نسخه Pdf

وکیل خیالی

وکیل خیالی

به یک وکیل نیاز داریم که موقع ضرورت به او بگوییم: «فلان قسمت از اموالم را بزن به نام فلانی یا سهام فلان شرکت را بخر.»

البته اشتباه نشود، سرمایه که هیچ، آه در بساط ندارم. اما گلویم را صاف کردم و دست به سینه نشستم و در چشمان‌شان نگاه کردم و گفتم:«من باید با وکیلم صحبت کنم.» تمام نگاه‌شان به سمت من بود، آدم‌هایی که شبیه اسکناس بودند و حرف‌های‌شان بوی اسکناس می‌داد، آدم‌هایی که هرجا می‌رفتند اسکناس را بو می‌کشیدند و هرجا که بود توقف می‌کردند و آدم‌های دیگری که شیفته پولند دورشان جمع می‌شدند و با دقت گوش می‌دادند تا ببینند چه چیزی از زبان‌های اسکناسی‌شان بیرون پرتاپ می‌شود. من هم یک روز آن آدم‌های اسکناسی را دیدم. آن روز بوی پول به مشامم خورد و آن را گرفتم تا در جمع‌شان وارد شده و آنجا نشستم. آه در بساط نداشتم. اگر خدا به من هیچ چیز نداده باشد در عوض قوه تخیلی داده که باعث شد تصور کنم سرمایه‌داری هستم که پولش از پارو بالا می‌رود، بعد هر چه می‌گفتند پاسخ می‌دادم: «باید با وکیلم صحبت کنم، او بهتر می‌داند.» و بعد در خیالم وکیلم را تصور می‌کردم، وکیلی که اداره تمام اموالم را به او سپرده بودم. وکیلی پر نفوذ و قدرتمند. آن‌قدر از او گفتم که آن آدم‌های اسکناسی باورشان شد. طوری نگاه می‌کردند و لبخند می‌زدند که فکر کردم لابد مرا هم شبیه اسکناس می‌بینند. در آخر قرار شد یک روز من و وکیل خیالی‌ام را ببینند تا با پول‌های خیالی‌ام در یک سرمایه‌گذاری واقعی شرکت کنند. حالا چند ساعت است که موبایلم زنگ می‌خورد، آدم‌های اسکناسی آن طرف خط منتظرم هستند، هرچند اگر  جیب‌هایم مانند کف دستم خالی هستند اما  خدا هرچه به من نداده باشد، قوه تخیلی داده که می‌توانم با کمکش جواب آدم‌های آن طرف خط را بدهم و بگویم:«وکیلم تا شش ماه دیگر در سوئیس تشریف دارند.» وکیل خیالی‌ام در سوئیس است و پول‌های خیالی هم در دست اوست.

نازنین زهرا رستمی از تهران