نسخه Pdf

بی‌گناه

داستان جنایی(قسمت چهارم)

بی‌گناه

در قسمت‌های گذشته خواندید که خبرنگاری به نام ناهید برای تکمیل گزارشی درباره شیادی‌های برخی دفاتر متقلب سینمایی، خودش را طعمه قرار داد و با نام مستعار هنگامه با مردی که خودش را صاحب یک دفتر سینمایی معرفی کرد، قرار گذاشت و همراه او وارد آپارتمانی شد که به‌ظاهر دفتر سینمایی بود؛ دفتری پر از پوسترهای بازیگران و فیلم‌های سینمایی. مرد برای ناهید شربت آورد اما او با ترفندی حتی جرعه‌ای از آن را ننوشید. مرد تلاش کرد خودش را به بهانه تست بازیگری به ناهید نزدیک کند. چند بار هم به سمت او حمله کرد اما ناهید ممانعت می‌کرد و یکباره با کیف به او حمله کرد و باعث شد سر مرد با شومینه برخورد کند. ناهید سراغ دوستش، مریم رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد و قرار شد دو نفری به آنجا بروند و سرنوشت آن مرد را بررسی کنند. حال ادامه ماجرا...

ناهید از روی نیمکت بلند شد و همان‌جا قدم زد. هوا تاریک و دلشوره و استرس ناهید بیشتر شده بود. به اتفاق دوستش تاکسی دربست گرفتند و خودشان را به آن ساختمان رساندند. جلوی ساختمان پر از جمعیت بود و چراغ‌های گردان ماشین پلیس هم روشن بود. ناهید و مریم از تاکسی پیاده شدند. ناهید خودش را پشت یک ماشین پنهان کرد و به مریم گفت: دیدی گفتم مرده.
مریم گفت: از کجا معلوم؟ خودم میر‌م جلو ببینم چی شده. تو همین جا بمون.
مریم به سمت ساختمان رفت و سعی کرد از بین جمعیت سرک بکشد. نگاهش به جنازه‌ای افتاد که در حال انتقال به آمبولانس پزشکی قانونی بود. به سمت ناهید برگشت و من‌من کنان گفت: اون مرده.
ناهید با شنیدن چیزهایی که مریم دیده بود، حسابی دست و پایش را گم کرد. دست‌هایش می‌لرزید. او متهم به قتل بود. نمی‌دانست چه تصمیمی بگیرد. مریم با دیدن این وضعیت گفت: به نظرم خودتو به پلیس معرفی کن. حتما کمکت می‌کنن.
ناهید با صدای لرزان گفت: منو اعدام می‌کنن مریم. من آدم کشتم. مامانم! تکلیف اون چی میشه؟
مریم که می‌خواست به دوستش دلداری بدهد، گفت: نگران نباش. من هوای مادرتو دارم. تازه تو از خودت دفاع کردی. مدرکم که داری. همه چیز و ضبط کردی. خبرنگارم که هستی. به نظرم بهترین راه همینه که گفتم.
ناهید گفت: باید دربارش تحقیق کنم ببینم چه بلایی سرم میاد. بعد تصمیم بگیرم.
مریم گفت: به من اعتماد کن. کمکت می‌کنم. به پسرعموم ماجرارو می‌گم. اون وکیله. می‌تونه کمکمون کنه.
ناهید گفت: میشه همین الان بهش زنگ بزنی و باهاش قرار بذاری؟
مریم با پسرعمویش تماس گرفت و خلاصه ماجرا را برای او تعریف کرد. بعد هم برای یک ساعت بعد با او در محل کارش قرار گذاشت. ناهید و مریم سریع خود را به دفتر وکیل رساندند و منتظر ماندند. ناهید که هنوز آرام نشده بود، پایش را تکان می‌داد. تا جایی که نظر منشی و یکی از مراجعه‌کننده‌ها به او جلب شد. مریم دستش را روی پای ناهید گذاشت و گفت: آروم باش عزیزم. آروم باش.
ناهید از روی صندلی بلند شد و به سمت منشی رفت و پرسید: خانوم کی نوبت ما میشه؟ ما عجله داریم.
منشی نگاهی از بالای عینکش به او انداخت و گفت: صبور باشین خانوم. چند دقیقه دیگه داخل می‌شید.
مریم به سمت منشی آمد و گفت: ببخشین خانوم دوست من عجله داره. در ضمن آقای وکیل، پسرعموی من هستن. فکر کنم بهتون گفتن که ما میایم؟
منشی گفت: بله هم آقای سعیدی فرمودن و هم شما عرض کردین. منم گفتم چشم اما این دوستتون زیادی عجله داره.
