سختی کار
اگه دستم توی جیب خودم بود حال پدر را بهتر درک میکردم. یک لحظه تصور کنید. هر روز صبح زود بیدار شوید، لباس بپوشید، زورکی چیزی بخورید و بعد در این هوای گرم وآلوده بروید جایی که چندان هم جذاب نیست.
کافی است کمی بدشانس هم باشید تا یک کارفرمای بداخلاق یا یکسری مشتری بیاعصاب به پستتان بخورد اما همه قصه این نیست، قسمت بد ماجرا زمانی شروع میشود که بعد از یک ماه پولهایتان مال خودتان نیست. قبل از اینکه بخواهید یک خرید دلچسب را تجربه کنید باید پولهایتان را برای هزینه مدرسه و شهریه دانشگاه و قبض آب و برق و ... از دست بدهید. پولهایتان را بدهید یک نفر که با آن اسکیتبورد بخرد، هدفنش را عوض کند، رنگ گلدان لب پنجره را تغییر دهد و خلاصه به هفت روش سامورایی پولهای شما را تمام کند. ولی شما بازهم خوشحالید. همیشه به کسب درآمد فکر میکردم و این سالها بیشتر. به این که برای خودم کاری دست و پا کنم. مثلا موسیقی آموزش بدهم، در یک کتابفروشی کار کنم. درآمدش هم آنقدرها مهم نیست. همین که به عنوان یک نوجوان وارد بازار کار بشوم،با مردم آشنا شوم،رشد کنم و یادبگیرم چطور به آنها سلام کنم که صبحشان بخیر شود برای من کافی است. تابستانها آدم زیادی وقت دارد و معمولا برنامه ریزی هایش در راستای خرج کردن پولهای پدر و مادر است. اما امسال تصمیمهای جدی تری گرفته ام،با خودم قرار گذاشته ام این تابستان اولین درآمدم را کسب کنم و برای اعضای خانوادهام به دلیل بودنشان هدیه بدهم.
عارفه مهرابی - اصفهان
عارفه مهرابی - اصفهان