سوختن با بنزین برای نان

روایتی از ماجرای تلخ سوختگی کودکان کار کرمانی به‌خاطر بنزین‌فروشی

سوختن با بنزین برای نان

نیمی از پوست صورت به همراه بخش قابل توجهی از بدنش سوخته. گوش‌هایش جمع شده و لب‌هایش را نمی‌تواند روی هم بگذارد. سوختگی چهره مظلوم و كودكانه‌اش را دستخوش تغییری كرده كه تصویرش از جلوی چشمم دور نمی‌شود. صدای سرفه‌های متمادی كه حكایت از وضعیت نامناسب ریه‌هایش داشت هنوز در گوشم می‌پیچد و باعث می‌شود چهره پژمان پارسای 11 ساله و حكایت روزگار سختی كه طی سه سال گذشته بر او و خانواده محرومش گذشته را در ذهنم مرور كنم؛ حكایتی كه قصه بسیاری از كودكان فقیر و مظلوم منطقه محروم فهرج استان كرمان است؛ كودكانی كه برای كمك به معیشت خانواده مجبور به فروش بنزین در كنار جاده می‌شوند و سرنوشت تلخی چشم انتظارشان است.

خانه اجاره‌ای‌شان در یكی از كوچه پس‌كوچه‌های محله سلسبیل شهر كرمان واقع شده؛ خانه‌ای با حیاطی كوچك و چند اتاق كه پژمان به همراه مادر و برادر خردسالش در یكی از اتاق‌ها زندگی می‌كنند. اتاقی كوچك با ابتدایی‌ترین وسایل زندگی شامل تعدادی ظروف آشپزخانه و یك تلویزیون كوچك قدیمی كه در گوشه‌ای از اتاق روی زمین قرار گرفته. با تعارف مریم آبو مادر پژمان در گوشه‌ای از اتاق می‌نشینم تا از سرنوشت تلخ زندگی كودكی خردسال بشنوم كه به دلیل فقر و محرومیت همانند تعداد زیادی از كودكان همشهری‌اش در مناطق محروم شرقی استان كرمان مجبور به انجام كارهای سخت و خطرناكی همچون فروش بنزین در كنار جاده می‌شوند تا با اندك درآمد حاصل از آن بتوانند چرخ یك زندگی را به كندی بچرخانند.
مریم آبو، كتری آب را روی اجاق گاز كوچكی می‌گذارد تا برای من چای آماده كند. می‌خواهد گاز را روشن كند و درحالی كه چوب كبریت در دستانش شعله‌ور می‌شود، از شعله‌های آتشی می‌گوید كه بدن فرزند خردسالش را سوزاند. از وضعیت زندگی مردم منطقه نگین كویر فهرج در شرق استان می‌گوید كه در فقر و محرومیت زندگی می‌كنند: نگین كویر فهرج كه خانواده هفت نفره ما در آن زندگی می‌كند، منطقه‌ای محروم در دل شنزارهای كویر است و وقوع طوفان‌های شن و هجوم شن‌های روان به خانه‌ها و نخلستان‌های مردم این منطقه كه جز برداشت خرما از نخلستان‌ها درآمد دیگری ندارند، باعث شده در بسیاری از اوقات هنگام وقوع طوفان شن، چند روزی نتوانند از خانه خارج شوند و شرایط زندگی و كسب درآمد از طریق كشاورزی برای مردم بسیار سخت باشد. به همین دلیل بخشی از كودكان و مردم این منطقه مجبورند برای كسب درآمد به فروش بنزین در كنار جاده بپردازند. پژمان نیز برای این‌كه كمك‌خرج زندگی ما باشد در كنار ادامه تحصیل، در كنار جاده به فروش بنزین به ماشین‌های عبوری از جاده می‌پرداخت. پدر پژمان به دلیل ناتوانی جسمی قادر به كار كردن نیست و مریم آبو می‌گوید كه همسرش از زمان زلزله بم علیل شده؛ همان زمان كه برای نجات اقوام و آشنایان به سمت بم حركت می‌كند و در جاده تصادف كرده و دچار مصدومیت شدید می‌شود و سلامت پاهایش و همچنین توانایی كار كردن را از دست می‌دهد. و این‌طور است كه پژمان 9‌ساله برای كمك به خانواده، همپای دیگر كودكان شهر به بنزین‌فروشی كنار جاده روی می‌آورد.
