تکرفتهها را میبینیم، صدها ماندگان را نه!
فلان مجری یا گوینده، از ایران رفت!
متأسفانه چون گاهی لحاظ نمیکنیم که «اشک کباب، موجب طغیان آتش است»، بعضا آه و فغانی که خود سر میدهیم از مهاجرت برخی، از رسانههای لندنی بیشتر است و از همین رو، هراس داریم تا درباره این اتفاقات، آسیبشناسی و تحلیل کنیم و گمان میکنیم، سوت زدن و رد شدن از کنار چنین موضوعاتی، به صلاح نزدیکتر است، در حالی که این رفتار، نشانه پذیرفتن ترس و شکست بوده و از همین رو، قابل توصیه نیست.
اگر خیلی واقعبینانه به ماجرا بنگریم، نه اتفاق عجیبی رخ داده، نه این اتفاق فقط در ایران و نه تنها برای رسانهملی مهاجرت رخ میدهد؛ در رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی ایران، صدها مجری در حال فعالیت همزمانند و شاید گاه، این تعداد به هزار نفر هم نزدیک شود. فقط کافی است، یک چهره شناختهشده، ایران را ترک کند تا همان را به مثابه پیراهن عثمان علم کرده
و به نشانه ضعف تلقی کنند.
اولا بد نیست در این مواقع، به تعداد رفتهها اشاره شده تا مشخص شود که تعداد رفتهها، به یک درصد کل مجریان هم نمیرسد.
ثانیا مهاجرت در همه جای دنیا اتفاقی است که برای حال افراد شناختهشده نیز رقم میخورد و این میتواند صرفا یک انتخاب باشد، حسب ملاحظات و عوامل خصوصی زندگی افراد که ما از آنها بیخبریم.
ثالثا اگر بنا به سرزنش هم باشد، آیا باید افرادی که در بهترین شرایط زندگی کاریشان و توجهات و بهرهمندیهایی که شامل حالشان میشده، رها کرده و رفتهاند مورد سرزنش قرار گیرند یا نهادها و سازمانهایی که آنها را توانمند کرده و از استعداد و مهارتشان، سعی کرده به نحو احسن بهرهمند شود و بهازایش قدرشناس آن فرد شود؟ قطعا او که رفته، بیشتر سزاوار پرسش و سرزنش است.
منطقیتر این است که تصمیمات شخصی اشتباه افرادی را که نه مورد بیتوجهی بودهاند و نه بیمهری، به پای بیوفایی و بیاخلاقی خودشان بنویسیم، نه مطلوب نبودن شرایط کشور مبدأ. شرایط هم اگر مطلوب نیست، او که میماند تا با هنرش مرهمی باشد هنرمند است و او که میرود و با رفتنش زخمی میزند، تسلیم است و کمهنر.
به عنوان رسانه، بهتر است بیشتر به ماندهها توجه کنیم و ضریب بدهیم، نه جلای وطن کردهها.
و به نشانه ضعف تلقی کنند.
اولا بد نیست در این مواقع، به تعداد رفتهها اشاره شده تا مشخص شود که تعداد رفتهها، به یک درصد کل مجریان هم نمیرسد.
ثانیا مهاجرت در همه جای دنیا اتفاقی است که برای حال افراد شناختهشده نیز رقم میخورد و این میتواند صرفا یک انتخاب باشد، حسب ملاحظات و عوامل خصوصی زندگی افراد که ما از آنها بیخبریم.
ثالثا اگر بنا به سرزنش هم باشد، آیا باید افرادی که در بهترین شرایط زندگی کاریشان و توجهات و بهرهمندیهایی که شامل حالشان میشده، رها کرده و رفتهاند مورد سرزنش قرار گیرند یا نهادها و سازمانهایی که آنها را توانمند کرده و از استعداد و مهارتشان، سعی کرده به نحو احسن بهرهمند شود و بهازایش قدرشناس آن فرد شود؟ قطعا او که رفته، بیشتر سزاوار پرسش و سرزنش است.
منطقیتر این است که تصمیمات شخصی اشتباه افرادی را که نه مورد بیتوجهی بودهاند و نه بیمهری، به پای بیوفایی و بیاخلاقی خودشان بنویسیم، نه مطلوب نبودن شرایط کشور مبدأ. شرایط هم اگر مطلوب نیست، او که میماند تا با هنرش مرهمی باشد هنرمند است و او که میرود و با رفتنش زخمی میزند، تسلیم است و کمهنر.
به عنوان رسانه، بهتر است بیشتر به ماندهها توجه کنیم و ضریب بدهیم، نه جلای وطن کردهها.