـزیباـ میپردازد. روایت زیبا تا جایی که در امتداد سوژه اصلی قرار دارد، میتواند به نوعی مکملی برای روایت شخصت عزیز باشد اما از جایی به بعد گویی به عنوان یک خط روایی تحمیلی در فیلم خودنمایی میکند و مبهم باقی میماند. آسک به نوی تقدیس فعالیتهای خستگیناپذیر عزیز است. هنر دست پیرمردی که با فقدان چشم، از سنگ سخت اسبابی میتراشد که گویی انسانهای دیگر با دو چشم بینا از آن ناتوانند. این تقدیسگرایی را میتوان در قاببندی فیلم دریافت. به ویژه پلانی که عزیز پس از اقامه نماز و بیرون رفتن از مسجد، به سمت نور حرکت میکند و تصویر به نمای بعدی قطع میشود، در حالی که عزیز به نور پیوستهاست.
* بخشی از شعر احمد شاملو