مریم لبخندی به خانم منشی زد و دست ناهید را گرفت و روی صندلی نشاند. در این بین آقایی از اتاق وکیل بیرون آمد و ناهید بدون این‌که منتظر حرف منشی بماند، وارد اتاق شد. مریم از منشی عذرخواهی کرد و پشت سر ناهید وارد اتاق شد. آقای وکیل که رضا سعیدی نام داشت، با دیدن مریم از جایش بلند شد و با او احوالپرسی کرد و حال پدر و مادر مریم را پرسید. ناهید روی صندلی نشسته بود و پایش را تکان می‌داد و مضطرب بود. یکباره عصبانی شد و گفت: مریم خانوم اگه چاق سلامتی‌تون تموم شده درباره مشکل من صحبت کنیم؟
مریم گفت: آخ ببخشین. یادم رفت. آقا رضارو خیلی وقته ندیدم. رضا، ایشون دوستم ناهیده. دربارش باهات تلفنی صحبت کرده بودم. چطور می‌تونی کمکمون کنی؟
رضا عینکش را از روی چشم برداشت و چشم‌هایش را ماساژ داد و گفت: باید همه چیز و برای من کامل تعریف کنی. همه چیزو. بدون کم و کاست. چون جزئیات خیلی مهمه.
ناهید سعی کرد اتفاقات پیش آمده را بدون کم و کاست برای او تعریف کند. رضا هم با دقت به حرف‌های ناهید گوش می‌داد. او از ضبط صوت و نحوه قتل آن مرد هم برای رضا گفت. صحبت‌های ناهید که تمام شد، رضا گفت: شما از خودتون دفاع کردین. این خیلی مهمه. مدرک هم دارین اما به هر حال قتل نفس برای خودش قوانین و مجازاتی داره. منم با مریم موافقم. به‌نظرم بهتره قبل از این‌که پلیس حکم جلب شمارو بگیره، خودتون رو معرفی کنین. در مجازات خیلی مؤثره. منم قول می‌دم کمکتون کنم و هر کاری از دستم بربیاد، انجام بدم. وکالت‌تون رو خودم به عهده می‌گیرم.
ناهید گفت: اشتباه کردم. نباید خودم و درگیر این چیزا می‌کردم.
ناهید این جمله را گفت و از اتاق خارج شد. مریم رو به رضا کرد و گفت: رضا هر طور می‌تونی کمکش کن.
رضا با سر تایید کرد و او نیز از اتاق خارج شد و دنبال ناهید رفت. ناهید در ایستگاه اتوبوس مقابل دفتر وکالت نشسته بود و سرش را میان دست‌هایش گرفته بود. مریم به سمت او آمد و سعی کرد دلداری‌اش بدهد.
ناهید گفت: ممنون از کمکت. تو برو. من باید تنها برم کلانتری.
مریم گفت: بزار باهات بیام.
ناهید گفت: نه. بهتره تنها برم. تورو هم توی دردسر نندازم. فقط... فقط این‌که یه جوری به مادرم خبر بده.
مریم گفت: وای خیلی سخته اما باشه.
ناهید گفت: مریم جان حواست به مادرم باشه. اون به کمکت نیاز داره.
مریم دوستش را در آغوش گرفت و گفت: خیالت راحت باشه. حواسم هست. تازه تو خیلی زود برمی‌گردی و خودت هوای مادرتو داری.
 ناهید از روی صندلی بلند شد و اشک‌هایش را پاک کرد و تاکسی دربستی گرفت و سریع سوار شد و خیلی زود دور شد. 
تاکسی مقابل کلانتری توقف کرد. ناهید هنوز هم نگران و مضطرب بود. همان‌طور روی صندلی میخکوب شده بود. راننده از آینه روبه‌رو نگاهی به او انداخت و گفت: خانوم رسیدیم. پیاده نمی‌شین؟
اما ناهید نشنید. راننده گفت: خانوم با شما هستم؟ رسیدیم.
ناهید یکباره به خودش آمد و نگاهی به اطراف انداخت و پیاده شد. راننده چند بار بوق زد تا توجه ناهید را جلب کند اما ناهید متوجه نشد. راننده از ماشین پیاده شد و گفت: ای بابا این چه مسافریه به پست ما خورده. خانوم کرایتو نمی‌خوای بدی؟
ناهید دستش را در کیفش کرد و دو تراول50هزار تومانی درآورد و به راننده داد و به سمت کلانتری رفت.
راننده گفت: صبر کن بقیه شو بهت بدم.
اما ناهید توجهی نکرد و وارد کلانتری شد. راننده هم در حالی که زیر لب غر می‌زد، از آنجا دور شد. ناهید وارد شد. سربازی که مقابل در ایستاده بود یکباره به سمت او آمد و گفت: خانوم کجا؟ یه دستشویی رفتیم فکر کردی اینجا بی‌صاحبه؟ با کی کار داری؟ کارت چیه؟
ناهید نگاهی به او انداخت و گفت: من آدم کشتم. اومدم خودمو معرفی کنم.
سرباز یکباره از جا پرید و سلاحش را به سمت ناهید گرفت و با صدای بلند گفت: سرکار، سرکار بیاین این خانوم اومده خودشو معرفی کنه. می‌گه آدم کشته.

زینب علیپور طهرانی - تپش

ضمیمه نوجوانه