از همان زمان كه آتش وجود نازك و نحیف پژمان را در كام می‌كشد، اشك می‌شود روزی هر روز مادر، مثل همین حالا كه دوباره بغضش می‌تركد و با چادرش اشكی كه پهنای صورتش را گرفته، پاك می‌كند و نقب می‌زند به ماجرای آن روز و كابوس‌های هر شب طفل آتش‌گرفته‌اش؛ به آن ظهر داغ و آسمان آتش گرفته تیرماه 94 كه پژمان در كنار جاده در حال پركردن بطری‌های بنزین بود و هرم هوا و آتشی كه از آسمان می‌بارید، بطری‌های بنزینش را به آتش كشید و بطری‌های گُر گرفته هم تن نازنین طفل خردسالش را شعله‌ور ساخت: پس از انتقال پژمان به بیمارستان بم و تعیین 40 درصد سوختگی بدنش، برای طی كردن مراحل درمانی به شهر كرمان آمدیم و در مدت 45 روز بستری بودن پژمان در بیمارستان شفا برای طی مراحل درمانی، به دلیل مشكلات مالی و نداشتن مكانی برای اقامت در شهر، مجبور به كرایه اتاقی در مسافرخانه یا بیشتر اوقات چادر زدن كنار بیمارستان بودیم. پس از پایان مهلت 45 روزه و درخواست پزشكان معالج برای چكاپ مداوم، ده روز دیگر در چادری اقامت می‌كنند و در این زمان و در این شرایط غیربهداشتی، گوش‌های سوخته پژمان دچار عفونت شده و روند درمانش سخت می‌شود، طوری كه مجبور به سفر به مشهد و تهران برای ادامه روند درمان می‌شوند، گرچه این سفرها نیز بهبود در وضعیت درمانی پژمان ایجاد نمی‌كند و پزشك معالج مجبور به قطع دستان سوخته وی كه بر اثر سوختگی شدید به بدنش چسبیده بود، می‌كند. روند درمان اما همچنان ادامه دارد، آن هم در شرایطی كه والدین پژمان گاه مجبور به كارتن‌خوابی در كنار بیمارستان‌ها می‌شوند. مادر پژمان به ما می‌گوید طی این سه سالی كه پژمان مراحل درمان را سپری كرده فقط شش ماه هزینه‌های درمان و عمل او توسط یك موسسه خیریه كه در تهران فعالیت می‌كند پرداخت شده و دیگر از هیچ نهاد حمایتی چون كمیته امداد و بهزیستی كمكی دریافت نكرده‌اند: ما برای تامین هزینه‌های درمان پژمان مجبور شدیم همه دار و ندارمان را بفروشیم و اكنون درحالی فقط یك خانه خشت و گلی فرسوده برایمان باقی مانده كه حتی پولی برای پرداخت كرایه تاكسی خانه تا بیمارستان را هم نداریم. مریم آبو، بغض گلویش را فرومی‌خورد و در حالی كه دست پینه‌بسته‌اش را روی سر فرزندش می‌كشد كه سوختگی حتی بخشی از پوست و موی سرش را نیز برده، ادامه می‌دهد: الان دو ماه است كرایه 250 هزار تومانی اتاق اجاره‌ای را كه در آن زندگی می‌كنیم هم نتوانسته‌ایم بپردازیم. دكتر معالج پژمان تاكید كرده برای پیشرفت روند درمان باید گوشت و میوه و سبزیجات مصرف كند، اما مادر پژمان می‌گوید حتی پولی برای خرید نان ندارند، چه برسد به خرید این اقلام گرانقیمت!